۱۲.۱.۸۷

فدک

فـدك

فدك روستايي سر سبز و آباد در فاصله يك منزلي خيبر و 140 كيلومتري مدينه منوره بوده است. و اكنون به نام حائط يا حويط شهرت دارد. بعد از فتح خيبر، اهالي اين روستا كه كلا يهود بودند وقتي شنيدند كه مسلمانان، خيبر را كه داراي قلعه و دژهاي مستحكمي است فتح كرده‌اند و روستايشان فدك هيچ دژ و حصاري ندارد، خيلي نگران شده و به وحشت افتادند.
از جهتي نيز شنيدند كه آنحضرت صلي الله عليه و اله و سلم با يهوديان خيبر، بر اين شرايط صلح نموده است كه يهود، در زمين‌ها و باغ‌هاي خود كار كنند و به عنوان اجرت، نصف محصولات را براي خود بردارند.
لذا اهالي روستاي فدك، قبل از اين كه مسلمانان با آنها درگير شوند، تسليم شدند و خواهان صلحي شدند بمانند صلحي كه با اهل خيبر شده بود.
در كتاب خراج قرشي ص 35 آمده است: آنها فدك را بطور جزيه به آنحضرت دادند.
و در كتاب المغازي ج2ص707 آمده است: بعضي ها گويند يهوديان نصف فدك را به آنحضرت بخشيدند. نيز در كتاب زندگاني زهرا نوشته‌ي نصيرپور ص82 آمده است: آنحضرت راضي نبودند كه يهوديان فدك آواره شوند لذا آنها را در همان زمين‌هاي زراعي به كار گماشتند تا كه در مقابل، نصف در آمد فدك به پيامبر برسد. لذا اين جزء اموال آنحضرت قرار گرفت.
پس ثابت گرديد كه فدك در اصطلاح فقها مال فئي ( يعني مالي كه بدون جنگ از كفار بدست بيايد ) بوده است و متعلق به مسلمانان است و تقسيم و خمس در آن نيست بلكه در اختيار آنحضرت قرار مي‌گيرد.
بيشتر اهل تاريخ و سير مدعي‌اند كه فدك، مانند اموال بدست آمده از بنونضير كه در سوره حشر به آن اشاره شده، ملك خاص آنحضرت بوده است و امثال اموال خيبر و غيره قابل تقسيم نبوده است كه يك پنجم آن از آن خدا و رسول و چهار پنجم ديگر آن براي مهاجرين و مجاهدين باشد. بلكه همه محصولات آن براي حضرت رسول و بستگانش و يتيمان و بينواها و درمانده‌گان كه عينا مانند خمس، هزينه و خرج مي‌شد مي باشد. و بسا اوقات آنحضرت در امور عامه مسلمين مصرف و براي خود و خانواده‌اش بطور متعارف و قوت لايموت استفاده مي‌كرد.
پس با اين اوصاف معلوم مي‌شود كه اراضي فدك در سر پرستي عموم قرار نداشته است بلكه در سرپرستي آنحضرت و بعد از آن در سر پرستي جانشينان آنحضرت و خاندان آنحضرت و غيره بوده است.
لذا اگر از اهل بيت كسي مانند حضرت زهرا رضي الله عنها بعد از وفات آنحضرت صلي الله عليه و اله وسلم سوالاتي داشته است، حتما بر نحوه‌ي سرپرستي و مصرف درآمد آن بوده است نه بر ملكيت آن.
در ابو داود شريف آمده است: زمانيكه حضرت عباس و علي بر سر سرپرستي فدك و غيره با هم نزاع داشتند و خدمت حضرت عمر جهت فيصله آمدند « عن مالك بن اوس بن حدثان قال كان فيما احتج عمر 0رض ) ان قال كانت لرسول الله ثلث صفايا بنونضيروخيبر و فدك فأمّا بنونضير فكانت حسبا لنوائبه و اما فدك فكانت حبسا لابنا السبيل و اما خيبر فجزئها رسول الله ثلاثه اجزا جزوين بين المسلمين و جزء نفقه لاهله فما فضل عن نفقه اهله جعله بين فقراء المهاجرين » ابوداود حديث شماره 2967. مشكات المصابيح حديث شماره 4062
مالك بن اوس بن حدثان مي‌گويد: آنچه كه حضرت عمر به وقت نزاع حضرت علي و عباس رضي الله عنهما استدلال كرد به آن، اينكه پيامبر خدا سه صفيه ( يعني آنچه امام قبل از تقسيم كردن غنائم براي خود اختصاص مي‌دهد و بر مي‌گزيند ) داشت.
1- بني‌النضير ( يعني محصولات باغات و زراعات طايفه بنو نضير ) براي امور مهم و احتياجات رسول خدا مانند پذيرايي مهمانان و بقيه امور صرف مي‌شدند.
2- فدك كه براي مسافران در راه مانده صرف مي‌گرديد.
3- خيبر كه آنحضرت صلي الله عليه و اله وسلم آن را به سه قسمت تقسيم كرده بود، دو قسمتش براي مسلمانان و قسمت سومش براي مخارج اهل و عيالش و آنچه از اينها اضافه مي‌شد آن را بين فقراي مهاجرين و انصار تقسيم مي‌كردند.
لازم به ذكر است اين موضوع اختلاف حضرت عباس و علي بر نحوه‌ي اداره‌ي باغ و اراضي فدك و غيره كه حضرت عمر رضي الله عنه در دوران خلافتش آنها را سرپرست قرار داده بود تا كه مانند آنحضرت سرپرستي و عايداتش به مصارفش صرف شود، در روايت صحيح بخاري از طريق زهري از مالك بن اوس بن حدثان با توضيحات بهتر و بيشتري آمده است. [ بخاري كتاب المغازي بني النضير و كتاب الخمس - اشعه اللمعات ج 3.
الف: اداره‌ي فدك و غيره بعد از ابوبكر رضي الله عنه
به قول جمهور اهل سير و تاريخ و حديث، سرپرستي فدك و خيبر در خلافت حضرت عمر به عهده‌ي حضرت عباس و علي رضي الله عنهما بود. « فغلب علي عباساٌ فكانت بيد علي ثم كانت بيد الحسن ثم علي بن الحسين ثم الحسن بن الحسن ثم زيد بن الحسن » شرح نهج البلاغه حديد ج4 ص 118)
و بعدا حضرت علي بر عباس پيشي گرفت و در اختيار خودش قرار داد و بعد از آن به اختيار امام حسن و بعد، امام حسين و بعد علي بن الحسين و بعد، حسن بن حسن و بعد، زيد بن حسن بن علي قرار داشت. ناگفته نماند كه اختلاف حضرت علي با عباس، ظاهراٌ در اين بود چونكه كليه زمين و باغهايي از بيت المال در اختيار آنها بود براي تقسيم محصولاتش بر مصارفي كه آنحضرت صلي الله عليه و اله تقسيم مي‌كرد حضرت عباس مي‌خواست. مثلا بر نصفي از آن سرپرستي داشته باشد و حضرت علي بر بقيه اما حضرت عمر قبول نكرد كه ظاهرا علتش اين بود كه اين تقسيم بيت المال محسوب نگردد. « و طالت فيه خصومتهما فابي عمر ان يقسمها بينهما حتي اعرض عنها عباس فكانت هذه الصدقه بيد علي رضي الله عنه » يعني اختلاف عباس و علي رضي الله عنهما طولاني شد و حضرت عمر رضي الله عنه از اين كه بين آنها تقسيم شود اباء كرد تا اينكه حضرت عباس از سرپرستي آن دست كشيد و مستقلاٌ به تحت سرپرستي علي قرار گرفت. اين مال صدقه ( فدك ) بعد از آن، چنانكه در بالا گذشت به ترتيب تحت سرپرستي فرزندان حضرت علي قرار گرفت. [ صحيح بخاري ج 2 باب حديث بنب النضير_ مسند ابي اعوان ج 4 ص 140 از حافظ يعقوب اسفرايني_ وفائ الوفاءنورالدين سمهودي الباب السادس الفصل الثاني_ السنن الكبري ج 6 ص 299 باب بيان اربعة اخماس الفيئ ]
و بعد از آن به دست مروان كه امير اموي بود افتاد. تا زمان عمر بن عبد العزيز، ايشان در جمع آل مروان و بقيه راجع به فدك و غيره توضيحاتي داد و در آخر فرمود با توجه به اينكه فاطمه از آنحضرت صلي الله عليه و اله وسلم باغ فدك را براي خودش درخواست كرده بود و آنحضرت به او نداد اكنون من شما را گواه مي‌گيرم ( بخدا سوگند ) كه من در همان مسيري صرف مي‌كنم كه ابوبكر و عمر صرف كردند. [ مشكات حديث شماره 4063- ابوداود ج2 -2972 ]
ابن كثير نقل كرده است كه عباس و علي از طريق فاطمه خواهان نظارت بر اين اراضي بودند كه به مصرف صدقات مي‌رسيد و مي‌خواستند كه اين اموال را در جاهايي كه آنحضرت صلي الله عليه و اله وسلم انفاق مي‌كرده است به مصرف برسانند. ( البدايه و النهايه 4 /203 ).
در تاريخ طبري و نيل الاوطار علامه شوكاني قول سيدنا علي رضي الله عنه را نقل مي‌كنند كه فرمود: من فرمايش ابوبكر رضي الله عنه را تاييد مي‌كنم و من نيز اين حديث را كه پيامبران ارث بجاي نمي‌گذارند. شنيده‌ام.
ب: چگونگي درخواست حضرت زهرا فدك را
تا زمانيكه حضرت رسول گرامي حيات داشتند خودش سرپرستي فدك و غيره را بعهده داشتند. اما وقتي كه رحلت فرمودند و حضرت ابوبكر به خلافت رسيد، فاطمه و همسران پيامبر و طبق بعضي روايات حضرت عم پيامبر نيز از حضرت ابوبكر درخواست كردند كه فدك در اختيار آنها باشد. ابوبكر خطاب به آنها گفت: آنحضرت صلي الله عليه و اله وسلم فرموده است: ما پيامبران ارث نداريم و آنچه متروكه از ما مي‌ماند، صدقه است. و در ادامه فرمود: من هر يكي از خاندان آنحضرت را خانواده خودم مي‌دانم و بخدا سوگند خويشاوندان حضرت رسول گرامي براي من از بستگان خودم محبوب‌تر هستند.كه به آنها نيكي و خير رساني كنم و پيوند آنها را مستحكم نگه دارم.
لهذا ابوبكر رضي الله عنه از دادن فدك به آنها امتناع كرد ( به اين صورت ) و در اين ميان بر اساس رواياتي مشكوك، حضرت فاطمه رضي الله عنها ناراحت و رنجيده خاطر شدند. [ البدايه والنهايه 2/203 ] و چنانكه بعضي از تشيع نقل كرده‌اند تا زمانيكه حضرت زهرا وفات كرد با حضرت ابوبكر كلام نكرد و بنا بر روايات شيعي سه ماه و بقولي 75 روز ايشان بعد از وفات پيامبر گرامي وفات نمودند. [ اسلام شناسي شريعتي ص628 و نهج البلاغه با شرح فيض الاسلام ص659. ]
اشاره اي در رد ادعاي سائل
حضرت فاطمه از حضرت ابوبكر ناراض نشده‌اند و ترك كلام نكرده‌اند بلكه با استدلال حضرت ابوبكر قانع و راضي شدند و در مورد فدك و غيره دو مرتبه كلام نكردند. « لم تتكلم اي لم تتكلم فاطمه مع ابي‌بكر في امر فدك » يعني اگر چنين جمله‌اي در كتب اهل سنت آمده است كه حضرت فاطمه با حضرت ابوبكر كلام نكرده است بعد از شنيدن جواب ابوبكر، معنايش اين است كه قانع شد و در مورد فدك ادعا و بحث و كلام نكرد. نه اينكه از جهت خشم وغضب كلام نكرده باشد. و يا اينكه اين نوع جمله ها مدرج يك راوي مي‌باشند كه جزء روايت قرار نمي گيرند، لذا حجت هم نمي باشند.
ح: حضرت زهرا از ابوبكر ناراض نشده است
1-‌ ابوبكر به فاطمه رضي الله عنها فرمودند: همانا آنچه كه براي پدرت هست براي تو نيز هست رسول خدا از فدك مايحتاج شما را بر مي‌داشت و بقيه را در راه خدا تقسيم مي‌كرد و مناسب است كه تو نيز همين طور عمل نمايي. پس فاطمه به آن راضي شد و از ابوبكر قول و عهد گرفت كه چنين عمل نمايد. ( الدرة النجفيه شرح دنبلي چاپ تبريز ص 332 و شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحراني 5/ 107 چاپ تهران )
2-« كان ابوبكر ياخذ غلتها فيدفع اليهم و يقسم الباقي و كان عمر كذلك ثم كان عثمان كذلك ثم كان علي كذلك» ( شرح نهج البلاغه حديدي ) ترجمه: ابوبكر غله و عوايد فدك را بر مي‌داشت و بقدر كفايت به اهل بيت عليهم السلام مي‌داد و آنچه باقي مي‌ماند در راه خدا انفاق مي‌كرد. عمر و عثمان نيز چنين كردند و بعد از آن علي عليه السلام نيز اين چنين عمل مي‌كرد. [ نهج البلاغه شرح ابن ابي الحديد ج4 و ابن ميثم بحراني 5 / 107شرح فيض الاسلام جزء 5 و شرح دنبلي الدرة النجفيه ص332 ]
3- ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه ج4 و ابن ميثم بحراني در جلد 5 ص 107 نقل كرده اند: پس ابوبكر بعد از آن نزد فاطمه رفت و در پايان مي‌نويسد پس فاطمه راضي شد.
4- عيناٌ عبارت فوق در شرح فيض الاسلام جزء 5 ص969 و شرح دنبلي مسمي به الدرة النجفية ص332 ملاحظه گردد.
ج: آنچه از انبياء ارث مي‌ماند صدقه است
دلايل از كتب معتبر شيعيان: « عن الامام الباقر عليه السلام قال قال رسول الله صلي الله عليه و اله فضل العالم علي العابد كفضل القمر علي سائر النجوم ليله البدر و ان العلماء ورثه الانبيا لم يورثوا دينارا و لا درهما و لكن اورثو العلم فمن اخذ منه اخذ بحظ وافر » يعني انبياء عليهم السلام دينار و درهم ( ماديات ) ارث بر جاي نمي‌گذارند بلكه علم و دانش ارث مي‌گذارند. [ اصول كافي كليني كتاب فضل العلم 1/ 34 ]
به مفهوم روايت قبلي از امام صادق نقل شده است: « ان العلما ورثه الانبياء و ذاك ان الانبياء لم يورثوا دينارا و لا درهما و لكن انما اورثو احاديث من احاديثهم » اصول كافي علامه كليني 1/32
همانا علما وارثان پيامبران هستند و آن اينكه انبياء دينار و درهم ارث نمي‌گذارند بلكه احاديثي از احاديث خود را به ارث مي‌گذارند.
درخواست ارث براي حسنين رضي الله عنهما
ابن بابويه شيخ صدوق روايت مي‌كند: فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و اله همراه دو فرزندش حسن و حسين عليهما السلام نزد پيامبر زمانيكه بر بستر بيماري قرار داشت حاضر شد و فرمود: اي رسول خدا! اين دو فرزندانت هستند چيزي را برايشان به ارث بگذار، آنحضرت فرمود: اما براي حسن هيبت و سيادت من و براي حسين جرات و بخشش و سخاوت من مي‌باشد. [كتاب الخصال صدوق ص 77 ]
د: طبق قول ائمه اطهار، به زنها
زمين، خانه، باغ و مزرعه و اثاثيه منزل ارث داده نمي‌شود:
1-‌ « روي عن الامام زين العابدين قال النساء لا يرثن من الارض و لا من العقار » زنها چيزي از زمين و مزرعه و غيره ارث نمي‌برند. (فروع كافي ج 7 ص 137)
در كتاب لغت، معناي عقار ملك، مزرعه، خانه و اثاث آمده است.
2- ابن بابويه از امام باقر روايت كرده است ميسر مي‌گويد: از ابي عبد الله جعفر ( امام باقر ) در مورد زنان كه چه چيز به ارث مي‌برند پرسيدم در جواب فرمود: « فاما الارض و العقارات فلا ميراث لهن فيه » يعني در زمين و مزارع و املاك هيچ ميراثي به آنها تعلق نمي‌گيرد. [ فقه من لا يحضره الفقيه شيخ صدوق كتاب الفرائض و الميراث 4/ 347 ]
در اين مورد دلايل زياد است كه بايد به كتب فقهي شيعي مراجعه شود.
ر: به اجماع مسلمين شيعه و سني
از پيامبر صلي الله عليه و اله چيزي به ارث نمانده است
حضرت فاطمه با رضايت كامل از نزد ابوبكر برگشتند و هيچگونه نارضايتي از ابوبكر صديق رضي الله عنه نداشته است. به فرض محال اگر فاطمه خشمگين شده است و نزاعي در كار بوده است سوال اين است كه حق با چه كسي بوده است؟ آيا مگر غصب كردن حقوقي دركار بوده است كه فاطمه به خشم بيايد؟ هرگز! به اجماع مسلمين از آنحضرت صلي الله عليه و اله ارثي باقي نمانده است.
ملا باقرمجلسي مي‌گويد: همانا ابوبكر زماني كه ديد فاطمه خشمگين شده است به او گفت من منكر فضيلت و قرابت تو با رسول خدا نيستم و فدك را از تو مانع نشده‌ام مگر اينكه امر رسول خدا را پيروي كرده‌ام و خدا را شاهد مي‌گيرم كه از رسول خدا شنيدم كه فرمود: ما جماعت پيامبران ارث بر جاي نمي‌گذاريم، آنچه كه از ما باقي مي‌ماند تنها كتاب و حكمت و علم است و من به اتفاق مسلمانان اين كار را كرده‌ام و من در اين مورد تنها نيستم و اما اگر مال مي‌خواهي پس از مال من هر چه خواستي بردار، زيرا تو عزيز و فرزند و يادگار پدرت و شجره پاكي براي فرزندانت هستي هيچ كس نمي‌تواند فضل تو را منكر شود. [ حق اليقين مجلسي ص201. 202 ]
ز: موضع حضرت علي در مورد فدك عينا همان موضع ابوبكر بود
علم الهدي يكي از علماي بزرگ شيعيان مي‌فرمايد: زمانيكه امير المومنين عليه السلام به خلافت رسيد درباره فدك سخن گفت و فرمود: « اني لاستحيي من الله ان ارد شيئا منع ابوبكر و امضاه عمر » يعني همانا من از خدا شرم دارم كه چيزي را برگردانم كه ابوبكر و پس از او عمر منع كرده‌اند. [الشافي سيد مرتضي علم الهدي ص231 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد شيعي معتزلي 4 /82 ]


فتواي زيد شهيد در كتب اهل سنت
« و قد اعترف علماء اهل البيت بصحة ما حكم به ابوبكر في ذلك قال الحافظ البيهقي انبئنا محمد بن عبد الله الحافظ حدثنا ابو عبد الله الصفار حدثنا اسماعيل بن اسحاق القاضي حدثنا نصر بن علي حدثنا ابن داود عن فضيل بن مرزوق قال قال زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب، اما انا فلو كنت مكان ابي بكر لحكمت بمثل ما حكم به ابوبكر في ذلك » زيد بن علي بن حسين مي‌فرمايد من هم اگر به جاي ابوبكر قرار مي‌گرفتم در موضوع فدك قطعا بمانند فيصله ابوبكر قضاوت مي‌كردم. [ الاعتقاد علي مذهب السلف للبيهقي ص181 چاپ مصر- البدايه والنهايه ابن كثير 5 / 290 چاپ مصر- سنن الكبري للبيهقي 6 /302 ]
فتواي زيد شهيد در كتب اهل تشيع
« قال زيد بن علي بن الحسين و ايم الله لو رجع الامر الي لقضيت فيه بقضاء ابي بكر» يعني زيد بن علي بن حسين فرمود: به خدا سوگند اگر اين موضوع فدك به من ارجاع داده مي‌شد البته من نيز همانند فيصله‌ي ابوبكر در آن قضاوت مي‌كردم. [ شرح نهج البلاغه حديدي 4/113 چاپ بيروت. به حواله ابوبكر جوهري كه از علماي شيعه مي‌باشد. ]
در رابطه با غضبناك شدن حضرت زهرا رضي الله عنها بايد گفت:
رواياتي كه در آنها ذكر غضبناك شدن و كلام نكردن حضرت زهرا تا وقت موت آمده است اين گوشه از روايت مدرج راوي مي‌باشد و اين جزء روايت نيست كه حجت و دليلي براي مدعي باشد.
پوشيده نماند با توجه به مقاله قبلي در 7 بخش كه در جواب سوالهاي متفرقه شبيه همين سوال مذكور، مطرح گرديده است مسلّم است كه اين بحث در حاشيه قرار مي‌گيرد البته شايسته است كه بعنوان رفع شبهات قابل بحث و بررسي قرار گيرد.
دلايل مقدماتي بر مدرج بودن عبارت مذكور و وهم و ظن راوي
علامه رشيد احمد گنگوهي رحمه‌الله از محدثين و محققين شبه قاره‌ي هند مي‌نويسد: «قوله فغضبت فاطمه..... هذا ظن من الراوي حيث استنبط من عدم تكلمها اياه انها غضبت عليه »
يعني عبارت ناراض شدن فاطمه‌ي زهرا از حضرت ابوبكر و تا وفات با او كلام نكردن فقط گمان راوي است. كه جزء روايت مستند نيست. [ لامع الدراري علي جامع البخاري 2 /500 ]
2- علماي محققين « لم تتكلم » را بر معناي « لم تتكلم في هذا الامر » محمول كرده‌اند. و اگر ما تسليم كنيم كه « لم تتكلم » بر معناي متبادر خود محمول است باز هم چه دليلي وجود دارد كه اين « هجران » از: « ملالت » است. و اگر در روايتي تصريح هم شده باشد ممكن است كه ظن راوي باشد. [ فتاواي امداديه 4/132 چاپ قديم دهلي ]

صحيحين و ظن راوي
علماي بزرگ اهل سنت مي‌فرمايند: هر چند كه احاديث كتب صحيحين، صحيح‌اند، اما در بعضي روايات وهم راوي يافت مي‌شود گرچه اين عيبي بشمار نمي‌آيد.
اولا: كتب حديثي اهل سنت فقط همين دو كتاب نيستند.
ثانيا: سند هر دو روايت مجددا بررسي خواهند شد.
ثالثا: وهم راوي جدا از اصل روايت است. بلكه يك تصور و گماني است از يك راوي، كه حجت نمي باشد.
علامه انور شاه كشميري از سادات و محدثين مي‌فرمايد: « واي اعتماد ( باالتاريخ ) اذا لم يخلص الصحيحان عن الاوهام حتي صفوا فيها كتبا عديدة فاين التاريخ الذي يدون بافواه الرجال و ظنون المورخين لا سند لها و لا مدد » [ فيض الباري حاشيه بخاري 4/ 77 ]
وقتي صحيحين، ( بخاري و مسلم ) از ذكر ظن و اوهام ( بعضي راوي ها ) خالي نيستند پس به تاريخ چه اعتمادي باقي مي‌ماند حتي كه در مورد ظن و اوهام راويها كتابهاي متعددي نوشته شده است. پس تاريخي كه نه سند دارد و نه هم تأييدي، بلكه با دهان ( گفته‌هاي مردم ) و گمانهاي اهل تاريخ تدوين شده است چه اهميتي دارد.
تحقيقي جامع بر مرويات مدرجي
فضيلة الشيخ علامه محمد نافع رحمه ‌الله در كتاب المسمي به « رحماء بينهم » در اين باره، تقريباً تحقيق جامع و كاملي را انجام داده‌اند كه بشرح زير مي‌باشد:
محدثين هر گاه مي‌خواهند يك مسئله و حكمي را از حديثي اثبات نمايند، تمامي رواياتي را كه در اين مورد آمده‌اند، بررسي مي‌كنند و بعد از آن،تمام جوانب آن مسئله و حكم مشخص مي‌گردد. و اگر با الفرض از طرف راويها در اصل روايت كمي و بيشي صورت گرفته باشد و يا در برداشت و تعبير راويها فرقي وجود داشته باشد و يا تغييري در الفاظ روايت واقع گرديده باشد، به آساني مشخص مي‌شود. از قديم الايام روش علما چنين بوده است .
تعداد روايات مدرجي و غيره
مجموعه رواياتي كه در آنها از طرف حضرت زهرا رضي الله عنها مطالبه‌ي فدك و خمس و ارث شده است در سي و شش محل از پانزده كتب اهل سنت ذكر شده ‌است:
1- در بخاري شريف پنج محل 2- در مسلم شريف دو محل. 3-‌ در مسند امام احمد پنج محل 4-‌ در ترمذي دو محل 5- در السنن الكبري البيهقي شش محل 6-‌ در طبقات ابن سعد دو محل 7- در ابوداود چهار محل 8- در مسند ابو اعوان اسفرايني سه محل 9- در مصنف عبد الرزاق يك محل 10- در نسائي يك محل
11-در شرح معاني الاثار طحاوي يك محل 12- در مشكل الاثار طحاوي يك محل 13- در المنتقي لا ابن الجارود يك محل 14- در تاريخ الامم و الملوك لابن الجرير طبري يك محل 15- در فتوح البلدان يك محل.
در يازده محل از سي و شش محل، رواياتي‌اند كه در سند آنها ابن شهاب زهري و جود ندارد. آنها از راوي‌هاي ديگري امثال: حضرت ابوهريره ، ابوالطفيل، عامر بن واثله ، ام هاني و غيرهم روايت شده‌اند. يعني از حضرت عايشه رضي الله عنها منقول و روايت نشده‌اند و در هيچ يكي از اين روايات، ذكري از ناراضي و عدم كلام حضرت فاطمه با حضرت ابوبكر نيست.
باقي در بيست و پنج محل، راوي زهري است. و اين دو بخش است: در نه محل با اينكه راوي خود زهري است اما ذكري از رنجش و كلام نكردن فاطمه رضي الله عنها با ابوبكر در آنها وجود ندارد. و متاسفانه فقط در 16 محل در پايان اصلِ روايت، بحث ناراضي و هجران و كلام نكردن و غضب ذكر شده است. ( كه همين است مدرج زهري ) بعنوان نمونه چند مورد از اين روايت‌ها ذكر مي‌گردند تا كه مدرج بودن كلمات مذكور در روايات ثابت شود.
1- روايت بخاري: « حدثني عبد الله بن محمد قال حدثنا هشام ( بن يوسف اليماني ) قال اخبرنا معمر عن الزهري عن عروة عن عايشه ان فاطمه و العباس اتيا ابابكر يلتمسان ميراثها من رسول الله صلي الله عليه و اله و هما يومئذ يطلبان ارضيهما من فدك و سهمه من خيبر فقال لهما ابوبكر سمعت رسول الله صلي الله عليه و اله يقول لا نورث ما تركنا صدقة انما ياكل آل محمد من هذا المال قال ابوبكر ولله لا ادع امرا رئيت رسول الله صلي الله عليه و اله يصنعه فيه الا صنعته، قال فهجرته فاطمه فلم تكلمه حتي ماتت» [ بخاري ج2 كتاب الفرائض ]
2- در مصنف عبد الرزاق ج 5 في عنوان خصومة عباس و علي رضي الله عنهما به متن مذكور آمده است: «اخبرنا عبد الرزاق عن معمر عن الزهري عن عروة عن عايشه »
3- در مسند ابوعوانه ج 4 باب اخبار الدالة علي الاباحة ان يعمل في اموال من لم يوجف عليه الخيل ..... حدثنا الدبري عن عبد الرزاق عن معمر عن الزهري عن عروة عن عايشه » با متن قبلي صحيح بخاري
4- در سنن كبري علامه ابوبكر احمد بن الحسين بيهقي ج 6 كتاب قسم الفيئي و الغنيمة آمده است: «اخبرنا ابو محمد عبدالله بن يحيي بن عبدالجبار ببغداد اخبرنا اسماعيل بن محمد الصفار حدثنا احمد بن منصور حدثنا عبد الرزاق اخبرنا معمر عن الزهري عن عروة عن عايشه.....» با متن و مفهوم مذكور صحيح البخاري
5- در مسلم ج 2 باب حكم الفئي آمده است: « عن ابن الشهاب الزهري عن عروة عن عايشه... و في اخرها قال فهجرته فلم تكلمه حتي توفيت »
روايت مذكور در كتب شيعيان
1- متن رواياتي كه در كتب اهل سنت مانند صحيح البخاري و مسلم و غيره ذكر شدند. عيناً با همان مفهوم در كتاب معتبر شيعيان بنام شرح نهج البلاغه از ابن الحديد شيعي آمده است: ( جاي تأمل است ) « قال ابوبكر الجوهري اخبرنا ابويزيد قال حدثنا اسحاق بن ادريس قال حدثنا محمد بن احمد عن معمر عن الزهري عن عروه عن عايشه ان فاطمه و العباس اتيا ابوبكر يلتمسان ميرثهما من رسول الله صلي الله عليه و اله و هما حينئذ يطلبان ارضه بفدك و سهمه بخيبر فقال لهما ابوبكر اني سمعت رسول الله صلي الله عليه و اله يقول لا نورث ما تركنا صدقة انما ياكل آل محمد صلي الله عليه و اله من هذه المال و اني و الله لا اغير امرا رئيت رسول الله صلي الله عليه و اله يصنعه الا صنعته قال فهجرته فاطمه فلم تكلمه حتي ماتت. » [ شرح نهج البلاغه لابن الحديد شيعي ج4 بحث في كر ماجر‍ي علي فدك بعد رسول الله ص112 چاپ بيروت].
به ترجمه اين روايت شرح نهج البلاغه كه ترجمه همه روايتهاي پنج گانه قبلي و غيره نيز چنين است دقت فرماييد: ابوبكر جوهري مي‌گويد خبر داد بما ابو زيد او فرمود كه خبر داد به ما اسحاق بن ادريس او فرمود خبر داد محمد فرزند احمد او از معمر و او از زهري و او از عروه ( فرزند حضرت زبير ) و او از عايشه، اينكه همانا فاطمه و عباس هر دو آمدند پيش ابوبكر و طلب كردند ميراثي را كه از طرف رسول خدا به آنها تعلق داشت. آنها زمين آن حضرت صلي الله عليه و اله را از فدك و سهميه آن حضرت را از خيبر درخواست نمودند، پس ابوبكر به آنها گفت من از رسول خدا شنيده‌ام كه فرمود: ما ارث به جاي نمي‌گذاريم آنچه از ما مي‌ماند صدقه است. ( البته ) شكي نيست كه آل محمد از همين مال تغذيه مي‌شوند و مي‌خورند و سوگند بخدا كه من كاري را كه مي‌ديدم آن حضرت انجام مي‌داد، بدون تغيير انجام مي‌دهم. فرمود: ( زهري ) پس فاطمه رضي الله عنها از ابوبكر هجران ( ترك رابطه ) كرد و با او سخن نگفت تا اينكه فوت كرد.
رفع ابهام
شايد كسي تصور كند كه ابوبكر در سند روايت مذكور ( شرح نهج البلاغه ) مسلكا سني هست. لذا لازم به ذكر است كه بدانيم كه كتاب حديدي شرح نهج البلاغه روايتهاي زيادي از ابوبكر جوهري آورده است و در سه فصل بحث فدك مي‌گويد: آنچه در اين بحث آورديم از كتاب ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهري بنام سقيفه و فدك مي‌باشد كه تصنيف اين نوع كتاب مستقل در بحث سقيفه دليل قطعي بر شيعيت وي مي‌باشد.
2- در فروع كافي ج 1 كتاب الصلوة باب السجود و التسبيح ص191 روايت نقل كرده است.
3- در كتابهاي اصول اربعه شيعي جوهري يك راوي ثقه مطرح مي‌باشد. تهذيب الاحكام باب كيفية الصلوة ج 1 ص 127
4- نيز در كتاب‌هاي تراجم و اصول حديث و اسماء الرجال شيعي، يك راوي معتبر و ثقه معرفي شده است. بشرح زير ملاحظه گردد: جامع الرواة محمد بن علي اردبيلي ص51 ج1 « الجوهري له كتاب السقيفه الكوفي، روضات الجنات خونساري موسوي ( ميرزا محمد باقر ) ص111 « منهم الشيخ المتقدم البارع..... الجوهري صاحب كتاب السقيفه الذي يعتمد علي النقل عنه ابن ابي الحديد » در مجمع الرجال مولي عنايت الله علي قهپايي ج1ص123

بيان چگونگي ادراج
در سند پنج روايت از كتب اهل سنت و يك روايت از كتب اهل تشيع ملاحظه فرماييد، در همه آنها معمر از زهري نقل روايت مي‌كند و زهري از عروه و عروه از عايشه، پس راوي اصلي كه از قضيه رفتن حضرت فاطمه و عباس پيش حضرت ابوبكر و مطالبه ارث كردن را مشاهده نموده حضرت عايشه صديقه رضي الله عنها ( مادر فاطمه و دختر ابوبكر ) مي باشد. بديهي است اصل روايت ( مستند ) كه بيان عايشه باشد تا قبل از لفظ قال تمام است و قائل قال شخص ديگري غير از عايشه است و عبارت بعد از قال، مقوله قال گرديد كه خارج از روايت است كه به آن توهم يا ظن يا برداشت راوي مي‌نامند. پس قائل لفظ قال يكي از شاگردان زهري كه معمر است يا كس ديگري مي باشد اما فاعل لفظ قال خود زهري است. ناگفته نماند كه زهري از تابعين صغار است.

دلايل و قراين ادراج
1- چونكه عبارت مدرج با لفظ قال شروع شده است قطعا فاعلش حضرت عايشه شاهد و راوي قضيه نيست والا بايد لفظ « قالت » مي‌آمد.
2- وقتيكه ابوبكر رضي الله عنه در مقابل مطالبه حضرت فاطمه مي‌فرمايد فرمان حضرت پيامبر صلي الله عليه و اله است كه آنچه از ما مي‌ماند صدقه است و ارث نيست و در ادامه فرمود غير از اين نيست كه اهل بيت آن حضرت صلي الله عليه و اله از همين مال مي‌خوردند ( تغذيه مي‌شوند ) پس جواب كامل گرديد و امكان ندارد كه نارضايتي براي حضرت فاطمه رضي الله عنها وجود داشته باشد و قطعا عبارتي كه بعد از اين با لفظ قال شروع است هيچ ربطي به روايت راوي ندارد.
3- امكان ندارد كه حضرت فاطمه با توجه به حكم آيه « وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا » احزاب 36
(ترجمه: وقتي خدا و رسولش در يك امري قضاوت كنند هيچ اختياري براي مرد و زن مومن در آن امر باقي نمي‌ماند) بعد از شنيدن جواب از حضرت ابوبكر رنجيده خاطر بماند.
4- نيز امكان ندارد كه حضرت فاطمه رضي الله عنها با توجه به حكم آيه « فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا » نساء 65
(ترجمه: قسم به ربت آنها مومن قرار نمي‌گيرند تا زمانيكه تو را در اختلافات بين يكديگر قاضي قرار ندهند و سپس ( بعد از قضاوت ) در دل خود احساس تنگي و گرفتگي نيابند و تماما از هر جهت عملا و اعتقادا تسليم فيصله باشند). و شنيدن فيصله حضرت رسول خدا در روحيه‌اش تاثيري ناگوار بر نرسيدن فدك و غيره باشد.
5- عقلا و اصولا امكان ندارد كه اهل بيت حضرت رسول صلي الله عليه و اله بعد از شنيدن فرمان وي بر نرسيدن به خواسته خود پريشان بشوند در حاليكه فيصله پيامبر اسلام بدون استثنا براي هر فرد امت مي‌باشد.
6- تشخيص و قضاوت حافظ ابن كثير دمشقي: ايشان بعد از نقل روايتهاي مذكور كه حاكي از مطالبه ارث توسط حضرت زهرا بود ادامه مي‌دهد « و قد روينا ان فاطمه رضي الله عنها احتجت اولا با القياس و با العموم في الآية الكريمة فاجابها الصديق با النص علي الخصوص با المنع في حق النبي صلي الله عليه و اله و انها سلمت له ما قال و هذا المظنون بها » ترجمه: از روايتها معلوم مي‌شود كه حضرت فاطمه رضي الله عنها ابتدا بر اساس قياس و عموميت آيه ميراث، استدلال نموده است. بعد از آن كه حضرت ابوبكر صديق جواب داد كه حضرت پيامبر صلي الله عليه و اله از عموميت آيه ميراث خارج و مثتثني مي باشد و براي پيامبر صلي الله عليه و اله حكم خاصي در اين متروكه ميراث وجود دارد. پس سرور زنان بهشتي رضي الله عنها پذيرفت. در مورد حضرت فاطمه همين حسن ظن مي‌باشد. ( البدايه و النهايه لابن كثيرج 5 ص 289
ابن كثير در ادامه مي‌فرمايد: « و احسن ما فيه قولها ، انت و ما سمعت من رسول الله صلي الله عليه و الهو هذا هو الصواب و المظنون بها و اللائق بامرها و سيادتها و علمها و دينها رضي الله عنها »
ترجمه: بهترين قول حضرت فاطمه در اين مورد( مطالبه فدك ) اين قولش مي‌باشد: شما بدانيد و آنچه شنيدي ( از حضرت پيامبر صلي الله عليه و اله ). باز ابن كثير ادامه مي دهد آنچه راست و درست و زيباست براي فاطمه نسبت دادن همين قول است به او كه واقعيت تاريخي دارد و در شان او مي باشد و انتظار از فاطمه همين بود كه شايسته امر(خواسته اش) و سادات بودنش و فهم و دانش و ديانت او مي باشد. نه اختلاف و نزاع و هجران چنانكه بعضي به ايشان نسبت مي دهند زيرا كه حضرت فاطمه شخصيتي علمي و با ديانت و سيده بوده است.
« قد اخرج عمر بن شبة حديث مراجعة فاطمه لابي بكر رضي الله عنه من طريق معمر عن الزهري و لفظه في آخره ( فلم تكلمه في ذلك المال حتي ماتت ) راجع تاريخ المدينه ( لابن شبة ج 1 ص 197 ) و هذا صريح في ان ترك كلامها مع ابي بكر رضي لله عنه لم يكن مطلقا و انما لم تكلمه في ذلك المال فقط » ( فتح الملهم علي شرح المسلم ص94 ج 3 )
ترجمه: عمر بن شبه در كتاب خودش به نام تاريخ المدينه روايت مراجعه حضرت فاطمه را به پيش ابوبكر از طريق معمر از زهري آورده است كه آخرين عبارت ( در آخر روايت ) چنين است: فاطمه تا آخر عمر در مورد اين مال ( ميراث فدك ) با ابوبكر سخن نگفت. اين روايت صريحا دال بر اين است كه كلام نكردن فاطمه رضي الله عنها با ابوبكر چنانكه در بعض از روايتهاي زهري ديده شده است، مطلقا نبوده بلكه كلام نكردن فقط در مورد اموالي بوده است كه قبلا مطالبه كرده بود.
7- وقتي راوي عروه از عايشه رضي الله عنها مي‌گويد كه حضرت زهرا مطالبه ارث مي‌كند و حضرت ابوبكر به او جواب داد پس وقتي مطالبه از ارث است و ابوبكر رضي الله عنه جواب منصوص و مدلل و قانع كننده‌اي داد محلي براي نا راضي حضرت زهرا از ابوبكر باقي نماند و قول راويها تمام شد، پس قطعا حضرت زهرا سكوت كرده است و راضي شده است چنانكه در بخش ج گفته شد.
همچنين هيچ دليلي وجود ندارد كه از اين روايت زهري كسي تصور كند كه حضرت زهرا از ابوبكر ناراض شده اشت. حتي سكوت كردن حضرت فاطمه دليل بر ناراض شدن نيست بلكه دليل بر راضي شدن است.
8- وقتي كه با نص صريح قرآن اعلام شده است آنچه خداوند از اهالي روستا ( بنو نضير و ...) از فيئي ( اموالي كه بدون جنگ از كفار بدست مسلمين قرار مي گيرد ) بر رسولش عنايت كرده است پس آن مال فيئي به خداوند و رسول خدا و خويشاوندان حضرت رسول و يتيمان و مساكين و مسافرين در راه مانده اختصاص دارد. ترجمه اول آيه شماره 7 سوره ي حشر
باز در آيه 8 مي‌فرمايد: « لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ » و اين مال فيئي به فقرا و مهاجرين كه از ديار و اموال خود بيرون رانده شده اند اختصاص دارد. پس آيا صحيح است كسي مدعي شود كه اين اموال مختص آن حضرت صلي الله عليه و اله مي‌باشد ( بعد از اينكه از اين آيه ها با خبر باشد ) آيا وقتي كه آنحضرت صلي الله عليه و اله بر اين اموال فيئي متولي بود چه اشكالي دارد كه جانشين آن حضرت صلي الله عليه و اله متولي آن قرار گيرد؟ بلكه ممكن نيست شرعا و عرفا كسي ديگر بدون امر جانشين حضرت رسول گرامي متولي مشروع باشد.
ادراج فقط از زهري مي باشد
به عادت و سابقه زهري ملاحظه و دقت فرماييد:
1- اين روش و عادت ( ادراج ) زهري را علامه سخاوي در كتاب فتح المغيث شرح الفيه الحديث العراقي ( في ذكر المدرج ) و نيز حافظ ابن حجر عسقلاني در كتاب « النكت » خود مي‌نويسد: « كذا كان الزهري يفسر الاحاديث كثيرا و ربما اسقط ادات التفسير فكان بعض اقرانه دائما يقول له افصل كلامك من كلام النبي الي غير ذلك من الحكايات » اين چنين بود زهري كه احاديث را زياد تفسير مي‌كرد و بسا اوقات حرف تفسير را ذكر نمي‌كرد ( تا معلوم شود كه اين تفسير خودش است نه حديث ) پس بعضي از همراهان او هميشه به او مي‌گفتند كلام ( تفسير ) شما از كلام آنحضرت صلي الله عليه و اله طولاني تر است و از اين نوع داستانها ديگر هم داشته است. از اين عبارت معلوم شد كه عادت زهري تصرف و تفسير در روايات بوده است.
2- امام بخاري در تصنيف خود بنام تاريخ ج2 قسم الاول ص 262 في تذكرة ربيعة بن عبد الرحمان ( ربيعةالراي ) بحواله و نقل از امام مالك قول همين ربيعه را در مورد زهري بيان مي فرمايد: « قال عبد العزيز بن عبد الله حدثنا مالك كان ربيعة يقول لابن شهاب ان حالتي ليس تشبه حالك انا اقول براي من شاء اخذه و انت عن النبي صلي الله عليه و اله فتحفظ -الخ » ( تاريخ كبير امام بخاري ج 2 قسم الاول ص262 )
عبد الله بن عبد العزيز فرمود كه روايت كرد براي ما امام مالك رحمة الله عليه ربيعه به اين شهاب ( زهري ) مي‌گفت: حالت من ( ربيعه ) شبيه حال تو نيست چون من راي را جدا از روايت بيان مي‌كنم، هر كس مي‌خواهد قبول كند يا نكند و تو راي و ظن خود را به پيامبر اسلام نسبت مي‌دهي ( يعني مشخص نمي‌كني كه اين راي شما خارج از اصل روايت مي باشد ) پس به عنوان قول پيامبر حفظ و تلقي مي‌شود.
3- خطيب بغدادي در تصنيف خود به نام « الفقيه و المتفقه » باب ذكر اخلاق الفقيه و ادابه و ما يلزمه استعماله مع تلاميذه و اصحابه با سند كامل خود نقل مي‌فرمايد: در گفتگوي علامه ربيعه الراي از محدثين بزرگ و از علماي هم عصر زهري با زهري حقايق كشف و روشن مي‌گردد.
« اخبرنا عثمان بن محمد بن يوسف العلاف انبئنا محمد بن عبدالله الشافعي حدثنا ابواسماعيل الترمذي حدثني ابن بكير حدثنا الليث قال قال ربيعة لابن شهاب ( الزهري ) يا ابايكر اذا حدثت الناس برأيك فاخبرهم انه سنة لايظنون انه رأيك فاخبرهم بانه رايك و اذا حدثت الناس بشئي من السنة فاخبرهم انه سنة لايظنون انه رئيك »
روايت ديگر با سند ديگر، « اخبرنا محمد حسن بن الفضل القطان اخبرنا عبد الله بن جعفر بن زرستوية حدثنا يعقوب بن سفيان حدثنا محمد بن ابي ذكريا انبئنا ابن وهب قال حدثني مالك قال قال ربيعة لابن شهاب اذ اخبرت الناس بشيئ من رأيك فاخبرهم انه رأيك » ( كتاب الفقيه و المتفقه للخطيب البغدادي باب ذكر الفقيه و ادابه ص148)
ترجمه: با حذف ترجمه سند روايت: ربيعه كه از محدثين بزرگ و هم عصر زهري بود خطاب به ابن شهاب ( الزهري ) فرمود: اي ابوبكر ( كنيه زهري ) وقتي براي مردم رأي خود را بيان مي‌كني پس به آنها خبر بده كه اين رأي تو است و وقتي كه بيان مي‌كني براي مردم چيزي از سنت ( سخن آن حضرت ) پس به آنها اطلاع بده كه اين كلام آن حضرت مي‌باشد تا مردم گمان نبرند كه اين رأي و برداشت تو است.
ترجمه روايت دوم با حذف سند: خبر داد به ما ابن وهب او فرمود كه روايت كرد برايم امام مالك كه فرمود ربيعه: به ابن شهاب ( زهري ) وقتي تومردم را به چيزي از رأي و ظن خود خبر مي‌دهي پس به آنها اطلاع بده كه همانا اين رأي خودت مي‌باشد.
حافظ شمس الدين ذهبي در كتاب خود به نام تاريخ الاسلام و طبقات المشاهير و الاعلام عبارت مذكور ربيعه را در اعتراض به ادراج زهري نقل مي‌فرمايد:
« قال الاويسي قال مالك كان ربيعة يقول للزهري ان حالي ليست تشبه حالك قال و كيف؟ قال انا اقول برأي من شاء اخذه و من شاء تركه و انت تحدث عن النبي صلي الله عليه و اله فيحفظ » ( تاريخ الاسلام ذهبي ج 5 ص 248چاپ مصر )
ترجمه: اويسي از امام مالك رحمة الله عليه نقل مي‌كند او فرمود: ربيعه ( هميشه ) به زهري مي‌گفت همانا حال من مشابه حال تو نيست. زهري گفت چگونه؟ فرمود: من رأيي ( اظهار نظري ) را بيان مي‌كنم كه هر كس بخواهد قبول كند و هر كس مي‌خواهد آن را رها كند. و شما از حضرت رسول صلي الله عليه و اله بيان مي‌كني كه مردم آن را حفظ مي‌كنند. ( به عنوان كلام نبي عليه السلام ).

تبصره
چند روايت در كتب اهل سنت آمده است كه نشان مي‌دهد حضرت ابوبكر قبل از وفات حضرت فاطمه به خانه فاطمه رفته است بخاطر دلجويي و راضي گردانيدنش و نهايتا با وساطت حضرت علي رضي الله عنه كاملا راضي شد. لذا معلوم شد كه حضرت فاطمه جلوتر قانع نشده بود. « عن الشعبي قال لما مرضت فاطمة اتاها ابوبكر الصديق فاستأذن عليها فقال علي يا فاطمة هذا ابوبكر يستأذن عليك فقالت اتحب ان اذن له قال نعم فاذنت له فدخل عليها يترضها و قال ولله ما تركت الدار و المال و الاهل و العشيرة الاابتغاء مرضاة الله مرضاة رسوله و مرضاتكم اهل البيت ثم ترضها حتي رضيت » بيهقي ج 6 ص 301
« و قال البيهقي بعد اخراجه هذا مرسل حسن باسناد صحيح » ترجمه: از شعبي نقل شده است وقتي كه فاطمه رضي الله عنها بيمار شد ابوبكر به طرف خانه حضرت فاطمه آمد و اجازه ورود خواست. علي عليه السلام به فاطمه گفت: اي فاطمه اين ابوبكر است اجازه مي‌خواهد كه به خدمت شما بيايد. پس فرمود: ايا تو دوست داري كه به او اجازه بدهم؟ علي فرمود: بله پس فاطمه اجازه داد و ابوبكر وارد شد و رضايت او را طلب مي‌كرد و فرمود: بخدا سوگند كه من منزل و مال و اهل خانه و فاميل را بخاطر رضاي خدا و رسولش و شما اهل بيت رها كردم. سپس طلب راضي شدنش را نمود تا اينكه راضي شد.
لهذا اكنون سوال اين است كه سبب ناراضي حضرت فاطمه بعد از شنيدن جواب از ابوبكر كه با دلايل قانع كننده بودند چه چيزي بوده است؟
علامه ابن كثير بعد از جمع كردن روايتهاي زيادي كه مربوط به ناراض شدن و سپس راضي شدنش است چنين مي‌فرمايد: اينطور به نظر مي‌رسد كه حضرت زهرا ابتدا مطالبه ميراث از ابوبكر كرد و بعد از شنيدن جواب ابوبكر راضي و قانع شد اما باز درخواست كرد كه شوهرش علي را بر اموال صدقه امثال فدك سرپرست قرار دهد اما اين را هم ابوبكر قبول نكرد. چنانكه قبلا ذكر گرديد و عذر آورد كه من جانشين آنحضرت هستم در اموال صدقه و بيت المال، بخدا قسم مانند آنحضرت عمل مي‌نمايم. « فتعتبت عليه بسبب ذلك و هي امراة من بنات آدم تأسف كما ياسفون و ليست بواجبة العصمة مع وجود نص رسول الله و مخالفة ابي بكر الصديق و قد روينا عن ابي بكر رضي لله عنه انه ترضي فاطمه و تلاينها قبل موتها فرضيت رضي الله عنها ثم سابق الحديث الشعبي » ( المذكورة في البيهقي و طبقات ابن سعد)
ترجمه: پس فاطمه بخاطر همين از ابوبكر ملالت گرفت ( در رد درخواست سرپرستي ) و او زني از دختران آدم است. مانند بقيه اولادان آدم در او افسوس ايجاد مي‌شود و واجب العصمة هم نبود با وجود نص آنحضرت صلي الله عليه و اله و مخالفت ابوبكر اما باز هم جلوتر روايت نقل كرديم كه حضرت ابوبكر قبل از وفات فاطمه با او با ملاطفت صحبت كرد و او را راضي گردانيد.
مولانا محمد تقي عثماني( در تكمله فتح الملهم ج 3ص95) مي فرمايد: « فاالذي يتخلص من هذه الروايات آل فاطمه لم تهجر ابابكر للابد و ما توفيت و هي عليه غضبي كما يبدوا من روايته الزهري في الباب و الذي يظهر لهذا العبد الضعيف عفا الله عنه انها في اول الامر طلبت الميراث فلما اخبرها ابوبكر باالحديث المعروف في ان الانبيا لايورثون سلمت له ما قال و لكنها طلبت تولية اراضي رسول الله لنفسها او لعلي رضي الله عنه و لكن ابابكر امتنع من ذلك لما رواه ابوداود عنه: « ان الله اذا اطعم نبيا طعمة ثم قبضه جعلها للذي يقوم من بعده » فسكتت فاطمه و قالت انت و ما سمعته و لكن بقي في نفسها شيئ في تفسير هذا الحديث و كانها رأت هذا الحديث غير مانع من تسليم التولية اليها فلم تبق في قلبها بشاشة كاملة لسيدنا ابي بكر و هذا كما يحدث بين مجتهدين يختلفان في مسلة مجتهد فيها و ليس ذلك من المعادات و لامن الهجران و انما هو انقباض يسير ينشا من اختلاف في‌الآراء و كان ابوبكر يشعر بذالك فأراد ان يزول هذا الانقباض ايضا فذهب اليها في مرضها و ترضها حتي رضيت و عدت بينهما البشاشة الكاملة »
ترجمه: علامه محمد تقي عثماني بعد از نقل كردن روايت شعبي و چند روايت ديگر مي‌فرمايد: آنچه از مجموع روايتها ( موضوع درخواست فدك و جواب ابوبكر ) بدست مي‌آيد اين است كه حضرت فاطمه از ابوبكر براي ابد ناراض نشد و ترك مكالمه هم نكرد و نيز و فاتش در حالت نارضايتي با ابوبكر نشده است آنطور كه از روايت مدرج زهري معلوم است پس آنچه براي بنده‌ي ضعيف ( خدا عفوش كند ) ظاهر مي‌گردد، اين است كه حضرت زهرا ابتدا درخواست ميراث نمود از اموال متعلق به پيامبر، امثال فدك و غيره و وقتي كه ابوبكر او را از حديث مشهور كه انبياء ارث ندارند خبر داد پس او به قول ابوبكر تسليم شد اما طلب سرپرستي فدك را براي خودش يا علي عليه السلام نمود كه ابوبكر از اين ابا كرد چنانكه در روايت ابوالدرداء آمده است كه ابوبكر فرمود: « همانا خداوند وقتي به يك نبي منبع غذايي ( درامد ) بدهد و بعد او فوت بشود اين منبع غذايي را در اختيار كسي مي گذارد كه بعد از او جانشين باشد » پس حضرت زهرا سكوت كرد و فرمود: شما بدانيد و آنچه شنيده‌اي آن را.
و لكن در تفسير اين حديث در دلش چيزي ( دغدغه اي ) باقي ماند گويا كه نظرش اين بود كه اين حديث مانع از توليت و سرپرستي براي ما نمي‌باشد لذا در دلش خوشحالي و تشفي كامل وجود نداشت نسبت به حضرت ابوبكر و اين نوع ملوليت مانند كدورتي هست كه بين دو مجتهد در يك مسله‌ي اجتهادي واقع شود. كه اين دشمني محسوب نمي‌شود و نه هجران ( متاركه رابطه ) و جز اين نيست كه اين يك نوع انقباض خفيف است كه در اختلاف آراء بوجود مي‌آيد. و ابوبكر از اين خبر داشت لهذا خواست كه اين دغدغه زايل شود پس بوقت بيماريش رفت و رضايتش را خواستار شد. تا اينكه راضي شد و خوشحالي كامل حاصل گرديد.
ان شاء الله تا اين حد حق مطلب ادا گرديده است . و واقعيت با دليل و حجت و صراحت كامل مفهوم گرديد.و ان شاء الله بايد اتمام حجت باشد. اگر چه اين موضوع ( فدك ) مسئله‌اي اصولي و عقيدتي نيست كه اگر كسي ندانست يا قبولش نداشت بر ايمانش خللي وارد شود. خلل در ايمان وقتي است كه در اين مسئله نسبت به صحابه ظن و گمان بد داشته باشيم.
چهار مورد از رنجيدگي و غضبناكي حضرت زهرا رضي الله عنها
از حضرت علي رضي الله عنه
جاي تعجب است كه يك مورد نارضايتي حضرت زهرا از حضرت ابوبكر رضي الله عنهما كه ظن و گمان يك فرد بود و سندي هم نداشت چنين همه جا مطرح و ياد آوري مي شود تا حقانيت و خلافت حضرت ابوبكر رضي الله عنه و حتي عدالت وي مخدوش گردد؛ اما از نارضايتي حضرت زهرا از حضرت علي رضي الله عنه كه در مواقع متعدد و با صراحت بيان شده چرا هيچ بحثي نمي شود؟ براي كسانيكه بدلايل گذشته قانع نشده باشند در اينجا ذكر مي‌گردد. « فما كان جوابهم لتبرئة علي فهو جوابنا لتبرئة ابي بكر »
1- اولين مورد غضبناك شدن حضرت زهرا از حضرت علي رضي الله عنهما: عالم مشهور تشيع شيخ صدوق در كتاب معتبر خودش « علل الشرائع » كه به اتفاق فقهاي شيعي همه مطالب آن مورد تاييد مي‌باشند، مي‌نويسد: ابوذر غفاري مي‌گويد كه حضرت جعفر ابن ابي طالب برادر حضرت علي و قتي كه از هجرت حبشه به مدينه برگشتند، كنيزي به حضرت علي بخشيدند كه قيمتش چهار هزار درهم بود و اين كنيز را كسي ديگر به حضرت جعفر هديه كرده بود. اين كنيز در خانه حضرت فاطمه خدمت سيدنا علي را مي‌كرد، يك روز حضرت فاطمه مشاهده نمود كه سر مبارك حضرت علي رضي الله عنه بر روي زانوي كنيز قرار دارد. با مشاهده اين حالت حضرت زهرا غضبناك شد و خطاب به حضرت علي فرمود: به من اجازه بدهيد به خانه پدرم بروم. حضرت علي در جواب فرمودند: شما اجازه داريد كه به خانه پدر خويش برويد، حضرت زهرا رضي الله عنها چادر و برقع پوشيده به طرف خانه رسول اكرم صلي الله عليه و اله حركت كردند. بلا فاصله فرشته وحي بر پيامبر نازل شد و فرمود: اي رسول خدا! زهرا براي شكايت از حضرت علي مي‌آيد، خداوند سلام خواند و حكم داد كه شكايت زهرا را از حضرت علي قبول نفرماييد لذا رسول خدا حضرت زهرا را امر به برگشتن به خانه اش كرد و حضرت علي به پاس احترام حضرت زهرا رضي الله عنها آن كنيز را آزاد كرد و چهارصد درهم نيز بر اهل مدينه صدقه نمود. ( علل الشرائع باب 13 ص 163 چاپ نجف اشرف )
2- ملا باقر مجلسي مي‌نويسد كه صحابه كرام فرموده‌اند يك روز صبح ما نماز صبح را همراه آن حضرت صلي الله عليه و اله خوانديم چهره آن حضرت با غم و اندوه معلوم مي‌شد بعد از نماز آن حضرت بطرف خانه حضرت زهرا تشريف بردند، به دروازه كه رسيدند مشاهده نمودند كه حضرت علي بر روي خاك ها دراز كشيده‌اند. آنحضرت صلي الله عليه و اله خاك ها را از پشت حضرت علي با دست مبارك خود تكان داد و زايل گردانيد و فرمود: « قم يا ابا تراب » برخيز اي پدر خاك بعد هر دو وارد خانه فاطمه رضي الله عنه شدند و ما تا مدتي پشت درب منتظر مانديم بعد آنحضرت با چهره‌اي خندان از خانه بيرون آمدند ما عرض كرديم حضرت شما با چهره‌اي غمگين وارد خانه شديد و الان با چهره اي خوشحال و خندان بيرون تشريف آورديد. آنحضرت صلي الله عليه و اله فرمود: « كيف لا افرح و قد اصلحت بين اثنين احب اهل الارض الي اهل السماء » يعني چگونه خوشحال نشوم در حاليكه بين دو فردي كه محبوب‌ترين افراد اهل زمين به پيش اهل آسمان بودند آشتي بر قرار كردم. ( بديهي است كه بين آن دو قبلا رنجش بوده است كه آن حضرت صلي الله عليه و اله آشتي دادند ) [ بحار الانوار ج 10 ص44 باب كيفية معاشرتها مع علي ]
3- واقعه سوم رنجيده شدن حضرت زهرا از حضرت علي رضي الله عنهما چنين بيان شده است: بعد از اين كه حضرت زهرا مطالبه ارث ( فدك ) از حضرت ابوبكر نمود و برگشت با ناراحتي و خشم حضرت علي را مورد خطاب قرار داد: « يا ابن ابي طالب اشتملت مشيمة الجنين و قعدت حجرة الظنين » يعني اي فرزند ابو طالب! در چادر پنهان شده‌اي چنانكه جنين در مقرش و مانند متهم خانه نشين شده اي. ( الامالي للشيخ الطوسي ابي جعفر ج2 ص 295 چاپ نجف اشرف،احتجاج طبرسي ص 59 ،ناسخ التواريخ لسان الملك ميرزا تقي ج 4 كتاب دوم ص 129،بحار الانوارمجلسي ج 4 ص43.
4- اين واقعه را ملا باقر مجلسي با طول و تفصيل در حق اليقين ص 203 و 204 بيان فرموده است. شيخ صدوق ابن بابويه قمي اين واقعه را با تفصيل بيان كرده است كه اينجا به خلاصه‌اي از آن اكتفا مي‌شود يك فرد بدبختي آمد و بحضرت فاطمه زهرا خبر داد كه علي المرتضي مي‌خواهد با دختر ابوجهل ازدواج نمايد و خطبه يعني پيام دامادي داده است چون خداوند فطرتا يك غيرت و احساس خاصي در زنها بوجود آورده است. لذا حضرت زهرا شديد به خشم آمد و به همين حال روز را سپري نمود و غروب با حسن و حسين و ام كلثوم رضي الله عنهم به خانه پدرش رفتند. و زمانيكه حضرت علي رضي الله عنه به خانه تشريف آورد خانه را از سرور زنان بهشتي و فرزندانش خالي ديد بسيار پريشان شد. و اين وضعيت برايش شديدا ناگوار شد بعد آمد به مسجد و در آنجا استراحت نمود و اينجا آنحضرت صلي الله عليه و اله از قضيه خواستگاري علي رضي الله عنه از دختر ابوجهل با خبر شد و غضبناكي و اظطراب حضرت زهرا را ديد به مسجد آمد و مشغول عبادت شد و دعا كرد كه خداوند دل آزردگي و خشم را از بين ايشان رفع بفرما بعد آمد به خانه و حضرت زهرا و بچه هايش را با خود برد پيش حضرت علي و او در خواب بود پاي مباركش را روي پاهايش گذاشت و فرمود: ابوتراب بلند شو، شما اهل آرامش را بي قرار كرده‌اي برو حضرت ابوبكر و عمر و طلحه را بخواه كه اينجا بيايند. سيدنا علي به آنها خبر داد و همه جمع شدند آنگاه حضرت رسول گرامي صلي الله عليه و اله به سيدنا علي فرمودند: « يا علي اما علمت ان فاطمة بضعة مني و انا منها فمن اذاها فقد اذاني و من اذاني فقد اذ الله..... فقال علي رضي الله عنه بلي يا رسول الله » ترجمه: اي علي! مگر شما نمي‌داني كه فاطمه پاره تن من و من از او مي‌باشم پس هر كسي او را آزار دهد بي‌ترديد من را آزار داده است و هر كسي من را ايذاء رساند پس قطعا خدا را ايذاء رسانده است، علي گفت: بله يا رسول الله چنين است سپس حضرت علي رضي الله عنه عذر خواهي كرد كه من اين اراده را نداشتم و به اين صورت اين رنجش خاتمه يافت .( علل الشرائع ص 185باب 148 چاپ نجف اشرف،جلاء العيون ص 163.
لازم بذكر است كه احباب شيعي اين قضيه را بسيار طولاني كرده‌اند اصل اين واقعه در كتب معتبر اهل سنت مختصرا موجود ميباشد.
در صحيح بخاري مذكور است وقتي خبر به حضرت فاطمه رسيد رنجيده خاطر شده و به خدمت آنحضرت رفته ايشان را خبر داد آنحضرت بسيار رنجيده خاطر گشتند و بالاي منبر سخنراني نمود و فرمود: من هرگز به اين اجازه نمي‌دهم اگر علي مي‌خواهد با دختر ابوجهل ازدواج كند دخترم را طلاق بدهد چون كه دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در نكاح يك شخص جمع نمي‌‌شوند. « فانما هي بضعة مني يريبني ما ارابها و يوذيني ما اذا ها » فاطمه پاره تن من است، ناگوار است برايم آنچه براي او ناگوار است و مي‌رنجاند مرا آنچه او را برنجاند. بخاري ج2 ص787 و ج1 ص 528

ه: هرگز حقي از اهل بيت توسط:
ابوبكر و عمر رضي الله عنهما ضايع نشده است
زمانيكه در مورد فدك و مشابه آن از امام باقر سوال شد خداوند مرا فدايت سازدنظرت در مورد ابوبكر و عمر چيست ؟آيا در حق شما ظلمي روا داشته اند؟فرمودندنه! سوگند به كسي كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا براي جهانيان ترساننده باشدبه اندازه مثقال دانه اي از خردل ، هيچ ظلمي در حق ما نكرده اند آيا آنها را دوست بداريم ؟ فرمود آري واي بر تو !پس آن دو را در دنيا و آخرت دوست بدار اگر ضرر كردي در قيامت من به گردن ميگيرم! سپس فرمود خدا معامله كند با مغيره و بنان كه اينها بر اهل بيت دروغ نسبت دادند« فانهما كذبا اهل البيت» (شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج4 ص82
2- وفاء الوفاء باخبار مصطفي للسمهودي جزء ثالث عن ابن شبة عن امام الباقر
3- « عن كثير النواء قال قلت لابي جعفر (محمد بن زين العابدين) اخبرني عن ابي بكر و عمر اظلما من حقكم شيئا قال لا و منزل القرآن علي عبده ليكون للعاملين نذيرا ما ظلمانا من حقنا ما يزن حبة خردل .(كتاب فضائل ابي بكر الصديق لابي طالب محمد بن علي بن الفتح الحربي العشاري المتوفي 446 » پوشيده نماند كه از طرف ائمه اهل بيت رسول خدا در بسياري از كتب رجال شيعي بر دو راوي مذكور ( بنان البيان و مغيرة بن سعيد ) لعنت و نفرين شده است. ( رجال كشي تذكره مقلاص ابن ابي خطاب_ جامع الرواة محمد بن علي الاردبيلي_ منتهي المقال و الرجال ابو علي)

نتايج بحث
1- در مقدمه و ما بعد از آن ثابت گرديد كه فدك جزء اموال بيت المال بوده است.
2- در حيات آنحضرت صلي الله عليه و اله در اختيار ايشان بود.
3- بعد از آن در اختيار و سرپرستي كساني قرار گرفت كه جانشين بر حق آنحضرت بودند.
4- و لذا مي بينيم كه در اختيار آنحضرت صلي الله عليه و اله و بعد از آن در اختيار ابوبكر صديق رضي الله عنه و بعد از آن در اختيار حضرت عمر رضي الله عنه و سپس ايشان حضرت علي و حضرت عباس رضي الله عنهما را سرپرست قرار دادند. و بعد از آن به ترتيب شرح ذيل در اختيار افراد زير يكي بعد ديگري قرار گرفت: امام حسن، امام حسين،علي بن الحسين ( زين العابدين )، حسن بن حسن، زيد بن حسن الي آخره رضي الله تعالي عنهم اجمعين.
5- حضرت فاطمه از حضرت ابوبكر در خواست سرپرستي و اختيارات فدك را خواستار بوده است ظاهر امر دال بر همين است.
6- اگر حضرت فاطمه ادعاي ارث داشته است پس حتما اطلاعي نداشته كه از انبياء ارث بجاي نمي‌ماند.
7- اگر ارثي به كسي تعلق مي‌گرفت حضرت عباس و ازواج مطهرات نيز ادعاي ارث مي‌كردند و يا به آنها ارث مي‌رسيد ( از آنحضرت ) در حاليكه حضرت عايشه دختر ابوبكر صديق نيز يكي از وارثين آنحضرت بود.
8- فاطمه از ابوبكر به خشم در نيامده است و اگر خشمگين شده است باز مجددا به هر عنوان كه شده راضي شده است.
9- اگر بالفرض حضرت فاطمه به غضب در آمده است تقصيري براي حضرت ابوبكر ثابت نمي‌شود زيرا كه ابوبكر قصدي نداشته است كه او را به خشم در بياورد اين در صورتي محقق مي‌شود كه براي حضرت فاطمه شرعا حقي ثابت نمي‌يشد و تنها ابوبكر مانع حقش مي‌شد.
10- اگر براي حضرت فاطمه حقي ثابت مي‌بود حتما حضرت علي و بني هاشم و بقيه مسلمين حقش را از ابوبكر وصول مي‌كردند يا حداقل مدعي مي‌شدند. چنانچه حضرت علي رضي الله عنه مي‌فرمايد: « الاواني اقاتل رجلين رجل ادعي ما ليس له و آخرمنع الذي عليه » [ نهج البلاغه شرح فيض الاسلام ص558 ]
يعني: من با كسي كه مدعي چيزي بشود كه متعلق به او نيست و كسي كه ادا نكند آنچه بر او لازم است مي‌جنگم.
11- اگر آنچنان كه بعضي از دوستان فكر مي‌كنند شايد آنحضرت صلي الله عليه و اله قبل از وفاتش فدك را به حضرت فاطمه بخشيده است! بايد گفت امكان ندارد كه كسي از اين بي‌خبر باشد و شرعا ثابت نمي‌شود چنانكه خانه حضرت فاطمه رضي الله عنها كه در ملكيت آنحضرت صلي الله عليه و اله بود اما در حيات خود به حضرت فاطمه رضي الله عنها بخشيد، كسي مدعي آن نشد مزيد بر اين كه به اجماع شيعه و سني موهوب ( چيز بخشيده شده ) قبل از قبض در ملكيت موهوب له ( گيرنده ) در نمي‌آيد. و يا اينكه چرا فاطمه ادعاي ارث مي‌كرد اگر به او هبه ( بخشيده ) شده بود؟!
12- احاديثي كه به عنوان استدلال اهل سنت در شش بخش مطرح گرديدند تماما از كتب معتبر دوستان شيعه بودند. و در حد مشهور و متواتر قرار مي‌گيرند و واجب الاعتقاد و العمل مي‌باشند. و ثانيا با مفاهيم آيه هايي كه در شان صحابه مطرح شده است و اقوال ائمه كه بر عدالت خلفاء ثلاثه دلالت مي‌كنند نيز مطابقت دارند. اما اگر در مقابل روايتهايي آورده شود كه در تضاد با اين روايتها مذكور شوند قطعا ساقط الاعتبار مي‌باشند. مضافا اين روايتها غير مشهور و ضعيف با مقتضي الحال و عرف و عادت در تضاد هستند و مزيد بر آن با شان و منزلت آل و اصحاب آنحضرت سازگاري ندارد كه حق دختر حضرت رسول صلي الله عليه و اله را ناديده بگيرند. قضاياي مهم حل و فصل بشوند اما اين لاينحل بماند؟! هرگز امكان ندارد.
14- روايتي كه حضرت ابوبكر از پيامبر اسلام در جاري نشدن ارث از آن نقل كرده است و در مقابل حضرت فاطمه از آن استدلال كرد، در روايت آن تنها نيست بلكه در كتب اهل سنت از حذيفه بن يمان، زبير بن عوام، ابو درداء، ابو هريره، عباس، علي، عثمان، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابي وقاص نيز روايت شده است. (تحفه اثنا عشريه ج2ص555 و تعدادي از اينها در صحيح بخاري كتاب المغازي داستان بني نضير و خمس. اشعه اللمعات ج 3 ص 477-479 نيز ذكر شده اند.
15- جاري نشدن ارث در وارثين انبياء اجماعي مي‌باشد به اجماع اهل سنت و اهل تشيع چنانكه با روايتهاي معتبر در بخش ج واضح گرديد.
16- اينكه بعضي مي‌گويند آيه ميراث: « يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ آيه 11 سوره نساء» عام است كه پيامبر را نيز شامل است جواب اين است اولا در اين آيه پيامبر مخاطب قرار نمي‌گيرد چنانكه در آيه 3 سوره ي نساء « فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ » يعني آنچه از زنها براي شما خوشايند است ( از ) دو و سه و چهار تا ازدواج نماييد در حاليكه آنحضرت مجاز بود با بيشتر از چهار زن نكاح نمايد. و اگر مخاطب قرار بگيرد پس آيه با روايتهايي كه در بخش ج خوانديم تخصيص مي شود هم چنانكه فرزند كافر و قاتل تخصيص و خارج شده اند. و چنانكه طبق بعضي روايتها ائمه معصوم وارثين پدران خود را از بعضي تركه پدرانشان منع كرده‌اند و آن را بخود اختصاص داده‌اند مانند شمشير، قرآن، انگشتري و...
17- اگر كسي استدلال بكند كه در آيه‌هاي قران آمده است كه فرزندان انبياء از انبياء ارث برده‌اند مانند و ورث سليمان داود و امثال آن، جواب اين است كه مراد از ارث علم و نبوت و عرفان مي‌باشد نه مال و اموال، بلكه خود اين آيه دليل است زيرا كه به اجماع اهل تاريخ حضرت داود نوزده فرزند داشتند چرا غير از حضرت سليمان بقيه وارث قرار داده نشدند؟
18- اگر كسي تصور كند كه حضرت رسول خدا صلي الله عليه و اله فدك را براي حضرت فاطمه رضي الله عنها وصيت كرده است اما ابوبكر به وصيت آن حضرت عمل ننموده است، در جواب بايد گفت اين چنين چيزي اصلا ثابت نيست و ثانيا ثابت شدكه انبياء اموالي ندارند كه وصيت در آنها اجرا شود همانطور كه ميراث در آن جاري نمي‌شد. مزيد بر آن وقتي آنحضرت صلي الله عليه و اله فرموده است اموال ما صدقه است براي عموم پس چگونه ممكن است آنحضرت از صدقه كردن پشيمان شود و بگويد بعد از من اين اموال را به فلاني بدهيد! مضافا آيا چنين عملي نبايد با گواهي دو مرد يا يك مرد و دو زن ثابت بشود؟
19- اين توقع كه هر چند شرعا به حضرت زهرا ملك فدك تعلق نمي گرفت چه اشكالي داشت كه حضرت ابوبكر به حضرت زهرا ببخشد؟در جواب بايد گفت حضرت ابوبكر در موقعيت و شرائط نامنظم و بدي قرار داشت اگر در چنين زماني رسم ميكرد كه بر خلاف دستورات شرعي مالي به كسي بخشيده شود پس بايد هر زمان كسي مالي را مدعي ميشد بدون ثبوت شرعي بايد به او بخشيد ؟! مازاد بر اين رسم تبعيض ايجاد ميشد و از همه مهم تر اينكه اين مال فدك مدعي العموم و مدعي الخصوص پيدا ميكرد براي رفع اين نوع توقع در حق اليقين مجلسي ص201و 202 خوانديم كه حضرت ابوبكر رضي الله عنه فرمود من در اين تصميم تنها نيستم و شما هر چه اموال ميخواهيد من از خودم به شما ميدهم و بعد ها مي بينيم كه حضرت فاروق سرپرستي را به اهل بيت واگذار ميكند .اميد واريم با مطالعه بيشتر به واقعيتها برسيم و در اين باب مكاتبات و ارتباطات ادامه داشته باشد .
فاالحق احق ان يتبع

هیچ نظری موجود نیست: