۳۰.۱.۸۷

اعلام به دوستان

دوستان عزیز سلام
به علت طویل بودن مطالب استفاده شده در وبلاگ ونداشتن واژه ( ادامه مطلب ) در بلاگر این وبلاگ را به بلاگ اسکای تغییر داده از این به بعد دوستان به این آدر س مراجعه بکنند .
با تشکر موسی

www.mashkeel.blogsky.com

تقیه

این مطالب از کتاب جدال بین شیعه وتشیع که نویسنده آن مجتهد بزرگ شیعه بودبه نام دکتر موسی موسوی فارغ التحصیل دانشکده نجف که با نظریات واحادیث دروغین موجود در کتب شیعه مخافت شدید داشت .
تقيه


من فكر نميكنم كه در سرتاسر گيتي هرگز هيچ امتي وجود داشته باشد كه همچون شيعه، با قبول تقيه و عمل به آن، نفس خود را تا به آن اندازه ذليل نموده، و به آن اهانت كرده باشند. من مخلصانه دست دعا به درگاه خداوند دراز ميكنم، كه آن روز بيايد كه شيعه حتي از فكر كردن تقيه نيز دوري كند، چه رسد به اينكه به آن عمل كند.
تقيــــــه
براي من حتي تصور معني تقيه به مفهوم شيعي خالص آن، و آنگونه كه در كتابهاي شيعه و توسط امامي تفسير و نوشته شده است مشكل است، تقيه اي كه از زمان غيبت كبري تا كنون توسط علماي اين مذهب اعمال شده است.
نميدانم شيعه چگونه ادعا ميكند كه از انصار امام حسين، سيد الشهدا و امام انقلاب گران است، و پس از اين ادعا، به تقيه عمل كرده و بدان راضي ميشود. و باز هم نميدانم اين چگونه تناقض عجيب و غريبي است كه رهبريت مذهبي شيعه در طول قرن متمادي، در اعتقادات او بوجود آورده است. چون شيعه اعتقاد دارد كه سيرت ائمه بر آنان حجت، و اتباع آن واجب ميباشد، اما از سوي ديگر هنگاميكه به تقيه ميرسند، آن سيرت را زير پا گذاشته، و از واجب بودن عمل به تقيه، بخصوص در قبال فرقه هاي اسلامي ديگر صحبت ميكنند.بعضي از علماي ما ، خواسته اند كه از تقيه دفاع كنند
. اما تقيه اي كه
عالم شيعه بزرگ، ((محسن الأمين)) در كتابش (الشيعه بين الحقايق والاوهام) ص168. اين گونه از اين امر دفاع مي كند:
دليل جواز تقيه عقل و نقل است، چون عقل به هدف دفع ضرر نه تنها به آن اجازه داده، بلكه تقيه را ضروري مي داند و همه عاقلان بر آن اتفاق دارند، و همچنين كتاب خدا و سنت مطهر نيز به اين امر مي دهد و دليل آن در كتاب خدا، آيه 27 سوره آل عمران است كه مي گوييد: ﴿لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾. (آل عمران: 28).
و همچنين امام رازي در تفسير اين آيه مي گويد: ((تقيه در اظهار دوستي و دشمني جايز است، و همچنين در اظهار داشتن دين نيز ممكن است جايز باشد و اما آن امري كه ضررش به ديگران برسد همانند قتل پس البته اين امر جايز نيست)).
= در مذهب شافعي نيز تقيه بين مسلمين و مشركين هنگامي كه مشكلي پيش مي آيد، همانند حفظ جان و نفس جايز است، و تقيه براي حفظ نفس جايز است، اما آيا تقيه براي حفظ مال جايز است؟ اين مسئله نيز ممكن است به علت قول رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم كه مي گويد: ((حرمة مسلم كحرمة دمه)) يا حرمت مسلمان همانند حرمت خونش است. و همچنين ايشان مي فرمايند: ((من قتل دون ماله فهو شهيد)). و امام باقر در روايتي كه كلينى در اصول كافي آن را روايت مى كند مي فرمايد: ((تقيه براي جلوگيري از خونريزي حلال شده، اما اگر جهت خونريزي از آن استفاده شود آن ديگر تقيه نيست)). علماي شيعه از آن صحبت ميكنند، كاملاً با آن تقيه فرق دارد. اين تقيه بدين معني است كه چيزي بگويي و در باطن به آن اعتقاد نداشته باشي و يا اينكه در مقابل ساير فرق اسلامي به عملي عبادي دست بزني،در حاليكه به ان اعتقادي نداري، سپس پس از رفتن به خانه ات ، آنرا بدان صورتي كه به آن عقيده داري انجام دهي پيش از اينكه به بحث اينگونه تقيه ، كه آنرا به ائمه شيعه نسبت ميدهند وارد شوم ، بايد به عمل ائمه شيعه در زندگي خصوصي و عمومي آنان، اندكي نظر افكنيم، تا ببينيم كه آنان دورترين مردم از تقيه، و پر غضب ترين مردم نصبت به آن بوده اند ، تا پس از آن دريابيم كه هرگز معقول نيست كه خود ائمه شيعه از تقيه دوري كنند، و اتباع خود را به انجام اين عمل امر نمايند
.در فصل گذشته تصاوير واضحي را از معالم زندگي امام علي، و صراحت وي در امر حق بيان كنيم، و نميخواهم دو باره آنرا تكرار كنم، اما پسر او حسن كه امام دوم شيعيان ميباشد، او دور ترين افراد از تقيه و دورويي با مردم
اطلاق تسميه ((ائمه شيعه)) بر امامان اهل بيت وجهي مجازي دارد، چون همه مسلمانان اهل بيت را محترم شمرده و آنان را جليل مي شمارند. بود و صلح او با معاويه خود به اين امر شهادت ميدهد، صلح امام حسن عملي انقلابي بود كه رأي و انديشه عمومي محيط را در ايشان در هم ريخت. ايشان با اين عمل از سوي بسياري از شيعيان پدرش كه صلح را نميخواستند، مورد معارض صريح قرار گرفت. حتي سليمان ابن صرد كه از بزرگ شيعيان علي بود او را مخاطب قرار داده و به او گفت:
«السلام عليك يا مذل المؤمنين» يا«سلام بر تو اي ذليل كننده مؤمنان».
جبهة مخالف صلح نيز از مردمي قوي و شديد تشكيل شده بود، و امام حسن از دست آنان رنج بسيار برد، اما با همه اينها هرگز تسليم آنان نشده، و در مقابل آنها شجاعانه ايستادگي كرد.
پس بگذاريد بگوييم: اگر تقيه در گوشه اي از قلب امام حسن جاي داشت، آيا با معاويه صلح ميكرد، يا اينكه به نداي جبهه مخالف صلح پاسخ مثبت ميگفت. و به جنگ با معاويه پرداخته، و حكومت را به عنوان خليفه منتخب و شرعي مردم دردست ميگرفت؟
سپس نوبت به امام حسين ميرسد كه بر ضد يزيد ابن معاويه شوريدن گرفت و سخنان كساني كه او را به باقي ماندن در مدينه نصيحت كرده، و او را از مسافرت به عراق منع ميكردند، قبول نكرد. هر كسي كه انقلاب حسين را بررسي كند، بخوبي خواهد دانست كه قبل از درگيري عاشورا، امام حسين، از عاقبت خود، فرزندان و يارانش، و اهل بيتش آگاه بود، و اين امور را از قبل پيش بيني كرده بود . پس او در شب دهم محرم همه يارانش را گرد هم آورد، و به آنان گفت كه فردا روز قتال است، و بدون شك او مقتول خواهد بود. و به همه اصحابش اجازه داد تا در صورت تمايل جبهه قتال را ترك گويند، و به آنان گفت:
«شب را وسيله اي بر گيريد، و به شهرهاي خود برويد».
پس هر آن كسي كه ميخواست موضع را ترك گفته، و هر آن كه ميخواست در آنجا باقي ماند، تا همراه حسين شهيد شده، و نامش براي هميشه جاويد بماند. پس آيا در مثل چنين انقلابي، شيعه هيچ اثري از تقيه ميبيند. و يا حتي شمه اي از آن به مشام ميرسد؟
سپس نوبت به امام «علي ابن حسين» يا امام «سجاد» ميرسد. او معاصر با كشتار كربلا بود، اما به سبب بيماريش نتوانست در قتال شركت كند و همراه با كساني كه پس از مقتل پدرش به اسارت در آمدند، او نيز اسير گشته، و در حاليكه با زنجير به شتر بسته شده بود او را از كربلا به شام بردند و بدون شك آن تصوير غم انگيز و دردناك آلوده با خون و اشك كه او در روز عاشورا مشاهده كرد. و ذلت و سختيي كه همراه با اسيران در راه كربلاء به دمشق تحمل نموده بود، همواره و در طول شب و روز تصوير ساز ذهنش بود. او همه هم و كوشش خود را بر عبادت گذاشت، و در اطراف روز و دل شب به گريه و عبادت ميپرداخت، آنچنان كه به او لقب «بكاء» (كسي كه زياد ميگريد) داده بودند. جلوه هايي از آن غم و اندوه سرمدي كه قلب امام را ميفشرد را ميتوان در كلام و خطبه هاي ايشان بر ضد خلافت امويان مشاهده نمود. خلافتي كه تا به آن روز بر منابر به سب و ناسزاگويي جدش، امام علي ميپرداخت امام سجاد پس از خود پنجاه و چهار دعا برجاي گذاشت، كه در كتابي واحد گرد آوري گرديده و«صحيفيه سجاديه» نام دارد.
كسي كه اين ادعيه را بخواند يقينا خواهد دانست كه «تقيه» در قلب امام سجاد هيچگونه جايي نداشت، چون ايشان به زيبايي هر چه تمام تر در نص و مضمون اين ادعيه، به موجوديت خلافت اموي حمله گر ميشوند.
به راستي كه اين ادعيه انقلابي از امامي صادر شده اند كه خود شاهد بزرگترين انقلاب اسلامي بود، هر چند كه اين انقلاب بزرگ در زماني بسيار كوتاه انجام گرفت، اگر ايشان نتوانست با خون خود در اين انقلاب شركت داشته باشد. هم اكنون او را ميبينيم كه چگونه با سخنان خود همچون شمشيري برنده به پيكر خلافت اموي مينوازد. هنگاميكه در يكي از ايام امام سجاد قصد طواف خانه خدا را ميكند. همه حجاج به احترام وي راه را برايش باز ميكنند. و خليفه «هشام ابن عبدالملك» كه در بين حجاج به طواف ميپردازد، اين مشهد را ميبيند، در حاليكه مردم به او ارجي نمي نهند. امام نيز او را ميبيند اما وقعه اي نمينهد. هشام از اين مشهد به غيظ آمده، و متجاهلا ميپرسد: «او كيست »؟ در حاليكه به سجاد اشاره ميكند. قضاء و قدر حكم ميكند كه «فرزدق» شاعر در آنجا حاضر باشد. و در جواب هشام اين شعر را ميسرايد
:
(ترجمه)
«اين سؤال تو كه او كيست براي او ضرر ندارد
زيرا عرب و عجم مي شناسند كسي را كه تو انكار مي كني
اين پسر بهترين بندگان خداست
اين امام متقي و طاهر و عالم است
اگر ركن مسجد بداند چه كسي آمده كه او را ببوسد
خود ركن موضع قدم او را خواهد بوسيد
از حياء سرش را پائين انداخته و از مهابتش در مقابلش سر به زير انداخته اند
پس سخن نمي گويد، مگر زماني كه لبخند مي زند».
هر كسي كه به اين ديدار خشك كه بين خليفه حاكم و امام به وقوع مي پيوندد نظر بيافكند، به يقين درك خواهد كرد كه تقيه هيچگونه جايي در قلب امام ندارد.سپس نوبت به مؤسسان مدرسه فقهي جعفري يعني «امام باقر» و پسرش «امام صادق» ميرسد. هر دوي اين امامان جليل در مدينه منوره، در مسجد نبوي بدون هيچ ترس و واهمه اي به نشر و تدريس ميپرداختند. امام باقر معاصر با خلافت امويان بود، و امام صادق هم عصر با انتهاي خلافت اموي و آغاز خلافت عباسيان ميزيست. خلافت هاي اموي و عباسي همواره با اين دو امام در اختلاف بودند، و به مدرسه فقهي اين دو امام رضايت نمي دادند. امام اين امامان بزرگوار حق رسالت را ادا نموده، و فقيهان و علماي بسياري از آنان درس گرفته، و به اداي رسالت مشغول شدند. اينچنين است كه ميبينيم اين دو امام بدون هيچ واهمه اي از سلطه حاكم، به اداي واجب پرداخته و وظيفه خود را انجام دادند.
و بسيار عجيب است كه برخي از راويان شيعه رواياتي را در واجب بودن تقيه از امام صادق نقل ميكنند، در حاليكه ايشان و شيعيانشان هرگز احتياجي به تقيه نداشتند. امام صادق در مسجد نبوي به تدريس ميپرداخت و همواره شاگردان و مستمعين ايشان كه سر به هزاران ميزدند او را احاطه ميكردند. پس ميخواهم بپرسم كه مدرسه اي فقهي كه با اين وسعت و كثرت طلاب بكار مشغول بود . آيا ميتواند بر تقيه بنا شده باشد؟ و امام در بنا و ساختار اين مدرسه فقهي كه اساس آن بصورت علني براي مسلمانان زده شده است، و شامل هر دوي ياران و دشمنان امام ميشوند، چگونه تقيه اي بكار برده شده است؟
و امام موسي بن جعفر هم با خليفه عباسي هارون الرشيد سازگاري نداشت و سالهاي زيادي را در زندان خليفه در بغداد گذرانده و اگر موسي بن جعفر راه تقيه و خداع را با خليفه كه پسر عمويش بوده و رشته قرابت و خويشاوندي بين آنها حكمفرما بود مي پيمود، هرگز آن مسائل زندان و غيره براي او اتفاق نمي افتاد.
و هنگامي كه خلافت به مامون خليفه عباسي رسيد، او «امام علي ابن موسي» ملقب به «رضا» را وليعهد خود كرد. و «علي الرضا» همان امام هشتم شيعيان امامي ميباشد، اما امام از دنيا رفته، و خلافت در عباسيان استمرار پيدا كرد. و پس از وفات «امام رضا» مامون دختر خود «ام الفضل» را به همسري فرزند امام، يعني «محمد الجواد» در آورد، تا مودت بين خليفه عباسي و بيت علويان از بين نرود و اين دو امام بزرگوار كه يكي از آنان وليعهد، و ديگري داماد خليفه بود، هرگز احتياجي به تقيه نداشته، و هرگز جهت نيل به اهداف، از شيعه نخواسته اند كه تقيه پيشه كنند.
و پس از امام جواد نوبت به «علي» و پسرش «حسن العسكري» ميرسد، كه امامان دهم و يازدهم شيعيان امامي ميباشند و در پايتخت خلافت عباسي سكني گزيده، وهم عصر با «متوكل» و پسرش «معتصم» بودند. خانه اين دو امام هميشه مملو از زوار بود. و به شئون ديني مسلمين رسيدگي كرده، و به نشر اسلام ميپرداختند. و هر كسي زندگاني اين دو امام را پيگيري كند خواهد دانست كه ايشان، دورترين مردم نسبت به تقيه بوده اند، با اينكه همواره جاسوسان خلفاء به مراقبت آنان و حركاتشان و دعوتشان، كه به خلافت عباسي تعارض صريح داشت، ميپرداختند. اما اين دو امام به اين امر توجهي نداشته و در اداي رسالت خود طريق حق را ميپيمودند.
اين خلاصه كوتاه از زندگاني ائمه شيعه را جهت آن نقل كرديم تا ثابت كنيم كه نظريه «تقيه» در مفهوم شيعي خالص آن، در اواسط قرن چهارم هجري، يعني پس از اعلام رسمي غيبت امام دوازدهم بوجود آمد كه همزمان با ظهور جدال ميان شيعه و تشيع بود. يعني زماني كه رهبريت مذهبي، سياسي، و فكري شيعه خواست تا اعمال مخفيانه و سري را جهت از بين بردن خلافت عباسيان حاكم پيشه نموده و اعلام كند كه اين خلافت شرعيت ندارد و پس بسيار طبيعي مينمود كه به نظريه تشيع علي و اهل بيتش عنصر جديدي اضافه شود تا به مساندت اين نظريه در آيد. و اين عنصر همان نظريه «الهي و آسماني بودن خلافت» بود كه از آن زمان به بعد يكي از محورهاي اساسي عقيده تشيع را تشكيل ميدهد. و ميتوان گفت كه اعمال مخفيانه و سرّي مذهبي درست از عصر ظهور نظريه تقيه آغاز شده، و همه كساني كه عقيده اي مذهبي داشته، و از ترس سلطه حاكم نميخواهند آنرا افشا كنند، ملزم به تبعيت و پيروي از آن ميگردند. به همين خاطر تقيه نقش بزرگي در كمك به رهبريت مذهبي شيعه، پس از غيبت كبري داشته است. آن رهبريت هاي مذهبي با كمك تقيه، فعاليتهاي خود را در مامن از سلطه حاكم ادامه ميدادند، و اموال لازمه نيز در زير سرپوش تقيه به آنان ميرسيد. و اينچنين بود كه تقيه در فكر و عمل شيعه در طول قرون متمادي جريان گرفت، و به تكوين شخصيت تشيع شكلي غم انگيز داد و من هيچ شكّي ندارم كه تقيه يكي از علتهاي مهمي بود كه به انحطاط فكري، اجتماعي و سياسي مجتمعات شيعي كمك بسيار نمود. تقيه مانند خون در رگهاي اين مجتمعات جريان پيدا كرده، و بعلت ترس يا شرم، از ظهور آنان به مظهر حقيقي خود جلوگيري ميكرد. و حتي در ايران يعني اين قطر بزرگ شيعه نشين، در ايام شاه در مواجهه با استبداد شاه بعنوان واجب ديني، راه تقيه را پيموده و او را با القاب گوناگون مي آراستند. و اينچنين بود كه مردم شيعه ايران همانند نظيران ديگرشان، با دوگانگي شخصيت روبرو بودند.
و باز هم هيچ شكي ندارم كه تقيه -كه خداوند آنرا از بين ببرد - در دوري شيعه از فرقه هاي ديگر اسلامي نقش اساسي و اصلي را بازي كرده است، همانگونه كه باعث زبانزد شده شيعيان به امور عجيب و غريبي شده است، كه آنان از بين اتهامات پاك و بري ميباشند. اما بعلت شهرت داشتن شيعه به تقيه و مخفي سازي حقيقت، رد اين اتهامات و اوهام امري بسيار مشكل مينمايد، و اندوه ديگري كه قلب من را مي فشارد اين است كه، تقيه از مرحله عقيدتي عامه شيعه تجاوز نموده، و در اعماق قلوب فرماندهان و رهبران مذهبي تشيع جاي گرفته است. و همين امر باعث گرديده تا ما از شيعيان در راه رهائي از آن رهبريت هاي مذهبي دعوت بعمل آوريم چون هنگاميكه يك رهبر مذهبي در رابطه اش با مردم در قول و عمل خود، طريق خداع و نيرنگ را مي پيمايد، چگونه ميتوان از عامه مردم انتظار اصلاح داشت؟
در زمانهايي كه قدمهاي انسان سطح ماه را پيموده، و آزادي سخن و فكر آنچنان مقدس گشته است كه از مكنونات انساني و عقايدش چه خير باشد و چه شر، دفاع ميكند، مجتمع شيعه به فرماندهي رهبريت اش خود را زنداني تقيه نموده، همه درها را بروي خود بسته، گاهي چيزي را آشكار، و گاه چيزي ديگر را پنهان ميدارد. در نتيجه فكر نميكنم در شرق و غرب كره زمين حتي يك رهبر شيعه وجود داشته باشد كه از ترس شيعيان تربيت شده در مدرسه رهبران شيعه كه بدعتها گوشه اي از كيان و شخصيت آنان گشته است، بتواند راي خود را صريحا اعلام كند. بگذاريد مثالي بياوريم و بعنوان نمونه، شهادت سوم اذان يعني «أشهد أن علياً ولي الله» را كه علماي مذهب شيعه در مورد ساختگي بودن آن اتفاق دارند بيان كنيم. علماي شيعه اتفاق دارند كه اين جمله در عهد رسول الله و اصحاب ايشان، و حتي در عهد امام علي و ائمه شيعه، اصلا وجود نداشته است، و هر كسي كه اين جمله را به قصد اينكه اين جمله جزو شريعت ميباشد در اذان بگويد، عمل محرم انجام داده و مرتكب بدعت شده است اما با وجود همه اينها هيچكدام از آنها جرات ندارند كه اين مسئله را عنوان نموده، و يا در كتابي آنرا بنويسد. همانگونه كه هيچ رهبر شيعه اي وجود ندارد كه بتواند به صراحت مسلمانان را خطاب قرار داده، و حقيقت اختلافات ميان شيعه و سنت را براي آنان بيان نموده، و در جهت رفع اين اختلافات گام بردارد. همانطور كه گفتيم يكي از مهمترين عناصر اختلاف ميان شيعه و سنت، ناسزاگويي و تجريح خلفاي راشدين، اصحاب و همسران حضرت رسول ميباشد. و تا زماني كه اين عايق از ستون اختلافات ميان شيعه و سنت پاك نشود هرگز نميتوان به بهبودي روابط ميان اين دو فرقه، تا ابدالابدين اميدي بست. پس نه كنفرانسهاي اسلامي نفعي ميرساند، و نه سخنان و خطبه هاي مصلحين سودي ميبخشد. و هرگز نميتوان آتشفشان حقد و غضب ناشي از اين تجريح و فحاشي را كه در عقول و قلوب مردم به كمين نشسته است خاموش ساخت.
حتي در اين مقام نيز رهبران مذهبي طريق تقيه را مي پيمايند و اين تجريح و ناسزاگويي ها را به جاهلان شيعه نسبت ميدهند. حال آنكه خود راويان، محدثان، علما و فقهاء شيعه امامي اين سخنان را در كتابهاي خود نوشته اند، و در نتيجه اين اقوال از همانجا به قلب و زبان عامه شيعه سرايت كرده است. پس اكنون خود بگوييد كه بايد خاصان را ملامت و سرزنش كرد، يا عوام را؟!
من فكر نميكنم كه در گذشته و حال، حتي يكي از رهبران شيعه در پاكسازي و تصفيه كتب شيعه از روايات ساختگي قدمي برداشته باشد. رواياتي كه به دروغ به ائمه شيعه نسبت داده ميشوند، و هدف از آنان تجريح و ناسزاگويي به خلفاي راشدين ميباشد. رواياتي كه عقل سليم به بطلان آن راي داده، و عدم صدور آن را از امام براحتي تشخيص ميدهد و حتي علماي مذهب بر اين امر اجتماع دارند كه كتابهايي كه در شئون مذهبي بدانها اعتماد ميكنند، در بردارنده روايات باطل و غير صحيح نيز ميباشد. و خالص و ناخالص، و صحيح و ناصحيح را با هم در لابلاي صفحات خود جاي ميدهند. با وجود اين آنان هرگز به فكر اصلاح اينگونه روايات نيافتاده اند. پس اگر رهبريت شيعه خود را به شجاعت موصوف دانسته و احساس مسئوليت ميكرد، مسئوليت كلي اين كتابها را بر دوش مي گرفت، و در راه پاكسازي كتابها و عقول شيعه از اين روايات ساختگي گام بر ميداشت، و در تاريخ اسلام و خير خواهي همه مسلمانان صفحه جديدي را ميگشود.
اما فرار از مسئوليت و الصاق آن به مردم عادي جهت فرار از حقيقت و واقعيت در زير زير پوش تقيه، امري بس اسفبار است.
من در زماني كه اين سطور را مينويسم ميدانم كه هزار آن شيعه در اعمال شرعي خود به تقيه عمل ميكنند. آنان «تربت حسيني» را كه در مساجد خود بر آن سجده ميبرند با خود همه جا حمل ميكنند. اما در مساجد فرقه هاي اسلامي ديگر آنرا پنهان كرده، در حاليكه بسياري از آنان در مساجد اهل سنت و به اقتداي امام آنان نماز ميخوانند، و هنگام بازگشت به خانه هايشان، آن نمازها را با تمسك به تقيه اي كه به ائمه شيعه نسبت داده شده است، و علماي شيعه به آن فتوا داده اند دوباره ميخوانند. به اين دليل است كه ما شيعه را به اين تصحيح ميخوانيم:

تصحيح

بر شيعيان سراسر جهان واجب است تا در مقابل تقيه، بعنوان يك انسان با كرامت كه به عقيده و ذات خود احترام ميگذارد موضعگيري كنند، و به پيامدهاي نفسانيي كه از اين دوگانگي شخصيت ناشي شده و ميان گفتار و عمل اضطراب حاصل ميكند بيانديشد. شيعه بايد بداند كه اين عمل با صداقت و بي ريائي منافات داشته وبا صفات يك مسلمان مخلص متناقض است. چون هر سخن و يا عملي كه از يك انسان صادر شود و ريا و خداع و نيرنگ در آن باشد، بدون شك با منطق و عمل اجتماع و اكثريت مغايرت دارد. پس بر هر مسلمان حقيقي واجب است تا از عمل و كلامي كه مجتمع اسلامي به آن عقيده ندارد دست بردارد. حال خواه اين عمل وكلام مخفي باشد و يا آشكار. و بايد دانست كه هيچ مجتمعي به يك انسان دو رنگ و دورو و رياكار خوشامدي نميگويد.
بر پيشوايان شيعه و بخصوص روشنفكران آنان واجب است كه رهبريت هاي مذهبي كه آنان را جهت رسيدن به اغراض و مقاصد خود، راهي اين راه خطرناك و پر پيچ و خم كرده اند، به پاي ميز محاسبه بكشند.
بر شيعه واجب است تا خود را به قاعده اي كه اسلام بر مسلمانان واجب كرده است پايبند كند. قاعده اي كه ميگويد مسلمان هرگز نبايد راه نيرنگ و خداع پيش گيرد و هرگز نبايد بجز حق سخن بگويد و بجز بحق عمل كند، حتي اگر اين امر به ضررش تمام شود. و به راستي بايد دانست كه كار نيك در همه جا كار نيك، و عمل قبيح در همه جا زشت و قبيح مينمايد.
وبايد شيعه بداند كه اين سخن كه به امام صادق نسبت داده شده است: «تقيه دين من و دين پدران من است
. جز دروغ و بهتان و تزوير، چيز ديگري نيست.
التقية ديني ودين آبائي.

۲۷.۱.۸۷

مطاعن ابوبكر (رضي الله عنه)

طعن دوم
آنكه مالك ابن نويره زني جميله داشت خالد بن الوليد كه امير لامراء بود بطمع ازدواجش مالك را كه مرد مسلمان بود بكشت و همان شب زن او را بحباله نكاح درآورده مجامعت كرد و تا زمان انقضاء عدت وفات كه چهار ماه و ده روز است توقف نكرد، حال آنكه زنا واقع شد زيرا كه نكاح در اثناء عدت درست نيست و ابوبكر صديق نه بر خالد حد زنا زد و نه از وي قصاص گرفت و حال آنكه استيفاء قصاص و اجراي حد بر ابي بكر واجب بود و عمر رضي الله عنه در اين كار بر وي انكار نمود و به خالد گفت كه اگر من والي امر شوم از تو قصاص مي‌گيرم. جواب اين طعن موقوف بر بيان اين قصه است موافق آنچه در كتب معتبره فن سير و تواريخ ثابت است بايد دانست كه خالد بعد از فراغ از مهم طليحه بن خويلد اسدي متبنّي كه به اغواي شيطاني اين دعوي باطل آغاز نهاده بود و بنواحي بطاح توجه نمود و سرايا بااطراف و جوانب فرستاد و بطريقه مسنونه جناب پيغمبر صلي الله عليه و سلم فرمود تا بر سر قومي كه بتازند اگر آواز اذان در آن قوم بشنوند دست از غارت و قتل و نهب بازدارند و اگر آواز اذان بگوش ايشان نرسد آن مقام را دارالحرب قرار داده دست قتل و غارت بگشايند و دود از دمار آن قوم برآرند اتفاقاً سريه كه ابوقتاده انصاري نيز در ميان‌شان بود مالك بن نويره را كه به امر آن حضرت صلي الله عليه و سلم رياست بطاح و خدمت اخذ صدقات سكنان آن نواح به وي تعلق داشت گرفته پيش خالد آوردند ابوقتاده گواهي داد كه من بانگ نماز از ميان قوم وي شنيده‌ام و جماعه ديگر كه هم دران سريّه بودند عكس آن ظاهر نمودند و اين قدر خود بشهادت مردم گرد و نواح بثبوت رسيده بود كه هنگام استماع خبر قيامت اثر وفات جناب پيغمبر صلي الله عليه و سلم زنان خانه اين مالك بن نويره حنابندي و دف نوازي و ديگر لوازم فرحت و شادي به عمل آورده شماتت اهل اسلام نموده بودند اتفاقاً مالك بحضور خالد در مقام سؤال و جواب در حق جناب پيغمبر (صلي الله عليه و سلم) اين كلمه گفت قال رجلكم او صاحبكم كذا و اين اضافت بسوي اهل اسلام نه بخود شيوه كفار و مرتدين آن زمان بود و سابق اين هم منقح شده بود كه بعد از استماع خبر وحشت اثر وفات پيغمبر صلي الله عليه و سلم مالك ابن نويره صدقاتي كه از قوم خود گرفته بود بر آنها رد نمود و گفت كه باري از موت اين شخص خلاص شديد باز بحضور خالد اين اداء ارتداد از وي صادر شد، خالد حكم فرمود كه او را بقتل رسانند و چون خبر به مدينه منوره رسيد و از اين حركت خالد ابوقتاده انصاري برآشفته نيز به دار الخلافه آمد و خالد را تخطئه نمود. عمربن الخطاب در اول وهله همين دانست كه اين قتل بيجا واقع گشت و بر خالد قصاص و حد آيد چون ابوبكر صديق خالد را بحضور خود طلبيد و از وي استفسار حال نمود ماجرا من و عن ظاهر شد و حق بجانب خالد دريافته معترض حال او نشد و او را باز بمنصب امير الامرايي بحال فرموده حالا در اين قصه بايد تأمل كرد و حكم فقهي اين صورت را بايد فهميد كه قصاص چه قسم بر خالد مي‌آيد و حد زنا چرا بر وي واجب مي‌گردد آمديم برين كه استبراء به يك زن حربي را هم ضرور است و حالا انتظار اين مدت هم نكشيد پس جوابش آنكه اين طعن بر خالد است نه بر ابوبكر رضي الله عنه و خالد معصوم نبود و نه امام عام و مع هذا اين روايت كه خالد همان شب با آن زن صحبت داشت در هيچ كتاب معتبر نيست و اگر در بعضي كتب غير معتبره يافته مي‌شود جواب نيز همراه اين روايت موجود است كه اين زن را مالك از مدتي مطلقه ساخته و محبوس داشته بود بنابر رسم جاهليت و براي دفع همين رسم فاسد ايشان اين آيه نازل شده است كه: (ووَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذَلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآَخِرِ ذَلِكُمْ أَزْكَى لَكُمْ وَأَطْهَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (232) (البقره،).
پس عدت او منقضي شده بود و نكاح او حلال گشته بود به همين جهت خالد انتظار عدت ديگر نكشيد و همين است مذهب جميع فقهاي اهل سنت و چون در اين باب الزام اهل سنت و اثبات مطاعن به روايات و مذاهب ايشان منظور است لابد ملاحظه روايات مسايل ايشان بايد كرد و الا مقصود حاصل نخواهد شد في الاستيعاب و امرّه اي خالدا ابوبكر الصديق علي الجيوش ففتح الله عليه اليمامه و غيرها و قتل علي يديه اكثر اهل الرده منهم مسيلمه و مالك بن نويره الا آخر ما قال جواب ديگر سلمنا كه مالك ابن نويره مرتد نبود اما شبهه ارتداد او بلا ريب در ذهن خالد جا گرفته بود و القصاص تندرئي بالشبهات و چه مي‌فرمايند علماي دين و مفتيان شرع متين از اماميه و اهل سنت در صورتي كه اگر شخصي اين حركات و اين كلمات كه از مالك ابن نويره سر بر زد واقع شود يا روز عاشورا فرحت و شادي و كلمات اهانت حضرت امام حسين رضي الله عنه و تحقير جناب ايشان و ديگر خاندان رسول الله صلي الله عليه و سلم و اولاد بتول رضي الله عنهم كه در آن روز به مصيبت گرفتار شده بودند از وي صدور يابد او را چه بايد كرد اگر حكم به ارتداد او نمايند فبها و الا اگر شخصي اين حركات و اين كلمات را دريافته او را بقتل رساند به گمان آنكه مرتد شد قصاص بر وي مي‌آيد يا نه جواب ديگر ابوبكر صديق رضي الله عنه خليفه رسول الله صلي الله عليه و سلم بود نه خليفه شيعه و سني او را به فرمايش و خواهش ايشان كار كردن نمي‌رسيد بلكه موافق سنت پيغمبر بايستي كرد و در حضور جناب پيغمبر همين خالد بن الوليد صدها را از مسلمانان مفت به شبهه ارتداد كشته بود و آن حضرت اصلاً معترض او نشده چنانچه به اجماع اهل سير و تواريخ ثابت است قصه‌اش آنكه جناب پيغمبر صلي الله عليه و سلم خالد را بر لشكري امير كرده فرستادند و او بر قومي تاخت و آنها اسلام آورده بودند لكن هنوز قواعد اسلام را درست ندانسته در وقتي كه مشغول به قتل آنها شدند در مقام اظهار اسلام اين كلمه از زبانشان برآمد كه صبأنا صبأنا يعني بي‌دين شديم بي دين شديم. مراد آنكه از دين قديم خود توبه كرديم و به اسلام درآمديم خالد به كشتن همه آنها امر فرمود عبدالله بن عمر كه يكي از مستعينان خالد بود ياران و رفيقان خود را تقيد كرد كه اين مردم را اسير داريد و نكشيد. چون به حضور جناب پيغمبر صلي الله و عليه و سلم رسيدند و اين ماجرا اظهار كردند جناب پيغمبر صلي الله و عليه و سلم برآشفت و بسيار افسوس كرد و گفت (اللهم اني ابرء اليك مما صنع خالد) و بر خالد قصاص جاري نفرمود و نه از وديه دهانيد زيرا كه شبهه كه كفر به خاطرش افتاد پس اگر ابوبكر صديق رضي الله عنه نيز بابت خون يك كس به مثل اين شبهه بلكه قوي‌تر از آن با خالد تعرض ننمايد چه بدي كرده باشد علي الخصوص كه ابوبكر ديت مالك هم از بيت المال دهانيد. جواب ديگر اگر توفق ابوبكر در استيفاء قصاص مالك بن نويره قادح در خلافت او باشد توقف حضرت امير در استيفاء قصاص عثمان بطريق اولي قادح باشد زيرا كه هيچ موجب قتل در او مستحق نبود و نه متوهم پس اهل سنت چون اين را قادح نمي‌دانند او را چرا قادح خواهند دانست پس بر ايشان الزام عائد نمي‌شود. جواب ديگر استيفاء قصاص مالك بن نويره از خالد وقتي بر ذمه ابوبكر واجب مي‌شد كه ورثه مالك طلب قصاص مي‌كردند و هرگز طلب ورثه او ثابت نشده بلكه برادر او متمم بن نويره نزد عمر بن الخطاب با وصف عشق و محبتي كه با مالك داشت و طول العمر در فراق او نعره زنان و جامه دران ماند و مرثيه‌هايي در حق او گفته است كه در عرب مشهور و ضرب المثل شده بود من جملتها هذان البيتان المشهوران.
بيت:
و كنا كندماني جذيمه حقبه * من الدهر حتي قيل لن يتصدعا
فلما تفرقنا كاني و مالكا * لطول اجتماعي ليله لم نبت معا
اعتراف به ارتداد او نمود و من بعد عمر بن الخطاب بر انكاري كه در زمان ابوبكر صديق رضي الله عنه در اين باب داشت نادم شد و معترف گرديد كه هر چه صديق بعمل آورد عين صواب و محض حق بود دليل واضح برين آن كه عمر بن الخطاب با وصف آن شدتي كه در اجراي حدود و استيفاء قصاص داشت در زمان خلافت خود و اقتدار زايد الوصف هرگز معترض احوال خالد نشد نه حد زد و نه قصاص گرفت
تحفه اثنا عشریه

مطاعن ابوبكر (رضي الله عنه)

مذهب شیعه آن مذهبی است که اساس وبنیادش بر دروغ وتقیه ومکر وفریب بیا شده است تننها دلیلی که شیه در اثبات مذهبش دارد تهمت وافترا است و آن قدر در تهمت وافترا مهارت دارند که از دامنه ی افتراء ات آنان انسان های پاکی چون اصحاب پیامبر که خدا آن ها راتعریف می کند هم نجات نیافتند و در طول تاریخ می خواستند به مقاصدی که پدر اول شیعه ( عبدالله بن ابی ) وپدر دوم شیعه ( عبدالله بن سبا ) خواستار آن بودن ودست نیافتند دسترسی پیدا نمایند یعنی تخریب اسلام .
الله تعالی لعنت کند این یهودیان اصیل را .
طعن اول
آنكه روزي ابوبكر (رضي الله عنه) بالاي منبر پيغمبر آمد تا خطبه بخواند امام حسن و امام حسين (رضي الله عنهما) گفتند كه يا ابابكر انزل عن منبر جدنا، پس معلوم شد كه ابوبكر لياقت اين كار را نداشت جواب امامين در زمان خلافت ابوبكر بالاجماع صغير السن بودند زيرا كه تولد امام حسن در سال سوم از هجرت است در رمضان و تولد امام حسين در سال چهارم است در شعبان، و وفات پيغمبر صلي الله عليه و سلم در اول سال يازدهم است پس اقوال و افعال كه در وقت صغر سن از ايشان بصدور آمده شيعه آن را اعتبار مي‌كنند و احكام بر آن مرتب مي‌سازند يا به سبب صغر سن اعتبار نمي‌دارند و احكام بر آن متفرع نمي‌كنند بر تقدير اول درك تقيه كه نزد ايشان از جمله واجبات است لازم مي‌آيد و نيز مخالفت رسول (عليه السلام) كه آن جناب ابوبكر را در نماز پنج وقتي از روز چهارشنبه تا روز دوشنبه خليفه خود ساخته بود و نماز جمعه و خطبه نيز در اين اثناء به خلافت او سرانجام داده لازم مي‌آيد و نيز مخالفت امير المؤمنين كه آنجناب در عقب او نماز گزارده و خطبه و جمعه او را مسلم داشته لازم مي‌آيد و بر تقدير ثاني هيچ نقصاني پيدا نمي‌كند و موجب طعن و تشنيع نمي‌گردد و قاعده اطفال است كه چون كسي را در مقام بزرگ خود و محبوب خود نشسته بينند يا جامه او را پوشيده يا ديگر امتعه او را بااستعمال آورده اگر چه به رضايت و اذن او باشد مزاحمت مي‌كنند و مي‌گويند كه از اين مقام برخيز يا جامه را بركش. باين اقوال ايشان استدلال نتوان كرد و هر چند انبياء و ائمه به كمالات نفساني و مراتب ايماني از ساير خلق ممتاز مي‌باشند ليكن احكام بشريه و خواص سن صبّي و طفوليت درين‌ها نيز باقي است و لهذا مقتدي بودن را بلوغ به حد كمال عقل ضرور داشته‌اند بلكه قبل از اربعين منصب نبوت بكسي عطا نشده الا نادرا والنادر في حكم المعدوم و مثل مشهور است كه الصبي صبيا و لو كان نبيا.
تحفه اثنا عشریه

۲۰.۱.۸۷

عبدالله بن سبا افسانه یا حقیقت ؟

عبد الله ابن سبا افسانه يا حقيقت ؟

آنچه در نزد ما شيعيان رايج است اينست كه عبد الله ابن سبا يك شخصيت خيالي است كه هيچ حقيقتي ندارد ، و اهل سنت براي وارد كردن طعن بر شيعه و معتقدات آنان اين افسانه را اختراع كرده اند ، و آغاز تشيع را به او نسبت مي دهند تا اينكه مردم را از شيعيان و مذهب اهل بيت –عليهم السلام - باز دارند .
بنده از علامه محمد حسين آل كاشف الغطاء در باره ابن سبا ﭗرسيدم ايشان فرمودند: ابن سبا افسانه اي است كه اموي ها و عباسي ها بخاطر كينه اي كه با اهل بيت اطهارعليهم السلام داشته اند اختراع كردند بنابرين يك شخص عاقل نبايد خودش را با اينگونه افسانه ها مشغول كند.
اما در كتاب معروف ايشان ( اصل الشيعه و اصولها ص40-41) مطلبي ديدم كه بر وجود اين شخصيت دلالت مي كند، مي فرمايد:
« اما عبد الله بن سبا الذين يلصقونه بالشيعة و يلصقون الشيعة به فهذه كتب الشيعة بأجمعها تعلن لعنه و البراءة منه ...»
-و اما عبد الله بن سبا ،كساني كه او را به شيعه و شيعه را به او ميچسبانند ، - بايد بدانند كه - همه كتب شيعه بطور كلي لعن خودشان را بر او و بيزاري از او را اعلان مي كنند... .
بدون شك اين اعتراف به وجود اين شخصيت است ، وقتي از خود ايشان توضيح خواستم فرمودند:آنچه من گفتم تقيه است ، چونكه كتاب مذكور مخاطبانش اهل سنت هستند ، لذا در ادامه نوشته ام كه : (بعيد به نظر نميرسد گفته كسي كه مدعي است عبد الله ابن سبا - وامثال آن - همه افسانه هايي است كه داستان سرايان و خيال بافان اختراع كرده اند).
آقاي مرتضي عسكري كتابي تاليف كرده بنام (عبدالله بن سبا و افسانه هاي ديگر) كه درآن وجود چنين شخصيتي را انكار كرده است ، چنانكه آقاي محمد جواد مغنية در مقدمه اش بركتاب مذكور از وجود شخصيت ابن سبا منكر شده است ،اما اگر كتب معتبر خودمان را ورق بزنيم مي بينيم كه ابن سبا يك شخصيت حقيقي است گرچه علماي ما يا تعدادي از آنان وجودش را منكر شوند، اينك ملاحظه فرمائيد :

1-كسي از امام باقر- عليه السلام- روايت ميكندكه فرمودند:
«عبدالله بن سبا مدعي نبوت بود، وعقيده داشت كه نعوذ بالله اميرالمؤمنين خودش خداست ، وقتي به امير المؤمنين خبر رسيد او را فراخواندند، و در مورد از وي پرسيدند، اعتراف كرد و گفت : آري، تو خدايي، در دلم آمده است كه تو خدايي ومن پيامبرم، امير المؤمنين عليه السلام فرمودند: هلاكت برتو باد، شيطان ترا مسخره كرده است ،مادر مرده! فورا برگرد و توبه كن، وي انكار كرد ، او را زندان كردند و سه روز به او مهلت دادند كه توبه كند ولي توبه نكرد بنا براين اميرالمؤمنين او را به آتش انداختند و فرمودند : شيطان او را فريب داده بود ، و چنين كفرياتي را در دلش وسوسه مي كرد »
رجال كشي1/70
2- و از امام صادق- عليه السلام- روايت است كه فرمودند:
« خداوند لعنت كند عبد الله بن سبا را كه در بارة امير المؤمنين -عليه السلام- ادعاي ربوبيت ميكرد، و به خدا سوگند كه اميرالمؤمنين- عليه السلام - جز بندة فرمانبرداري براي خدا نبود ، هلاكت باد بركسي كه برما دروغ مي بندد ، عدة در باره ما چيزهايي را ادعا ميكنند كه خودمان در بارة خود ادعا نكرده ايم ، از آنان بيزاريم و به خدا پناه مي جوييم»
رجال كشي 1/71
3-مامقاني مي فرمايد:
« عبد الله بن سبا كسي است كه به كفر بازگشت و اظهار غلو نمود ومي فرمايد:"غالي مطعوني است كه اميرالمؤمنين او را با آتش سوزاند، وي معتقد بود كه علي -عليه السلام- خدا و خودش پيامبرست »
تنقيح المقال ج2 / 183-182
4-نوبختي مي فرمايد:
« سبائيها به امامت علي قائل بودند، و اعتقاد داشتند كه امامت فرض است و از سوي خدا تعيين مي گردد، آنها پيروان عبد الله بن سبا هستند ، ابن سبا از كساني بود كه بر ابوبكر و عمر و عثمان و ديگر صحابه آشكارا طعن وارد مي كرد و از آنان بيزاري مي جست و مدّعي بود كه علي -عليه السلام- او را به اين كار مكلف كرده است، اميرالمؤمنين از وي در اين باره توضيح خواستند ، او اعتراف نمود، بنابرين دستور به قتلش دادند، مردم سراسيمه پيش امير المؤمنين رفتند وگفتند : آيا كسي را ميكشي كه به محبت شما اهل بيت دعوت مي كند و بسوي ولايت شما و بيزاري از دشمنان شما مي خواند ، بنا براين او را به مدائن تبعيد كردند »
5- نيز مي فرمايد:
« عده اي از اهل علم حكايت كرده اند كه عبد الله بن سبا مردي يهودي بود كه مسلمان شد ، و با علي (ع)دوستي كرد، او قبلاً، كه هنوز يهودي بود در باره يوشع بن نون كه پس از موسي- عليه السلام- آمد همين مقوله را مي گفت وقتي كه مسلمان شد در باره علي بن ابيطالب (ع) نيز چنين ادعائي كرد . او اولين كسي بود كه از فرض بودن امامت علي -عليه السلام -و اظهار بيزاري از دشمنانش سخن گفت از اينجاست كه كساني كه با شيعه مخالفند مي گويند: اصل رفض از يهوديت است »
فرق الشيعة ص 32-44
6-سعد بن عبدالله اشعري قمي در آغاز سخنش از سبائيت مي فرمايد:
« سبائيها پيروان عبد الله بن سبا هستند ،او عبد الله بن وهب راسبي همداني است،عبد الله بن خرسي وابن أسودكه از معتمدترين يارانش بودند او را در اين كار ياري كردند، وي اولين كسي بود كه بر ابوبكر و عمر و عثمان آشكارا طعن وارد كرد و از آنان اعلان بيزاري نمود »
المقالات والفرق ص 20
7-ابن ابي الحديد تصريح كرده كه درحالي كه علي-عليه السلام- خطبه مي خواند عبد الله بن سبا بلند شد وگفت:( أنت أنت ) تويي تويي، چندين بار اين جمله را تكرار كرد ، حضرت علي فرمودند:
« نفرين بر تو باد من كيستم ؟ گفت: ( أنت الله ) تو خدايي، دستور دادند كه او را با پيروانش دستگير كنند »
شرح نهج البلاغه ج 5/5
8-آقاي نعمة الله جزائري مي فرمايد:
« عبد الله بن سبا به اميرالمؤمنين گفت: تو الهِ بر حقي ، أمير المؤمنين او را به مدائن تبعيد كردند، او از يهوديت مسلمان شده بود ، و مانند آنچه كه به حضرت علي- عليه السلام -گفت در يهوديت به يوشع بن نون و موسي -عليه السلام- مي گفت »
الانوار النعمانية ج 2 /234

اين بود چند تا روايت از كتب معتبر و متنوع كه در علوم رجال وفقه و فرق بود، بخاطر آنكه مطلب زياد طولاني نشود از روايات بي شمار ديگري كه در كتب مختلف وجود دارد صرف نظر كرديم ، كه همه آنها شخصيتي را ثابت مي كنند كه اسمش عبد الله بن سبا است، بعد از اين ديگر ممكن نيست كه از وجود او منكر شويم خصوصا اينكه اميرالمؤمنين- عليه السلام- او را به خاطر مقوله كفر آميزي كه گفته بود عذاب داد، معناي اين سخن آن است كه حضرت اميرالمؤمنين ، عبد الله بن سبا را ديده است ، و اين خود براي اثبات شخصيت او كافيست كه ديگر جاي انكار باقي نميماند.
آنچه از نصوص گذشته بر ميآيد اين است :
1 - اثبات شخصيت ابن سبا ووجود فرقه اي كه او را ياري مي كردند، و حرف او را مي زدند كه اين فرقه "سبائيت" نام دارد.
2- ابن سبا، مردي يهودي بود كه مدعي اسلام شد،گر چه او تظاهر به اسلام نمود ، اما حقيقت اين است كه او بر يهوديتش باقي ماند و بر اساس آن سمپاشي كرد.
3- او اولين كسي بود كه بدعت طعن بر ابوبكر و عمر و ديگر صحابه- رضوان الله عليهم- را اختراع نمود.
4-او اولين كسي بود كه از امامت امير المؤمنين- عليه السلام- سخن گفت.
5- و او اولين كسي بود كه مدعي شد امير المؤمنين وصي پيامبر - صلي الله عليه و آله- است.
طبعا اين مقوله را از يهوديت نقل كرده بود وچنين وانمود ميكرد كه گويا با اهل بيت (ع)محبت دارد ، لذا به ولايت آنان و بيزاري از دشمنانشان - كه گويا صحابه پيامبر بودند _ دعوت مي كرد .
بنابرين عبد الله بن سبا يك شخصيت حقيقي است كه نميتوان انكارش كرد و نه از كنارش به آساني گذشت لذا با صراحت در كتب و مصادر معتبر ما از او سخن رفته است ، براي اطلاع و آشنائي بيشتر با ابن سبا مي توانيد به كتب ذيل مراجعه فرمايد:
غارات ثقفي، رجال طوسي،رجال حلي،قاموس الرجال تستري،دائرة المعارف اعلمي حائري موسوم به مقتبس الاثر،الكني و الالقاب از عباس قمي،حل الاشكال بن طاووس،رجال بن داود،تحرير طاووسي،مجمع الرجال قهبائي،نقد الرجال تفرشي،جامع الرواة مقدسي اردبيلي،مرآة الانوار محمد بن طاهر عاملي و مناقب آل ابي طالب از ابن شهر آشوب.
اينها- كه البته نمونه است ونه حصر- و تعداد كثيري از ديگر مصادر معتمد ما همگي اتفاق دارند كه ابن سبا يك شخصيت واقعي است كه هرگز نمي توان از تاريخ حذفش كرد، ولي تعجب ميكنم كه علماي معاصر ما امثال مرتضي عسكري و محمد جواد مغنية و ديگران چرا اصرار دارند كه از وجود ابن سبا منكر شوند ؟ در حالي كه ادعاي آنان كاملا بي اساس است.

۱۷.۱.۸۷

پیام حزب الفرقان به جوانان غیور و دلیر مردان اهل سنت ایران


پیام حزب الفرقان به جوانان غیور و دلیر مردان اهل سنت ایران

(وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ)(سران کفر و نفاق هیچگونه عهد و پیمانی ندارند و به قول و قرارشان پای بند نیستند پس با آنان بجنگید تا از ظلم و فساد دست بردارند و توهین به مقدسات و طعنه زدن به اسلام را ترک نمایند.)جوانان و دلیر مردان غیور اهل سنت ایران!شما روزانه شاهد ظلم و جنایات بی شماری هستید که از ناحیه ی رژیم ستم پیشه ی رافضی بر شما و سایر برادران و خواهران شما در سراسر ایران اعمال می شود،جوانان اهل سنت به اتهامات واهی و دور از واقعیت،راهی زندان و چوبه های دار می شوند و یا مورد توهین،شکنجه و آزار قرار می گیرند،روحانیون حق گوی و حق خواه اهل سنت با دسیسه و نیرنگ سر به نیست،ترور و اعدام می گردند و صدای مظلومیت و حق خواهی آنان در هیچ رسانه و نشریه ای در کشور منعکس نمی شود.حکومتگران خون آشام با تطمیع و تهدید و سوء استفاده از قدرت،جوانان ما را به تغییر مذهب به تشیع و امیدارند و به ازواج مطهرات رسول خدا صلی الله علیه وسلم که خداوند آنان را مادران (مؤمنان)خطاب کرده است،توهین میکنند و به بی بی عایشه صدیقه رضی الله عنها افترا می بندند و به خلفای راشدین و جان نثاران پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم به ویژه حضرت عمر رضی الله عنهم که اساس مکتب اسلام اند و خداوند در کلام پاک خود،خشنودی خویش را از آنان اعلام کرده است،سبّ و لعن می فرستند و همه ساله در ماه ربیع الاول در شهر کاشان بر سر قبر خودساخته ی ابولؤلؤ مجوسی ملعون،مراسم عمرکشان به پا می کنند و به ساحت مقدس حضرت عمر و سایر صحابه بدترین اهانت ها را روا میدارند و احساسات مذهبی و عقیدتی اهل سنت را جریحه دار میکنند.
این همه توهین و حق کشی وتبعیضات مذهبی و قومی که شما روزانه در ادارات،رسانه ها و منابر،شاهد آن هستید،از آن جهت است که رژیم خون آشام ایران،اساسا با صحابه پیامبر و مکتب تسنن کینه و عناد دارد و اهل سنت را مسلمان نمیداند و حتی خوردن مال سنی را حلال میداند که این مسئله در کتب شیعه به ویژه
تحریر الوسیله خمینی ص 318 به وضوح دیده می شود،و علاوه از آن،عملکرد حکام جور و فساد ایران در طول دوران سیاه انقلاب و ظلم و جنایات بی شمار آنان نسبت به اهل سنت،خود شاهدی است بر ادعای ما.
ظلم و جنایات از حد گذشته ی عمال فسق و فساد ولایت فقیه نسبت به اهل سنت،کاسه ی صبر اهل تسنن ایران را لبریز کرده و متدینین و غیور مردان آنان را به تلافی جنایات بی شمار رژیم،وادار به قیام مسلحانه علیه جور جباران زمان کرده است که در واقع این آخرین گزینه ای است که برای اهل سنت ایران مانده است.درحالی که توهین ها و هتک حرمتها و تبعیضها بی وقفه ادامه دارد و دولت مستبد رافضی ها فشار فراوانی بر مردم وارد میکند راه چاره ای برای مردم ما جز دفاع از مذهب و عقیده و هویت خویش باقی نمانده است و بر اساس فرامین قرآن و اصول اسلامی، ما موظفیم که به دفاع از عقیده و مرام خودمان برخیزیم چنانچه خداوند فرموده است:(وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ)توبه:12(اگر پیمان های خودشان را نقض کردند و دین شمارا مورد تمسخر و استهزا قرار دادند،با سران کفر و نفاق به جنگ برخیزید..)جوانان غیور و دلیر مردان اهل سنت ایران زمین!وقت آن رسیده است که به خود آیید و برای اعاده ی حقوق از دست رفته خودتان و برای دفاع از عقیده و ناموس و شرف اسلام و صحابه پیامبر صلی الله علیه وسلم به پا خیزید و انتقام خون شهدای اهل سنت را _که فقط به خاطر عقیده و دفاع از اسلام جان خودشان را از دست داده اند_از نابکاران و چنگیزیان زمان بگیرید.به وظیفه دینی و اسلامی خودتان عمل کنید و زبونی و ترس را کنار بگذارید و جهاد را فرا راه خودتان قرار دهید تا از ذلت و خواری نجات یابید،زیرا رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرموده است:
(إذا ترکتم الجهاد فسلّط الله علیکم الذّلة)(هرگاه جهاد را کنار گذاشتید خداوند ذلت و خواری را بر شما مسلط می سازد)با قیام مسلحانه ی خودتان،مرهمی بر جگرهای سوخته ی مادران داغدیده ای نهید که فرزندانشان در سیاه چالهای رژیم بسر می برند و تنها به خاطر سنی بودن روزانه گلوله باران می شوند.با حرکت آگاهانه ی خودتان،مشت محکمی بر دهان خود فروختگان و یاوه گویانی زنید که دین و آیین شما را به باد تمسخر گرفته اند و حقوق حقه ی شما را پایمال کرده اند پس به پا خیزید و بدانید که حق گرفتنی است و دادنی نیست.جوانان عزیز !از آنجایی که پیروزی بر دشمن بدون آمادگی و آگاهی امکان پذیر نیست و بر اساس فرموده قرآن:"وأعدّوا...ومن رباط الخیل"(انفال:60)هر انسان مؤمن و با عقیده ای وظیفه دارد تا خودش را جهت مقابله با دشمنان دین و قرآن آماده سازد،بر همین اساس،رزمندگان حزب الفرقان اهل سنت ایران که برای دفاع از ناموس پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم و صحابه و اسلام و عقیده به پا خواسته اند،آماده اند تا شمارا آموزش دهند و برای دفاع و مقابله با دشمنان دین و مکتب اسلام آماده سازند،پس به رزمندگان حزب الفرقان بپیوندید و در پایگاه های حزب آموزش ببینید تا در وقت نیاز از شرف،عقیده وناموستان دفاع کنید و بیش از این به زالوصفتان یهودی مسلک رافضی اجازه ندهید که معتقدات شما را بازیچه ی دست خود سازند و مسلک و آیین شمارا مورد تمسخر قرار دهند.مرد باشید و مردانه زندگی کنید و بدانیدکه:"والعاقبة للمتقین"سرانجام از آن پرهیزگاران و حق خواهان است.
شاخه نظامی حزب الفرقان اهل سنت ایران

فتوای خمینی در مورد مصادره و غصب کردن اموال اهل سنت!!!

خمینی که شیعیان او را امام و رهبر خود میدانند با صراحت گفته است:گرفتن مال ناصبی (یعنی سنی) به هر صورت ممکن جایز و روا است؛چه از طریق غصب و تحت فشار قرار دادن گرفته شود و یا از طریق مصادره،و خمس آن نیز باید پرداخت شود چون سنی ناصبی از جمله ی کفار حربی شمرده می شود.













۱۶.۱.۸۷

حقیقتی غیرقابل انکار

مذهب شیعه یکی از خرافی ترین ومزخرف ترین مذاهب کره ی زمین است که بر اثر خرافات چند آخوند احمق بوجود آمده است وتمام آخوند های بی غیرت مردم بیچاره را استحمار کرده واز مال وناموس آن ها سوء استفاده می کنند وبه بهانه ی خمس وسهمیه ی امام زمان مال مردم را به غارت برده ودر عیاشی خود استفاده می کنند وبوسیله ی حکم منحوس صیغه به ناموس آنان حمله می کنند


بِأیّ ذَ نبٍ ضُرِبَت
در طول تاریخ تمام مذاهب برای ملت خود آسانی وآسایش به همراه آورده اند و اسلام واحکام آن برای مسلمانان سبب آسایش در دنیا وآخرت است .مگر امام حسین رضی الله تعالی عنه را چه کسی به شهادت رسانده ؟ آیا شیعیان نبودند که او را دعوت کرده وتنهایش گذاشتند . پس ببینیم خود ائمه چه فیصله ای کرده اند .

امام زین العابدین ( رح ) می فرماید :

«اينها برما گريه ميكنند ! مگر ما را جز آنها چه كسي كشته است ؟!»

احتجاج 2/29


رأي امام باقر(ع) در مورد شیعیان
خدا را شكر:
« اگر همه مردم هم، شيعه ما مي بودند، حتما سه چهارم شان در باره ما شكاك(شك كننده) و يك چهارم ديگرشان احمق مي بودند »
رجال كشي ص 79


رای امام حسین رضی الله تعالی عنه در مورد شیعیان در میدان کربلا
نفرين بر طاغوت:« اما شما در بيعت ما همچون پرنده ( الدباء) از عجله كار گرفتيد و همانند پروانه شتاب زده شديد و بلا فاصله عهد تان را شكستيد پس نفرين و هلاكت و نابودي باد برطاغوت هاي اين امت و گروهي هاي ديگر و آنانيكه كتاب را بفراموشي سپردند و شما هم كه داريد مارا خوار ميگذاريد و ميكشيد، هان لعنت خدا برستمگران باد »
احتجاج 2 طبرسي/42



از مفضل بن عمر روايت است كه گفت :
از امام صادق- عليه السلام -شنيدم كه ميفرمودند:
« لوقام قائمنا بدأ بكذابي الشيعة فقتلهم»
-هرگاه امام قائم ظهور كند از شيعيان دروغين شروع خواهد كرد و آنان را خواهد كشت.
رجال كشي/253
چرا امام قائم ازشيعيان دروغين شروع ميكند و اول آنان را ميكشد؟!زيرا تهمتها و دروغهايي كه آنان ساخته اند و به نام دين واهل بيت (ع) به خورد مردم داده اند خيلي زشت است و پيامدهاي خطرناكي دارد مانند صيغه و لواط و خمس و تحريف قرآن و بداء و رجعت وغيره كه متأسفانه همه جزو ايمان! قرار گرفته است، پس ﭺه كسي از شمشير امام قائم نجات خواهد يافت؟! عجل الله فرجه الشريف؟!!.
و از امام صادق- عليه السلام- روايت است كه فرمودند:
« ما انزل الله سبحانه آية في المنافقين الا وهي فيمن ينتحل التشيع!! »
-خداوند پاك هيچ آيه اي در باره منافقين نازل نفرموده مگر اينكه بر پيروان تشيع تطبيق ميورد!!.
رجال كشي ص/254بيوگرافي ابو الخطاب
جانم و پدر و مادرم فداي امام صادق- عليهم السلام -باد خوب شناخته است! پس وقتي تمام آيات نفاق بركساني كه از تشيع پيروي ميكنند تطبيق ميخورد چگونه من با آنان همراه باشم؟! آيا بازهم درست است كه ادعا كنند از مذهب اهل بيت- عليهم السلام- پيروي ميكنند؟ و آيا بازهم ادعاي محبت اهل بيت -عليهم السلام- صادق است ،اينك پاسخ همه آن پرسشهايي كه همواره مرا به حيرت واداشته و ذهنم را به خود مشغول ميداشت در يافتم.



توهين شیعیان به به ام كلثوم(ع) !
چاره اي نبود؟ :
هنگامي كه اميرالمؤمنين –عليه السلام- دختر شان ام كلثوم را به نكاح عمر بن خطاب دادند چرا دشمني با اهل بيت را مانع اين وصلت ندانستند!؟، ابو جعفر كليني از امام صادق- عليه السلام- نقل مي كند كه ايشان در باره آن ازدواج فرمودند:
« إن ذلك فرج غصبناه » !!!
-آن فرجي بود كه از ما غصب شد

فروع كافي 2/141
ازگوينده اين سخن مي پرسيم: آيا عمر با ام كلثوم ازدواج شرعي كردند؟ يا اينكه او را به زور غصب نمود ؟ كلام صادق- عليه السلام –معنايش آشكار است آيا ممكن است ابوعبدالله چنين سخن پوچي در باره بيت طاهرة حضرت علي-عليه السلام - بفرمايند؟
و انگهي اگر عمر ام كلثوم را غصب نمود پدرش اسدالله صاحب ذوالفقار و قهرمان قريش چگونه به اين ذلت تن داد و از ناموسش دفاع نكرد!؟.













۱۴.۱.۸۷

.خوردن و نوشیدن ادرار و مدفوع ائمه دخول جنت را واجب می کند.

برادران مسلمان: ملاحظه کنید که علماء و مراجع شیعه حتی از توهین به امامانشان هم دریغ نمی کنند.
یکی از مراجع تقلید شیعیان، آیت الله ملا زین العابدین گلپایگانی در کتابش انوار الولایه می نویسد:
ادرار و مدفوع ائمه مانند مشک است ( یعنی خوشبو و خوشمزه ) و هر که ادرار و مدفوع و یا خون ائمه را بنوشد دخول بهشت بر آن شخص واجب می شود.









پس برای یک شیعه نیازی نیست که نماز بخواند، روزه بگیرد، حج کند بلکه کافی است که دنبال دستشویی های ائمه باشد که در آن دو فایده وجود دارد یک شکم سیر می شود و دوم حتما به جنت می رود.















افراط‌ و تفريط‌ شيعيان‌ در مورد اهل‌ بيت‌

افراط‌ و تفريط‌ شيعيان‌ در مورد اهل‌ بيت‌
در كتاب‌ اصول‌ الاخبار نوشته‌ حسين‌ آملي‌ ص‌79 آمده‌ است‌: پيامبر صلی الله علیه وسلم به‌ سوي‌ خانه‌ عائشه‌ اشاره‌ كرده‌ و فرمود: ريشه‌ كفر در اينجا خواهد بود. در كتاب‌ حياة‌ القلوب‌ مجلسي‌ آمده‌ است‌: عائشه‌ و حفصه‌ مي‌خواستند پيامبر صلی الله علیه وسلم رامسموم‌ كرده‌ و بكشند.
ويژگي‌ شيعه‌ چيزي‌ نيست‌ جز غلو ايشان‌ در مورد تعدادي‌ از اهل‌ بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم و ائمه‌ كه‌ آنان‌ را تا مرز تقديس‌ وپرستش‌ بالا مي‌برند و نسبت‌ به‌ بقيه‌ اهل‌ بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم توهين‌ و ناسزا روا داشته‌ و اصولاً آنها را در زمره‌ اهل‌ بيت‌پيامبر صلی الله علیه وسلم بشمار نمي‌آورند. همان‌ رفتاري‌ كه‌ نسبت‌ به‌ عائشه‌ و حفصه‌ رضي‌ الله عنهما روا مي‌دارند. اما از نظر اهل‌سنت‌ اينان‌ از اهل‌ بيت‌ پيامبرند و براي‌ اين‌ ادعاي‌ خود دلايل‌ محكم‌ و متقني‌ از خود قرآن‌ دارند. آنچنانكه‌ خداوند درمورد همسران‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «انما يريد الله ليذهب‌ عنكم‌ الرجس‌ اهل‌ البيت‌ و يطهركم‌ تطهيراً» همانا كه‌خدا مي‌خواهد ناپاكي‌ از شما اهل‌ بيت‌ دور شود و پاك‌ كند شما را، پاك‌ كردني‌. (سوره‌ احزاب‌ آيه‌ 33) كه‌ اراده‌ تشريعي‌خدايتعالي‌ در آن‌ مطرح‌ مي‌باشد و نه‌ اراده‌ تكويني‌. از نظر شيعه‌ در اين‌ آيه‌ همسران‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم مورد خطاب‌ نيستند درحاليكه‌ اين‌ آيه‌ در ميان‌ آياتي‌ است‌ كه‌ خطاب‌ كلي‌ آنها همسران‌ رسول خدا صلی الله علیه وسلم مي‌باشند. آياتي‌ كه‌ در آنها همسران‌پيامبر ملزم‌ به‌ وفاداري‌ بيت‌ نبوت‌، تقوي‌ پيشه‌ نمودن‌، حفظ‌ حجاب‌ و متانت‌، امر به‌ نماز و زكات‌ و اطاعت‌ از اوامررسولخدا صلی الله علیه وسلم مي‌شوند و خداوند دو راه‌ مقابلشان‌ قرار مي‌دهد كه‌ اگر خدا و رسول‌ وي‌ را انتخاب‌ كنند بايد ملتزم‌ به‌اين‌ اوامر باشند واگر زندگي‌ دنيا و زينتهاي‌ آنرا انتخاب‌ كنند ديگر افتخار همسري‌ رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم را نخواهند داشت‌. نيزشيعيان‌ استدلال‌ مي‌كنند كه‌ اگر منظور خداوند در اين‌ آيات‌ همسران‌ رسول خدا است‌ مي‌بايست‌ صيغه‌ مؤنث‌بكار مي‌رفت‌ از آنجائيكه‌ فعل‌ به‌ صورت‌ جمع‌ مذكر (يطهركم‌) بكار رفته‌ است‌ خطاب‌ به‌ همسران‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم نبوده‌بلكه‌ گروه‌ ديگري‌ كه‌ به‌ زعم‌ ايشان‌ فقط‌ اهل‌ بيت‌ هستند مورد خطاب‌ آيه‌ بوده‌اند (و با اين‌ استدلال‌ بي‌ اساس‌ عصمت‌اهل‌ بيت‌ و به‌ تبع‌ آن‌ عصمت‌ ساير ائمه‌ را نتيجه‌ مي‌گيرند) اصولاً در زبان‌ عربي‌ صيغه‌ مذكر بر صيغه‌ مؤنث‌ غالب‌ است‌اين‌ قاعده‌ در نحو به‌ قاعده‌ تغليب‌ معروف‌ است‌. براي‌ مثال‌ در زبان‌ عربي‌ هر گاه‌ شخصي‌ وارد مكاني‌ شود كه‌ عده‌اي‌خانم‌ در آنجا حاضر باشند بايد بگويد: السلام‌ عليكن‌. اما اگر در اين‌ مكان‌ فقط‌ يك‌ مرد نيز حاضر باشد بنا بر همين‌قاعده‌ تغليب‌ صيغه‌ به‌ مذكر تبديل‌ مي‌شود. يعني‌ بايد بگويد: السلام‌ عليكم‌. واژه‌ اهل‌ بيت‌ نيز از همين‌ خصوصيت‌برخوردار است‌. براي‌ رد استدلال‌ شيعه‌ در مورد فوق كافيست‌ به‌ روش‌ تفسير قرآن‌ توسط‌ قرآن‌، دست‌ يازيده‌، به‌ چندآيه‌ ديگر قرآن‌ كه‌ از اهل‌ بيت‌ سخني‌ رفته‌ است‌ توجه‌ كنيم‌. مثلاً خطاب‌ فرشتگان‌ به‌ همسر حضرت‌ ابراهيم‌ علیه السلام كه‌گفتند: «رحمة‌ الله و بركاته‌ عليكم‌ اهل‌ البيت‌» و يا اين‌ آيه‌ شريفه‌ از قول‌ حضرت‌ موسي‌ علیه السلام به‌ همسرش‌ كه‌مي‌فرمايد: «قال‌ لاهله‌ امكثوا» در هر دو مورد فوق شيعيان‌ نيز مانند اهل‌ سنت‌ معتقدند كه‌ مخاطبين‌ اين‌ آيات‌همسران‌ حضرت‌ ابراهيم‌ و حضرت‌ موسي‌ عليهما السلام‌ بوده‌ و براي‌ اهل‌ يا اهل‌ بيت‌ صيغه‌ جمع‌ مذكر بكار رفته‌است‌. به‌ اين‌ اصل‌ علماء بزرگ‌ شيعه‌ همچون‌ طبرسي‌ در مجمع‌ البيان‌، ج‌4 ص‌211 و علي‌ بن‌ ابراهيم‌ القمي‌ در تفسيرقمي‌ ج‌2 ص‌139 و كاشاني‌ در تفسير منهج‌ الصادقين‌ ج‌7 ص‌95 اذعان‌ نموده‌اند. بنابراين‌ همچنانكه‌ ديديم‌ در قرآن ‌كريم‌ اطلاق اهل‌ بيت‌ به‌ همسران‌ به‌ وضوح‌ قابل‌ ملاحظه‌ است‌ پس‌ چگونه‌ است‌ كساني‌ كه‌ مدعي‌ تكريم‌ و بزرگداشت‌اهل‌ بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم هستند، به‌ همسران‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم كه‌ به‌ تعبير قرآن‌ مادران‌ مؤمنين‌ هستند احترام‌ بايسته‌ و شايسته‌ راروا نمي‌دارند؟ مگر نه‌ اين‌ است‌ كه‌ خداوند مي‌فرمايد: «النبي‌ اولي‌ بالمؤمنين‌ من‌ انفسهم‌ و ازواجه‌ امهاتهم‌» پيامبر بر مؤمنين‌ از خودشان‌ اولي‌تر است‌ و همسران‌ ايشان‌ مادران‌ مؤمنين‌ هستند. (سوره‌ احزاب‌ آيه‌ 76) وانگهي‌ مگرنه‌ اينكه‌ خداوند از نيت‌ و تمايل‌ باطني‌ عائشه‌ و حفصه‌ بنابر آنچه‌ شيعيان‌ مدعيند كه‌ آنها قصد جان‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم را داشته‌اند، آگاهي‌ داشته‌ تا پيامبرش‌ را از اين‌ خطر آگاه‌ سازد؟
بار ديگر بر مي‌گرديم‌ به‌ مسئله‌ غلو شيعيان‌ در مورد اهل‌ بيت‌ مسيحيان‌ كه‌ ادعاي‌ دوستي‌ حضرت‌ عيسي‌ علیه السلام را داشتنداز او اطاعت‌ و فرمانبرداري‌ نمي‌كردند بلكه‌ در تعريف‌ و تمجيد از او از حد گذشته‌، او را مي‌پرستيدند. اينچنين‌ محبتي‌چيزي‌ نيست‌ مگر پيروي از خواهشهات‌ نفساني‌. تعريف‌ و تمجيد از كسي‌ به‌ تنهايي‌ كافي‌ نمي‌باشد بلكه‌ آنچه لازمة‌ هدايت‌ است ‌اطاعت‌ و پيروي‌ است‌. چرا كه‌ تحسين‌ مبالغه‌آميز باعث‌ فريب‌ شخص‌ تحسينگر شده‌ و اين‌ توهم‌ را در وي‌ بوجودمي‌آورد كه‌ اين‌ عمل‌ باعث‌ شفاعت‌ او نزد خداوند مي‌گردد و هم‌ اينكه‌ اينگونه‌ زياده‌ رويها دروازه‌هاي‌ تعقل‌ و آزادانديشي‌ او را مي‌بندد. اهل‌ تشيع‌ نيز همانند مسيحيان‌ با غلو و زياده‌ روي‌ از حدود عقل‌ و شرع‌ فراتر رفته‌اند.
اهل‌ سنت‌ جانب‌ اعتدال‌ را گرفته‌اند. هم‌ نسبت‌ به‌ كساني‌ كه‌ بدگوئي‌ اهل‌ بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم را مي‌كنند (مثل‌ خوارج‌) وهم‌ نسبت‌ به‌ كساني‌ كه‌ در دوستي‌ اهل‌ بيت‌ افراط‌ مي‌نمايند (مثل‌ شيعيان‌) و اين‌ افراط‌ را تا بدان‌ حد رسانيده‌اند كه‌ اهل‌بيت‌ را مي‌پرستند و ثواب‌ زيارت‌ قبور ائمه‌ را بيشتر از ثواب‌ زيارت‌ كعبه‌ مي‌پندارند و مي‌گويند: هر كسي‌ قبور اهل‌ بيت‌را زيارت‌ كند خداوند جهنم‌ را بر او حرام‌ و بهشت‌ را بر او واجب‌ مي‌گرداند.
(عيون‌ الاخبار ابن‌ بابويه‌ قمي‌ ص‌255 و كتاب‌ مع‌ الخطيب‌ في‌ خطوط‌ العريضة‌ از عبدالله انصاري‌ ص‌18)
آيا نامي‌ جز شرك‌ مي‌توان‌ بر اين‌ اعتقادات‌ نهاد؟
اهل‌ سنت‌ اين‌ مسئله‌ كه‌ قبرها واسطه‌ بين‌ بندگان‌ و پروردگارشان‌ قرار مي‌گيرند را بشدت‌ مردود مي‌دانند. اگر فرض‌ كنيم‌زيارت‌ يكي‌ از مقابر اهل‌ بيت‌ برابر با صد حج‌ است‌، پس‌ چرا زيارت‌ مرقد پيامبر صلی الله علیه وسلم با چنين‌ ثوابي‌ شايد بيشتر از آن‌نباشد؟ چرا اين‌ چنين‌ غلوهايي‌ را صرفاً در حق‌ اهل‌ بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم ملاحظه‌ مي‌كنيم‌. در حاليكه‌ نسبت‌ به‌ حضرت‌محمد صلی الله علیه وسلم چنين‌ افراطهايي‌ را نمي‌بينيم‌؟ آيا شيعيان‌ اهل‌ بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم را بالاتر از خود پيامبر اسلام صلی الله علیه وسلم دانسته‌ و اهل‌بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم را بيشتر از خود او دوست‌ دارند؟

۱۲.۱.۸۷

فدک

فـدك

فدك روستايي سر سبز و آباد در فاصله يك منزلي خيبر و 140 كيلومتري مدينه منوره بوده است. و اكنون به نام حائط يا حويط شهرت دارد. بعد از فتح خيبر، اهالي اين روستا كه كلا يهود بودند وقتي شنيدند كه مسلمانان، خيبر را كه داراي قلعه و دژهاي مستحكمي است فتح كرده‌اند و روستايشان فدك هيچ دژ و حصاري ندارد، خيلي نگران شده و به وحشت افتادند.
از جهتي نيز شنيدند كه آنحضرت صلي الله عليه و اله و سلم با يهوديان خيبر، بر اين شرايط صلح نموده است كه يهود، در زمين‌ها و باغ‌هاي خود كار كنند و به عنوان اجرت، نصف محصولات را براي خود بردارند.
لذا اهالي روستاي فدك، قبل از اين كه مسلمانان با آنها درگير شوند، تسليم شدند و خواهان صلحي شدند بمانند صلحي كه با اهل خيبر شده بود.
در كتاب خراج قرشي ص 35 آمده است: آنها فدك را بطور جزيه به آنحضرت دادند.
و در كتاب المغازي ج2ص707 آمده است: بعضي ها گويند يهوديان نصف فدك را به آنحضرت بخشيدند. نيز در كتاب زندگاني زهرا نوشته‌ي نصيرپور ص82 آمده است: آنحضرت راضي نبودند كه يهوديان فدك آواره شوند لذا آنها را در همان زمين‌هاي زراعي به كار گماشتند تا كه در مقابل، نصف در آمد فدك به پيامبر برسد. لذا اين جزء اموال آنحضرت قرار گرفت.
پس ثابت گرديد كه فدك در اصطلاح فقها مال فئي ( يعني مالي كه بدون جنگ از كفار بدست بيايد ) بوده است و متعلق به مسلمانان است و تقسيم و خمس در آن نيست بلكه در اختيار آنحضرت قرار مي‌گيرد.
بيشتر اهل تاريخ و سير مدعي‌اند كه فدك، مانند اموال بدست آمده از بنونضير كه در سوره حشر به آن اشاره شده، ملك خاص آنحضرت بوده است و امثال اموال خيبر و غيره قابل تقسيم نبوده است كه يك پنجم آن از آن خدا و رسول و چهار پنجم ديگر آن براي مهاجرين و مجاهدين باشد. بلكه همه محصولات آن براي حضرت رسول و بستگانش و يتيمان و بينواها و درمانده‌گان كه عينا مانند خمس، هزينه و خرج مي‌شد مي باشد. و بسا اوقات آنحضرت در امور عامه مسلمين مصرف و براي خود و خانواده‌اش بطور متعارف و قوت لايموت استفاده مي‌كرد.
پس با اين اوصاف معلوم مي‌شود كه اراضي فدك در سر پرستي عموم قرار نداشته است بلكه در سرپرستي آنحضرت و بعد از آن در سر پرستي جانشينان آنحضرت و خاندان آنحضرت و غيره بوده است.
لذا اگر از اهل بيت كسي مانند حضرت زهرا رضي الله عنها بعد از وفات آنحضرت صلي الله عليه و اله وسلم سوالاتي داشته است، حتما بر نحوه‌ي سرپرستي و مصرف درآمد آن بوده است نه بر ملكيت آن.
در ابو داود شريف آمده است: زمانيكه حضرت عباس و علي بر سر سرپرستي فدك و غيره با هم نزاع داشتند و خدمت حضرت عمر جهت فيصله آمدند « عن مالك بن اوس بن حدثان قال كان فيما احتج عمر 0رض ) ان قال كانت لرسول الله ثلث صفايا بنونضيروخيبر و فدك فأمّا بنونضير فكانت حسبا لنوائبه و اما فدك فكانت حبسا لابنا السبيل و اما خيبر فجزئها رسول الله ثلاثه اجزا جزوين بين المسلمين و جزء نفقه لاهله فما فضل عن نفقه اهله جعله بين فقراء المهاجرين » ابوداود حديث شماره 2967. مشكات المصابيح حديث شماره 4062
مالك بن اوس بن حدثان مي‌گويد: آنچه كه حضرت عمر به وقت نزاع حضرت علي و عباس رضي الله عنهما استدلال كرد به آن، اينكه پيامبر خدا سه صفيه ( يعني آنچه امام قبل از تقسيم كردن غنائم براي خود اختصاص مي‌دهد و بر مي‌گزيند ) داشت.
1- بني‌النضير ( يعني محصولات باغات و زراعات طايفه بنو نضير ) براي امور مهم و احتياجات رسول خدا مانند پذيرايي مهمانان و بقيه امور صرف مي‌شدند.
2- فدك كه براي مسافران در راه مانده صرف مي‌گرديد.
3- خيبر كه آنحضرت صلي الله عليه و اله وسلم آن را به سه قسمت تقسيم كرده بود، دو قسمتش براي مسلمانان و قسمت سومش براي مخارج اهل و عيالش و آنچه از اينها اضافه مي‌شد آن را بين فقراي مهاجرين و انصار تقسيم مي‌كردند.
لازم به ذكر است اين موضوع اختلاف حضرت عباس و علي بر نحوه‌ي اداره‌ي باغ و اراضي فدك و غيره كه حضرت عمر رضي الله عنه در دوران خلافتش آنها را سرپرست قرار داده بود تا كه مانند آنحضرت سرپرستي و عايداتش به مصارفش صرف شود، در روايت صحيح بخاري از طريق زهري از مالك بن اوس بن حدثان با توضيحات بهتر و بيشتري آمده است. [ بخاري كتاب المغازي بني النضير و كتاب الخمس - اشعه اللمعات ج 3.
الف: اداره‌ي فدك و غيره بعد از ابوبكر رضي الله عنه
به قول جمهور اهل سير و تاريخ و حديث، سرپرستي فدك و خيبر در خلافت حضرت عمر به عهده‌ي حضرت عباس و علي رضي الله عنهما بود. « فغلب علي عباساٌ فكانت بيد علي ثم كانت بيد الحسن ثم علي بن الحسين ثم الحسن بن الحسن ثم زيد بن الحسن » شرح نهج البلاغه حديد ج4 ص 118)
و بعدا حضرت علي بر عباس پيشي گرفت و در اختيار خودش قرار داد و بعد از آن به اختيار امام حسن و بعد، امام حسين و بعد علي بن الحسين و بعد، حسن بن حسن و بعد، زيد بن حسن بن علي قرار داشت. ناگفته نماند كه اختلاف حضرت علي با عباس، ظاهراٌ در اين بود چونكه كليه زمين و باغهايي از بيت المال در اختيار آنها بود براي تقسيم محصولاتش بر مصارفي كه آنحضرت صلي الله عليه و اله تقسيم مي‌كرد حضرت عباس مي‌خواست. مثلا بر نصفي از آن سرپرستي داشته باشد و حضرت علي بر بقيه اما حضرت عمر قبول نكرد كه ظاهرا علتش اين بود كه اين تقسيم بيت المال محسوب نگردد. « و طالت فيه خصومتهما فابي عمر ان يقسمها بينهما حتي اعرض عنها عباس فكانت هذه الصدقه بيد علي رضي الله عنه » يعني اختلاف عباس و علي رضي الله عنهما طولاني شد و حضرت عمر رضي الله عنه از اين كه بين آنها تقسيم شود اباء كرد تا اينكه حضرت عباس از سرپرستي آن دست كشيد و مستقلاٌ به تحت سرپرستي علي قرار گرفت. اين مال صدقه ( فدك ) بعد از آن، چنانكه در بالا گذشت به ترتيب تحت سرپرستي فرزندان حضرت علي قرار گرفت. [ صحيح بخاري ج 2 باب حديث بنب النضير_ مسند ابي اعوان ج 4 ص 140 از حافظ يعقوب اسفرايني_ وفائ الوفاءنورالدين سمهودي الباب السادس الفصل الثاني_ السنن الكبري ج 6 ص 299 باب بيان اربعة اخماس الفيئ ]
و بعد از آن به دست مروان كه امير اموي بود افتاد. تا زمان عمر بن عبد العزيز، ايشان در جمع آل مروان و بقيه راجع به فدك و غيره توضيحاتي داد و در آخر فرمود با توجه به اينكه فاطمه از آنحضرت صلي الله عليه و اله وسلم باغ فدك را براي خودش درخواست كرده بود و آنحضرت به او نداد اكنون من شما را گواه مي‌گيرم ( بخدا سوگند ) كه من در همان مسيري صرف مي‌كنم كه ابوبكر و عمر صرف كردند. [ مشكات حديث شماره 4063- ابوداود ج2 -2972 ]
ابن كثير نقل كرده است كه عباس و علي از طريق فاطمه خواهان نظارت بر اين اراضي بودند كه به مصرف صدقات مي‌رسيد و مي‌خواستند كه اين اموال را در جاهايي كه آنحضرت صلي الله عليه و اله وسلم انفاق مي‌كرده است به مصرف برسانند. ( البدايه و النهايه 4 /203 ).
در تاريخ طبري و نيل الاوطار علامه شوكاني قول سيدنا علي رضي الله عنه را نقل مي‌كنند كه فرمود: من فرمايش ابوبكر رضي الله عنه را تاييد مي‌كنم و من نيز اين حديث را كه پيامبران ارث بجاي نمي‌گذارند. شنيده‌ام.
ب: چگونگي درخواست حضرت زهرا فدك را
تا زمانيكه حضرت رسول گرامي حيات داشتند خودش سرپرستي فدك و غيره را بعهده داشتند. اما وقتي كه رحلت فرمودند و حضرت ابوبكر به خلافت رسيد، فاطمه و همسران پيامبر و طبق بعضي روايات حضرت عم پيامبر نيز از حضرت ابوبكر درخواست كردند كه فدك در اختيار آنها باشد. ابوبكر خطاب به آنها گفت: آنحضرت صلي الله عليه و اله وسلم فرموده است: ما پيامبران ارث نداريم و آنچه متروكه از ما مي‌ماند، صدقه است. و در ادامه فرمود: من هر يكي از خاندان آنحضرت را خانواده خودم مي‌دانم و بخدا سوگند خويشاوندان حضرت رسول گرامي براي من از بستگان خودم محبوب‌تر هستند.كه به آنها نيكي و خير رساني كنم و پيوند آنها را مستحكم نگه دارم.
لهذا ابوبكر رضي الله عنه از دادن فدك به آنها امتناع كرد ( به اين صورت ) و در اين ميان بر اساس رواياتي مشكوك، حضرت فاطمه رضي الله عنها ناراحت و رنجيده خاطر شدند. [ البدايه والنهايه 2/203 ] و چنانكه بعضي از تشيع نقل كرده‌اند تا زمانيكه حضرت زهرا وفات كرد با حضرت ابوبكر كلام نكرد و بنا بر روايات شيعي سه ماه و بقولي 75 روز ايشان بعد از وفات پيامبر گرامي وفات نمودند. [ اسلام شناسي شريعتي ص628 و نهج البلاغه با شرح فيض الاسلام ص659. ]
اشاره اي در رد ادعاي سائل
حضرت فاطمه از حضرت ابوبكر ناراض نشده‌اند و ترك كلام نكرده‌اند بلكه با استدلال حضرت ابوبكر قانع و راضي شدند و در مورد فدك و غيره دو مرتبه كلام نكردند. « لم تتكلم اي لم تتكلم فاطمه مع ابي‌بكر في امر فدك » يعني اگر چنين جمله‌اي در كتب اهل سنت آمده است كه حضرت فاطمه با حضرت ابوبكر كلام نكرده است بعد از شنيدن جواب ابوبكر، معنايش اين است كه قانع شد و در مورد فدك ادعا و بحث و كلام نكرد. نه اينكه از جهت خشم وغضب كلام نكرده باشد. و يا اينكه اين نوع جمله ها مدرج يك راوي مي‌باشند كه جزء روايت قرار نمي گيرند، لذا حجت هم نمي باشند.
ح: حضرت زهرا از ابوبكر ناراض نشده است
1-‌ ابوبكر به فاطمه رضي الله عنها فرمودند: همانا آنچه كه براي پدرت هست براي تو نيز هست رسول خدا از فدك مايحتاج شما را بر مي‌داشت و بقيه را در راه خدا تقسيم مي‌كرد و مناسب است كه تو نيز همين طور عمل نمايي. پس فاطمه به آن راضي شد و از ابوبكر قول و عهد گرفت كه چنين عمل نمايد. ( الدرة النجفيه شرح دنبلي چاپ تبريز ص 332 و شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحراني 5/ 107 چاپ تهران )
2-« كان ابوبكر ياخذ غلتها فيدفع اليهم و يقسم الباقي و كان عمر كذلك ثم كان عثمان كذلك ثم كان علي كذلك» ( شرح نهج البلاغه حديدي ) ترجمه: ابوبكر غله و عوايد فدك را بر مي‌داشت و بقدر كفايت به اهل بيت عليهم السلام مي‌داد و آنچه باقي مي‌ماند در راه خدا انفاق مي‌كرد. عمر و عثمان نيز چنين كردند و بعد از آن علي عليه السلام نيز اين چنين عمل مي‌كرد. [ نهج البلاغه شرح ابن ابي الحديد ج4 و ابن ميثم بحراني 5 / 107شرح فيض الاسلام جزء 5 و شرح دنبلي الدرة النجفيه ص332 ]
3- ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه ج4 و ابن ميثم بحراني در جلد 5 ص 107 نقل كرده اند: پس ابوبكر بعد از آن نزد فاطمه رفت و در پايان مي‌نويسد پس فاطمه راضي شد.
4- عيناٌ عبارت فوق در شرح فيض الاسلام جزء 5 ص969 و شرح دنبلي مسمي به الدرة النجفية ص332 ملاحظه گردد.
ج: آنچه از انبياء ارث مي‌ماند صدقه است
دلايل از كتب معتبر شيعيان: « عن الامام الباقر عليه السلام قال قال رسول الله صلي الله عليه و اله فضل العالم علي العابد كفضل القمر علي سائر النجوم ليله البدر و ان العلماء ورثه الانبيا لم يورثوا دينارا و لا درهما و لكن اورثو العلم فمن اخذ منه اخذ بحظ وافر » يعني انبياء عليهم السلام دينار و درهم ( ماديات ) ارث بر جاي نمي‌گذارند بلكه علم و دانش ارث مي‌گذارند. [ اصول كافي كليني كتاب فضل العلم 1/ 34 ]
به مفهوم روايت قبلي از امام صادق نقل شده است: « ان العلما ورثه الانبياء و ذاك ان الانبياء لم يورثوا دينارا و لا درهما و لكن انما اورثو احاديث من احاديثهم » اصول كافي علامه كليني 1/32
همانا علما وارثان پيامبران هستند و آن اينكه انبياء دينار و درهم ارث نمي‌گذارند بلكه احاديثي از احاديث خود را به ارث مي‌گذارند.
درخواست ارث براي حسنين رضي الله عنهما
ابن بابويه شيخ صدوق روايت مي‌كند: فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و اله همراه دو فرزندش حسن و حسين عليهما السلام نزد پيامبر زمانيكه بر بستر بيماري قرار داشت حاضر شد و فرمود: اي رسول خدا! اين دو فرزندانت هستند چيزي را برايشان به ارث بگذار، آنحضرت فرمود: اما براي حسن هيبت و سيادت من و براي حسين جرات و بخشش و سخاوت من مي‌باشد. [كتاب الخصال صدوق ص 77 ]
د: طبق قول ائمه اطهار، به زنها
زمين، خانه، باغ و مزرعه و اثاثيه منزل ارث داده نمي‌شود:
1-‌ « روي عن الامام زين العابدين قال النساء لا يرثن من الارض و لا من العقار » زنها چيزي از زمين و مزرعه و غيره ارث نمي‌برند. (فروع كافي ج 7 ص 137)
در كتاب لغت، معناي عقار ملك، مزرعه، خانه و اثاث آمده است.
2- ابن بابويه از امام باقر روايت كرده است ميسر مي‌گويد: از ابي عبد الله جعفر ( امام باقر ) در مورد زنان كه چه چيز به ارث مي‌برند پرسيدم در جواب فرمود: « فاما الارض و العقارات فلا ميراث لهن فيه » يعني در زمين و مزارع و املاك هيچ ميراثي به آنها تعلق نمي‌گيرد. [ فقه من لا يحضره الفقيه شيخ صدوق كتاب الفرائض و الميراث 4/ 347 ]
در اين مورد دلايل زياد است كه بايد به كتب فقهي شيعي مراجعه شود.
ر: به اجماع مسلمين شيعه و سني
از پيامبر صلي الله عليه و اله چيزي به ارث نمانده است
حضرت فاطمه با رضايت كامل از نزد ابوبكر برگشتند و هيچگونه نارضايتي از ابوبكر صديق رضي الله عنه نداشته است. به فرض محال اگر فاطمه خشمگين شده است و نزاعي در كار بوده است سوال اين است كه حق با چه كسي بوده است؟ آيا مگر غصب كردن حقوقي دركار بوده است كه فاطمه به خشم بيايد؟ هرگز! به اجماع مسلمين از آنحضرت صلي الله عليه و اله ارثي باقي نمانده است.
ملا باقرمجلسي مي‌گويد: همانا ابوبكر زماني كه ديد فاطمه خشمگين شده است به او گفت من منكر فضيلت و قرابت تو با رسول خدا نيستم و فدك را از تو مانع نشده‌ام مگر اينكه امر رسول خدا را پيروي كرده‌ام و خدا را شاهد مي‌گيرم كه از رسول خدا شنيدم كه فرمود: ما جماعت پيامبران ارث بر جاي نمي‌گذاريم، آنچه كه از ما باقي مي‌ماند تنها كتاب و حكمت و علم است و من به اتفاق مسلمانان اين كار را كرده‌ام و من در اين مورد تنها نيستم و اما اگر مال مي‌خواهي پس از مال من هر چه خواستي بردار، زيرا تو عزيز و فرزند و يادگار پدرت و شجره پاكي براي فرزندانت هستي هيچ كس نمي‌تواند فضل تو را منكر شود. [ حق اليقين مجلسي ص201. 202 ]
ز: موضع حضرت علي در مورد فدك عينا همان موضع ابوبكر بود
علم الهدي يكي از علماي بزرگ شيعيان مي‌فرمايد: زمانيكه امير المومنين عليه السلام به خلافت رسيد درباره فدك سخن گفت و فرمود: « اني لاستحيي من الله ان ارد شيئا منع ابوبكر و امضاه عمر » يعني همانا من از خدا شرم دارم كه چيزي را برگردانم كه ابوبكر و پس از او عمر منع كرده‌اند. [الشافي سيد مرتضي علم الهدي ص231 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد شيعي معتزلي 4 /82 ]


فتواي زيد شهيد در كتب اهل سنت
« و قد اعترف علماء اهل البيت بصحة ما حكم به ابوبكر في ذلك قال الحافظ البيهقي انبئنا محمد بن عبد الله الحافظ حدثنا ابو عبد الله الصفار حدثنا اسماعيل بن اسحاق القاضي حدثنا نصر بن علي حدثنا ابن داود عن فضيل بن مرزوق قال قال زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب، اما انا فلو كنت مكان ابي بكر لحكمت بمثل ما حكم به ابوبكر في ذلك » زيد بن علي بن حسين مي‌فرمايد من هم اگر به جاي ابوبكر قرار مي‌گرفتم در موضوع فدك قطعا بمانند فيصله ابوبكر قضاوت مي‌كردم. [ الاعتقاد علي مذهب السلف للبيهقي ص181 چاپ مصر- البدايه والنهايه ابن كثير 5 / 290 چاپ مصر- سنن الكبري للبيهقي 6 /302 ]
فتواي زيد شهيد در كتب اهل تشيع
« قال زيد بن علي بن الحسين و ايم الله لو رجع الامر الي لقضيت فيه بقضاء ابي بكر» يعني زيد بن علي بن حسين فرمود: به خدا سوگند اگر اين موضوع فدك به من ارجاع داده مي‌شد البته من نيز همانند فيصله‌ي ابوبكر در آن قضاوت مي‌كردم. [ شرح نهج البلاغه حديدي 4/113 چاپ بيروت. به حواله ابوبكر جوهري كه از علماي شيعه مي‌باشد. ]
در رابطه با غضبناك شدن حضرت زهرا رضي الله عنها بايد گفت:
رواياتي كه در آنها ذكر غضبناك شدن و كلام نكردن حضرت زهرا تا وقت موت آمده است اين گوشه از روايت مدرج راوي مي‌باشد و اين جزء روايت نيست كه حجت و دليلي براي مدعي باشد.
پوشيده نماند با توجه به مقاله قبلي در 7 بخش كه در جواب سوالهاي متفرقه شبيه همين سوال مذكور، مطرح گرديده است مسلّم است كه اين بحث در حاشيه قرار مي‌گيرد البته شايسته است كه بعنوان رفع شبهات قابل بحث و بررسي قرار گيرد.
دلايل مقدماتي بر مدرج بودن عبارت مذكور و وهم و ظن راوي
علامه رشيد احمد گنگوهي رحمه‌الله از محدثين و محققين شبه قاره‌ي هند مي‌نويسد: «قوله فغضبت فاطمه..... هذا ظن من الراوي حيث استنبط من عدم تكلمها اياه انها غضبت عليه »
يعني عبارت ناراض شدن فاطمه‌ي زهرا از حضرت ابوبكر و تا وفات با او كلام نكردن فقط گمان راوي است. كه جزء روايت مستند نيست. [ لامع الدراري علي جامع البخاري 2 /500 ]
2- علماي محققين « لم تتكلم » را بر معناي « لم تتكلم في هذا الامر » محمول كرده‌اند. و اگر ما تسليم كنيم كه « لم تتكلم » بر معناي متبادر خود محمول است باز هم چه دليلي وجود دارد كه اين « هجران » از: « ملالت » است. و اگر در روايتي تصريح هم شده باشد ممكن است كه ظن راوي باشد. [ فتاواي امداديه 4/132 چاپ قديم دهلي ]

صحيحين و ظن راوي
علماي بزرگ اهل سنت مي‌فرمايند: هر چند كه احاديث كتب صحيحين، صحيح‌اند، اما در بعضي روايات وهم راوي يافت مي‌شود گرچه اين عيبي بشمار نمي‌آيد.
اولا: كتب حديثي اهل سنت فقط همين دو كتاب نيستند.
ثانيا: سند هر دو روايت مجددا بررسي خواهند شد.
ثالثا: وهم راوي جدا از اصل روايت است. بلكه يك تصور و گماني است از يك راوي، كه حجت نمي باشد.
علامه انور شاه كشميري از سادات و محدثين مي‌فرمايد: « واي اعتماد ( باالتاريخ ) اذا لم يخلص الصحيحان عن الاوهام حتي صفوا فيها كتبا عديدة فاين التاريخ الذي يدون بافواه الرجال و ظنون المورخين لا سند لها و لا مدد » [ فيض الباري حاشيه بخاري 4/ 77 ]
وقتي صحيحين، ( بخاري و مسلم ) از ذكر ظن و اوهام ( بعضي راوي ها ) خالي نيستند پس به تاريخ چه اعتمادي باقي مي‌ماند حتي كه در مورد ظن و اوهام راويها كتابهاي متعددي نوشته شده است. پس تاريخي كه نه سند دارد و نه هم تأييدي، بلكه با دهان ( گفته‌هاي مردم ) و گمانهاي اهل تاريخ تدوين شده است چه اهميتي دارد.
تحقيقي جامع بر مرويات مدرجي
فضيلة الشيخ علامه محمد نافع رحمه ‌الله در كتاب المسمي به « رحماء بينهم » در اين باره، تقريباً تحقيق جامع و كاملي را انجام داده‌اند كه بشرح زير مي‌باشد:
محدثين هر گاه مي‌خواهند يك مسئله و حكمي را از حديثي اثبات نمايند، تمامي رواياتي را كه در اين مورد آمده‌اند، بررسي مي‌كنند و بعد از آن،تمام جوانب آن مسئله و حكم مشخص مي‌گردد. و اگر با الفرض از طرف راويها در اصل روايت كمي و بيشي صورت گرفته باشد و يا در برداشت و تعبير راويها فرقي وجود داشته باشد و يا تغييري در الفاظ روايت واقع گرديده باشد، به آساني مشخص مي‌شود. از قديم الايام روش علما چنين بوده است .
تعداد روايات مدرجي و غيره
مجموعه رواياتي كه در آنها از طرف حضرت زهرا رضي الله عنها مطالبه‌ي فدك و خمس و ارث شده است در سي و شش محل از پانزده كتب اهل سنت ذكر شده ‌است:
1- در بخاري شريف پنج محل 2- در مسلم شريف دو محل. 3-‌ در مسند امام احمد پنج محل 4-‌ در ترمذي دو محل 5- در السنن الكبري البيهقي شش محل 6-‌ در طبقات ابن سعد دو محل 7- در ابوداود چهار محل 8- در مسند ابو اعوان اسفرايني سه محل 9- در مصنف عبد الرزاق يك محل 10- در نسائي يك محل
11-در شرح معاني الاثار طحاوي يك محل 12- در مشكل الاثار طحاوي يك محل 13- در المنتقي لا ابن الجارود يك محل 14- در تاريخ الامم و الملوك لابن الجرير طبري يك محل 15- در فتوح البلدان يك محل.
در يازده محل از سي و شش محل، رواياتي‌اند كه در سند آنها ابن شهاب زهري و جود ندارد. آنها از راوي‌هاي ديگري امثال: حضرت ابوهريره ، ابوالطفيل، عامر بن واثله ، ام هاني و غيرهم روايت شده‌اند. يعني از حضرت عايشه رضي الله عنها منقول و روايت نشده‌اند و در هيچ يكي از اين روايات، ذكري از ناراضي و عدم كلام حضرت فاطمه با حضرت ابوبكر نيست.
باقي در بيست و پنج محل، راوي زهري است. و اين دو بخش است: در نه محل با اينكه راوي خود زهري است اما ذكري از رنجش و كلام نكردن فاطمه رضي الله عنها با ابوبكر در آنها وجود ندارد. و متاسفانه فقط در 16 محل در پايان اصلِ روايت، بحث ناراضي و هجران و كلام نكردن و غضب ذكر شده است. ( كه همين است مدرج زهري ) بعنوان نمونه چند مورد از اين روايت‌ها ذكر مي‌گردند تا كه مدرج بودن كلمات مذكور در روايات ثابت شود.
1- روايت بخاري: « حدثني عبد الله بن محمد قال حدثنا هشام ( بن يوسف اليماني ) قال اخبرنا معمر عن الزهري عن عروة عن عايشه ان فاطمه و العباس اتيا ابابكر يلتمسان ميراثها من رسول الله صلي الله عليه و اله و هما يومئذ يطلبان ارضيهما من فدك و سهمه من خيبر فقال لهما ابوبكر سمعت رسول الله صلي الله عليه و اله يقول لا نورث ما تركنا صدقة انما ياكل آل محمد من هذا المال قال ابوبكر ولله لا ادع امرا رئيت رسول الله صلي الله عليه و اله يصنعه فيه الا صنعته، قال فهجرته فاطمه فلم تكلمه حتي ماتت» [ بخاري ج2 كتاب الفرائض ]
2- در مصنف عبد الرزاق ج 5 في عنوان خصومة عباس و علي رضي الله عنهما به متن مذكور آمده است: «اخبرنا عبد الرزاق عن معمر عن الزهري عن عروة عن عايشه »
3- در مسند ابوعوانه ج 4 باب اخبار الدالة علي الاباحة ان يعمل في اموال من لم يوجف عليه الخيل ..... حدثنا الدبري عن عبد الرزاق عن معمر عن الزهري عن عروة عن عايشه » با متن قبلي صحيح بخاري
4- در سنن كبري علامه ابوبكر احمد بن الحسين بيهقي ج 6 كتاب قسم الفيئي و الغنيمة آمده است: «اخبرنا ابو محمد عبدالله بن يحيي بن عبدالجبار ببغداد اخبرنا اسماعيل بن محمد الصفار حدثنا احمد بن منصور حدثنا عبد الرزاق اخبرنا معمر عن الزهري عن عروة عن عايشه.....» با متن و مفهوم مذكور صحيح البخاري
5- در مسلم ج 2 باب حكم الفئي آمده است: « عن ابن الشهاب الزهري عن عروة عن عايشه... و في اخرها قال فهجرته فلم تكلمه حتي توفيت »
روايت مذكور در كتب شيعيان
1- متن رواياتي كه در كتب اهل سنت مانند صحيح البخاري و مسلم و غيره ذكر شدند. عيناً با همان مفهوم در كتاب معتبر شيعيان بنام شرح نهج البلاغه از ابن الحديد شيعي آمده است: ( جاي تأمل است ) « قال ابوبكر الجوهري اخبرنا ابويزيد قال حدثنا اسحاق بن ادريس قال حدثنا محمد بن احمد عن معمر عن الزهري عن عروه عن عايشه ان فاطمه و العباس اتيا ابوبكر يلتمسان ميرثهما من رسول الله صلي الله عليه و اله و هما حينئذ يطلبان ارضه بفدك و سهمه بخيبر فقال لهما ابوبكر اني سمعت رسول الله صلي الله عليه و اله يقول لا نورث ما تركنا صدقة انما ياكل آل محمد صلي الله عليه و اله من هذه المال و اني و الله لا اغير امرا رئيت رسول الله صلي الله عليه و اله يصنعه الا صنعته قال فهجرته فاطمه فلم تكلمه حتي ماتت. » [ شرح نهج البلاغه لابن الحديد شيعي ج4 بحث في كر ماجر‍ي علي فدك بعد رسول الله ص112 چاپ بيروت].
به ترجمه اين روايت شرح نهج البلاغه كه ترجمه همه روايتهاي پنج گانه قبلي و غيره نيز چنين است دقت فرماييد: ابوبكر جوهري مي‌گويد خبر داد بما ابو زيد او فرمود كه خبر داد به ما اسحاق بن ادريس او فرمود خبر داد محمد فرزند احمد او از معمر و او از زهري و او از عروه ( فرزند حضرت زبير ) و او از عايشه، اينكه همانا فاطمه و عباس هر دو آمدند پيش ابوبكر و طلب كردند ميراثي را كه از طرف رسول خدا به آنها تعلق داشت. آنها زمين آن حضرت صلي الله عليه و اله را از فدك و سهميه آن حضرت را از خيبر درخواست نمودند، پس ابوبكر به آنها گفت من از رسول خدا شنيده‌ام كه فرمود: ما ارث به جاي نمي‌گذاريم آنچه از ما مي‌ماند صدقه است. ( البته ) شكي نيست كه آل محمد از همين مال تغذيه مي‌شوند و مي‌خورند و سوگند بخدا كه من كاري را كه مي‌ديدم آن حضرت انجام مي‌داد، بدون تغيير انجام مي‌دهم. فرمود: ( زهري ) پس فاطمه رضي الله عنها از ابوبكر هجران ( ترك رابطه ) كرد و با او سخن نگفت تا اينكه فوت كرد.
رفع ابهام
شايد كسي تصور كند كه ابوبكر در سند روايت مذكور ( شرح نهج البلاغه ) مسلكا سني هست. لذا لازم به ذكر است كه بدانيم كه كتاب حديدي شرح نهج البلاغه روايتهاي زيادي از ابوبكر جوهري آورده است و در سه فصل بحث فدك مي‌گويد: آنچه در اين بحث آورديم از كتاب ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهري بنام سقيفه و فدك مي‌باشد كه تصنيف اين نوع كتاب مستقل در بحث سقيفه دليل قطعي بر شيعيت وي مي‌باشد.
2- در فروع كافي ج 1 كتاب الصلوة باب السجود و التسبيح ص191 روايت نقل كرده است.
3- در كتابهاي اصول اربعه شيعي جوهري يك راوي ثقه مطرح مي‌باشد. تهذيب الاحكام باب كيفية الصلوة ج 1 ص 127
4- نيز در كتاب‌هاي تراجم و اصول حديث و اسماء الرجال شيعي، يك راوي معتبر و ثقه معرفي شده است. بشرح زير ملاحظه گردد: جامع الرواة محمد بن علي اردبيلي ص51 ج1 « الجوهري له كتاب السقيفه الكوفي، روضات الجنات خونساري موسوي ( ميرزا محمد باقر ) ص111 « منهم الشيخ المتقدم البارع..... الجوهري صاحب كتاب السقيفه الذي يعتمد علي النقل عنه ابن ابي الحديد » در مجمع الرجال مولي عنايت الله علي قهپايي ج1ص123

بيان چگونگي ادراج
در سند پنج روايت از كتب اهل سنت و يك روايت از كتب اهل تشيع ملاحظه فرماييد، در همه آنها معمر از زهري نقل روايت مي‌كند و زهري از عروه و عروه از عايشه، پس راوي اصلي كه از قضيه رفتن حضرت فاطمه و عباس پيش حضرت ابوبكر و مطالبه ارث كردن را مشاهده نموده حضرت عايشه صديقه رضي الله عنها ( مادر فاطمه و دختر ابوبكر ) مي باشد. بديهي است اصل روايت ( مستند ) كه بيان عايشه باشد تا قبل از لفظ قال تمام است و قائل قال شخص ديگري غير از عايشه است و عبارت بعد از قال، مقوله قال گرديد كه خارج از روايت است كه به آن توهم يا ظن يا برداشت راوي مي‌نامند. پس قائل لفظ قال يكي از شاگردان زهري كه معمر است يا كس ديگري مي باشد اما فاعل لفظ قال خود زهري است. ناگفته نماند كه زهري از تابعين صغار است.

دلايل و قراين ادراج
1- چونكه عبارت مدرج با لفظ قال شروع شده است قطعا فاعلش حضرت عايشه شاهد و راوي قضيه نيست والا بايد لفظ « قالت » مي‌آمد.
2- وقتيكه ابوبكر رضي الله عنه در مقابل مطالبه حضرت فاطمه مي‌فرمايد فرمان حضرت پيامبر صلي الله عليه و اله است كه آنچه از ما مي‌ماند صدقه است و ارث نيست و در ادامه فرمود غير از اين نيست كه اهل بيت آن حضرت صلي الله عليه و اله از همين مال مي‌خوردند ( تغذيه مي‌شوند ) پس جواب كامل گرديد و امكان ندارد كه نارضايتي براي حضرت فاطمه رضي الله عنها وجود داشته باشد و قطعا عبارتي كه بعد از اين با لفظ قال شروع است هيچ ربطي به روايت راوي ندارد.
3- امكان ندارد كه حضرت فاطمه با توجه به حكم آيه « وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا » احزاب 36
(ترجمه: وقتي خدا و رسولش در يك امري قضاوت كنند هيچ اختياري براي مرد و زن مومن در آن امر باقي نمي‌ماند) بعد از شنيدن جواب از حضرت ابوبكر رنجيده خاطر بماند.
4- نيز امكان ندارد كه حضرت فاطمه رضي الله عنها با توجه به حكم آيه « فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا » نساء 65
(ترجمه: قسم به ربت آنها مومن قرار نمي‌گيرند تا زمانيكه تو را در اختلافات بين يكديگر قاضي قرار ندهند و سپس ( بعد از قضاوت ) در دل خود احساس تنگي و گرفتگي نيابند و تماما از هر جهت عملا و اعتقادا تسليم فيصله باشند). و شنيدن فيصله حضرت رسول خدا در روحيه‌اش تاثيري ناگوار بر نرسيدن فدك و غيره باشد.
5- عقلا و اصولا امكان ندارد كه اهل بيت حضرت رسول صلي الله عليه و اله بعد از شنيدن فرمان وي بر نرسيدن به خواسته خود پريشان بشوند در حاليكه فيصله پيامبر اسلام بدون استثنا براي هر فرد امت مي‌باشد.
6- تشخيص و قضاوت حافظ ابن كثير دمشقي: ايشان بعد از نقل روايتهاي مذكور كه حاكي از مطالبه ارث توسط حضرت زهرا بود ادامه مي‌دهد « و قد روينا ان فاطمه رضي الله عنها احتجت اولا با القياس و با العموم في الآية الكريمة فاجابها الصديق با النص علي الخصوص با المنع في حق النبي صلي الله عليه و اله و انها سلمت له ما قال و هذا المظنون بها » ترجمه: از روايتها معلوم مي‌شود كه حضرت فاطمه رضي الله عنها ابتدا بر اساس قياس و عموميت آيه ميراث، استدلال نموده است. بعد از آن كه حضرت ابوبكر صديق جواب داد كه حضرت پيامبر صلي الله عليه و اله از عموميت آيه ميراث خارج و مثتثني مي باشد و براي پيامبر صلي الله عليه و اله حكم خاصي در اين متروكه ميراث وجود دارد. پس سرور زنان بهشتي رضي الله عنها پذيرفت. در مورد حضرت فاطمه همين حسن ظن مي‌باشد. ( البدايه و النهايه لابن كثيرج 5 ص 289
ابن كثير در ادامه مي‌فرمايد: « و احسن ما فيه قولها ، انت و ما سمعت من رسول الله صلي الله عليه و الهو هذا هو الصواب و المظنون بها و اللائق بامرها و سيادتها و علمها و دينها رضي الله عنها »
ترجمه: بهترين قول حضرت فاطمه در اين مورد( مطالبه فدك ) اين قولش مي‌باشد: شما بدانيد و آنچه شنيدي ( از حضرت پيامبر صلي الله عليه و اله ). باز ابن كثير ادامه مي دهد آنچه راست و درست و زيباست براي فاطمه نسبت دادن همين قول است به او كه واقعيت تاريخي دارد و در شان او مي باشد و انتظار از فاطمه همين بود كه شايسته امر(خواسته اش) و سادات بودنش و فهم و دانش و ديانت او مي باشد. نه اختلاف و نزاع و هجران چنانكه بعضي به ايشان نسبت مي دهند زيرا كه حضرت فاطمه شخصيتي علمي و با ديانت و سيده بوده است.
« قد اخرج عمر بن شبة حديث مراجعة فاطمه لابي بكر رضي الله عنه من طريق معمر عن الزهري و لفظه في آخره ( فلم تكلمه في ذلك المال حتي ماتت ) راجع تاريخ المدينه ( لابن شبة ج 1 ص 197 ) و هذا صريح في ان ترك كلامها مع ابي بكر رضي لله عنه لم يكن مطلقا و انما لم تكلمه في ذلك المال فقط » ( فتح الملهم علي شرح المسلم ص94 ج 3 )
ترجمه: عمر بن شبه در كتاب خودش به نام تاريخ المدينه روايت مراجعه حضرت فاطمه را به پيش ابوبكر از طريق معمر از زهري آورده است كه آخرين عبارت ( در آخر روايت ) چنين است: فاطمه تا آخر عمر در مورد اين مال ( ميراث فدك ) با ابوبكر سخن نگفت. اين روايت صريحا دال بر اين است كه كلام نكردن فاطمه رضي الله عنها با ابوبكر چنانكه در بعض از روايتهاي زهري ديده شده است، مطلقا نبوده بلكه كلام نكردن فقط در مورد اموالي بوده است كه قبلا مطالبه كرده بود.
7- وقتي راوي عروه از عايشه رضي الله عنها مي‌گويد كه حضرت زهرا مطالبه ارث مي‌كند و حضرت ابوبكر به او جواب داد پس وقتي مطالبه از ارث است و ابوبكر رضي الله عنه جواب منصوص و مدلل و قانع كننده‌اي داد محلي براي نا راضي حضرت زهرا از ابوبكر باقي نماند و قول راويها تمام شد، پس قطعا حضرت زهرا سكوت كرده است و راضي شده است چنانكه در بخش ج گفته شد.
همچنين هيچ دليلي وجود ندارد كه از اين روايت زهري كسي تصور كند كه حضرت زهرا از ابوبكر ناراض شده اشت. حتي سكوت كردن حضرت فاطمه دليل بر ناراض شدن نيست بلكه دليل بر راضي شدن است.
8- وقتي كه با نص صريح قرآن اعلام شده است آنچه خداوند از اهالي روستا ( بنو نضير و ...) از فيئي ( اموالي كه بدون جنگ از كفار بدست مسلمين قرار مي گيرد ) بر رسولش عنايت كرده است پس آن مال فيئي به خداوند و رسول خدا و خويشاوندان حضرت رسول و يتيمان و مساكين و مسافرين در راه مانده اختصاص دارد. ترجمه اول آيه شماره 7 سوره ي حشر
باز در آيه 8 مي‌فرمايد: « لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ » و اين مال فيئي به فقرا و مهاجرين كه از ديار و اموال خود بيرون رانده شده اند اختصاص دارد. پس آيا صحيح است كسي مدعي شود كه اين اموال مختص آن حضرت صلي الله عليه و اله مي‌باشد ( بعد از اينكه از اين آيه ها با خبر باشد ) آيا وقتي كه آنحضرت صلي الله عليه و اله بر اين اموال فيئي متولي بود چه اشكالي دارد كه جانشين آن حضرت صلي الله عليه و اله متولي آن قرار گيرد؟ بلكه ممكن نيست شرعا و عرفا كسي ديگر بدون امر جانشين حضرت رسول گرامي متولي مشروع باشد.
ادراج فقط از زهري مي باشد
به عادت و سابقه زهري ملاحظه و دقت فرماييد:
1- اين روش و عادت ( ادراج ) زهري را علامه سخاوي در كتاب فتح المغيث شرح الفيه الحديث العراقي ( في ذكر المدرج ) و نيز حافظ ابن حجر عسقلاني در كتاب « النكت » خود مي‌نويسد: « كذا كان الزهري يفسر الاحاديث كثيرا و ربما اسقط ادات التفسير فكان بعض اقرانه دائما يقول له افصل كلامك من كلام النبي الي غير ذلك من الحكايات » اين چنين بود زهري كه احاديث را زياد تفسير مي‌كرد و بسا اوقات حرف تفسير را ذكر نمي‌كرد ( تا معلوم شود كه اين تفسير خودش است نه حديث ) پس بعضي از همراهان او هميشه به او مي‌گفتند كلام ( تفسير ) شما از كلام آنحضرت صلي الله عليه و اله طولاني تر است و از اين نوع داستانها ديگر هم داشته است. از اين عبارت معلوم شد كه عادت زهري تصرف و تفسير در روايات بوده است.
2- امام بخاري در تصنيف خود بنام تاريخ ج2 قسم الاول ص 262 في تذكرة ربيعة بن عبد الرحمان ( ربيعةالراي ) بحواله و نقل از امام مالك قول همين ربيعه را در مورد زهري بيان مي فرمايد: « قال عبد العزيز بن عبد الله حدثنا مالك كان ربيعة يقول لابن شهاب ان حالتي ليس تشبه حالك انا اقول براي من شاء اخذه و انت عن النبي صلي الله عليه و اله فتحفظ -الخ » ( تاريخ كبير امام بخاري ج 2 قسم الاول ص262 )
عبد الله بن عبد العزيز فرمود كه روايت كرد براي ما امام مالك رحمة الله عليه ربيعه به اين شهاب ( زهري ) مي‌گفت: حالت من ( ربيعه ) شبيه حال تو نيست چون من راي را جدا از روايت بيان مي‌كنم، هر كس مي‌خواهد قبول كند يا نكند و تو راي و ظن خود را به پيامبر اسلام نسبت مي‌دهي ( يعني مشخص نمي‌كني كه اين راي شما خارج از اصل روايت مي باشد ) پس به عنوان قول پيامبر حفظ و تلقي مي‌شود.
3- خطيب بغدادي در تصنيف خود به نام « الفقيه و المتفقه » باب ذكر اخلاق الفقيه و ادابه و ما يلزمه استعماله مع تلاميذه و اصحابه با سند كامل خود نقل مي‌فرمايد: در گفتگوي علامه ربيعه الراي از محدثين بزرگ و از علماي هم عصر زهري با زهري حقايق كشف و روشن مي‌گردد.
« اخبرنا عثمان بن محمد بن يوسف العلاف انبئنا محمد بن عبدالله الشافعي حدثنا ابواسماعيل الترمذي حدثني ابن بكير حدثنا الليث قال قال ربيعة لابن شهاب ( الزهري ) يا ابايكر اذا حدثت الناس برأيك فاخبرهم انه سنة لايظنون انه رأيك فاخبرهم بانه رايك و اذا حدثت الناس بشئي من السنة فاخبرهم انه سنة لايظنون انه رئيك »
روايت ديگر با سند ديگر، « اخبرنا محمد حسن بن الفضل القطان اخبرنا عبد الله بن جعفر بن زرستوية حدثنا يعقوب بن سفيان حدثنا محمد بن ابي ذكريا انبئنا ابن وهب قال حدثني مالك قال قال ربيعة لابن شهاب اذ اخبرت الناس بشيئ من رأيك فاخبرهم انه رأيك » ( كتاب الفقيه و المتفقه للخطيب البغدادي باب ذكر الفقيه و ادابه ص148)
ترجمه: با حذف ترجمه سند روايت: ربيعه كه از محدثين بزرگ و هم عصر زهري بود خطاب به ابن شهاب ( الزهري ) فرمود: اي ابوبكر ( كنيه زهري ) وقتي براي مردم رأي خود را بيان مي‌كني پس به آنها خبر بده كه اين رأي تو است و وقتي كه بيان مي‌كني براي مردم چيزي از سنت ( سخن آن حضرت ) پس به آنها اطلاع بده كه اين كلام آن حضرت مي‌باشد تا مردم گمان نبرند كه اين رأي و برداشت تو است.
ترجمه روايت دوم با حذف سند: خبر داد به ما ابن وهب او فرمود كه روايت كرد برايم امام مالك كه فرمود ربيعه: به ابن شهاب ( زهري ) وقتي تومردم را به چيزي از رأي و ظن خود خبر مي‌دهي پس به آنها اطلاع بده كه همانا اين رأي خودت مي‌باشد.
حافظ شمس الدين ذهبي در كتاب خود به نام تاريخ الاسلام و طبقات المشاهير و الاعلام عبارت مذكور ربيعه را در اعتراض به ادراج زهري نقل مي‌فرمايد:
« قال الاويسي قال مالك كان ربيعة يقول للزهري ان حالي ليست تشبه حالك قال و كيف؟ قال انا اقول برأي من شاء اخذه و من شاء تركه و انت تحدث عن النبي صلي الله عليه و اله فيحفظ » ( تاريخ الاسلام ذهبي ج 5 ص 248چاپ مصر )
ترجمه: اويسي از امام مالك رحمة الله عليه نقل مي‌كند او فرمود: ربيعه ( هميشه ) به زهري مي‌گفت همانا حال من مشابه حال تو نيست. زهري گفت چگونه؟ فرمود: من رأيي ( اظهار نظري ) را بيان مي‌كنم كه هر كس بخواهد قبول كند و هر كس مي‌خواهد آن را رها كند. و شما از حضرت رسول صلي الله عليه و اله بيان مي‌كني كه مردم آن را حفظ مي‌كنند. ( به عنوان كلام نبي عليه السلام ).

تبصره
چند روايت در كتب اهل سنت آمده است كه نشان مي‌دهد حضرت ابوبكر قبل از وفات حضرت فاطمه به خانه فاطمه رفته است بخاطر دلجويي و راضي گردانيدنش و نهايتا با وساطت حضرت علي رضي الله عنه كاملا راضي شد. لذا معلوم شد كه حضرت فاطمه جلوتر قانع نشده بود. « عن الشعبي قال لما مرضت فاطمة اتاها ابوبكر الصديق فاستأذن عليها فقال علي يا فاطمة هذا ابوبكر يستأذن عليك فقالت اتحب ان اذن له قال نعم فاذنت له فدخل عليها يترضها و قال ولله ما تركت الدار و المال و الاهل و العشيرة الاابتغاء مرضاة الله مرضاة رسوله و مرضاتكم اهل البيت ثم ترضها حتي رضيت » بيهقي ج 6 ص 301
« و قال البيهقي بعد اخراجه هذا مرسل حسن باسناد صحيح » ترجمه: از شعبي نقل شده است وقتي كه فاطمه رضي الله عنها بيمار شد ابوبكر به طرف خانه حضرت فاطمه آمد و اجازه ورود خواست. علي عليه السلام به فاطمه گفت: اي فاطمه اين ابوبكر است اجازه مي‌خواهد كه به خدمت شما بيايد. پس فرمود: ايا تو دوست داري كه به او اجازه بدهم؟ علي فرمود: بله پس فاطمه اجازه داد و ابوبكر وارد شد و رضايت او را طلب مي‌كرد و فرمود: بخدا سوگند كه من منزل و مال و اهل خانه و فاميل را بخاطر رضاي خدا و رسولش و شما اهل بيت رها كردم. سپس طلب راضي شدنش را نمود تا اينكه راضي شد.
لهذا اكنون سوال اين است كه سبب ناراضي حضرت فاطمه بعد از شنيدن جواب از ابوبكر كه با دلايل قانع كننده بودند چه چيزي بوده است؟
علامه ابن كثير بعد از جمع كردن روايتهاي زيادي كه مربوط به ناراض شدن و سپس راضي شدنش است چنين مي‌فرمايد: اينطور به نظر مي‌رسد كه حضرت زهرا ابتدا مطالبه ميراث از ابوبكر كرد و بعد از شنيدن جواب ابوبكر راضي و قانع شد اما باز درخواست كرد كه شوهرش علي را بر اموال صدقه امثال فدك سرپرست قرار دهد اما اين را هم ابوبكر قبول نكرد. چنانكه قبلا ذكر گرديد و عذر آورد كه من جانشين آنحضرت هستم در اموال صدقه و بيت المال، بخدا قسم مانند آنحضرت عمل مي‌نمايم. « فتعتبت عليه بسبب ذلك و هي امراة من بنات آدم تأسف كما ياسفون و ليست بواجبة العصمة مع وجود نص رسول الله و مخالفة ابي بكر الصديق و قد روينا عن ابي بكر رضي لله عنه انه ترضي فاطمه و تلاينها قبل موتها فرضيت رضي الله عنها ثم سابق الحديث الشعبي » ( المذكورة في البيهقي و طبقات ابن سعد)
ترجمه: پس فاطمه بخاطر همين از ابوبكر ملالت گرفت ( در رد درخواست سرپرستي ) و او زني از دختران آدم است. مانند بقيه اولادان آدم در او افسوس ايجاد مي‌شود و واجب العصمة هم نبود با وجود نص آنحضرت صلي الله عليه و اله و مخالفت ابوبكر اما باز هم جلوتر روايت نقل كرديم كه حضرت ابوبكر قبل از وفات فاطمه با او با ملاطفت صحبت كرد و او را راضي گردانيد.
مولانا محمد تقي عثماني( در تكمله فتح الملهم ج 3ص95) مي فرمايد: « فاالذي يتخلص من هذه الروايات آل فاطمه لم تهجر ابابكر للابد و ما توفيت و هي عليه غضبي كما يبدوا من روايته الزهري في الباب و الذي يظهر لهذا العبد الضعيف عفا الله عنه انها في اول الامر طلبت الميراث فلما اخبرها ابوبكر باالحديث المعروف في ان الانبيا لايورثون سلمت له ما قال و لكنها طلبت تولية اراضي رسول الله لنفسها او لعلي رضي الله عنه و لكن ابابكر امتنع من ذلك لما رواه ابوداود عنه: « ان الله اذا اطعم نبيا طعمة ثم قبضه جعلها للذي يقوم من بعده » فسكتت فاطمه و قالت انت و ما سمعته و لكن بقي في نفسها شيئ في تفسير هذا الحديث و كانها رأت هذا الحديث غير مانع من تسليم التولية اليها فلم تبق في قلبها بشاشة كاملة لسيدنا ابي بكر و هذا كما يحدث بين مجتهدين يختلفان في مسلة مجتهد فيها و ليس ذلك من المعادات و لامن الهجران و انما هو انقباض يسير ينشا من اختلاف في‌الآراء و كان ابوبكر يشعر بذالك فأراد ان يزول هذا الانقباض ايضا فذهب اليها في مرضها و ترضها حتي رضيت و عدت بينهما البشاشة الكاملة »
ترجمه: علامه محمد تقي عثماني بعد از نقل كردن روايت شعبي و چند روايت ديگر مي‌فرمايد: آنچه از مجموع روايتها ( موضوع درخواست فدك و جواب ابوبكر ) بدست مي‌آيد اين است كه حضرت فاطمه از ابوبكر براي ابد ناراض نشد و ترك مكالمه هم نكرد و نيز و فاتش در حالت نارضايتي با ابوبكر نشده است آنطور كه از روايت مدرج زهري معلوم است پس آنچه براي بنده‌ي ضعيف ( خدا عفوش كند ) ظاهر مي‌گردد، اين است كه حضرت زهرا ابتدا درخواست ميراث نمود از اموال متعلق به پيامبر، امثال فدك و غيره و وقتي كه ابوبكر او را از حديث مشهور كه انبياء ارث ندارند خبر داد پس او به قول ابوبكر تسليم شد اما طلب سرپرستي فدك را براي خودش يا علي عليه السلام نمود كه ابوبكر از اين ابا كرد چنانكه در روايت ابوالدرداء آمده است كه ابوبكر فرمود: « همانا خداوند وقتي به يك نبي منبع غذايي ( درامد ) بدهد و بعد او فوت بشود اين منبع غذايي را در اختيار كسي مي گذارد كه بعد از او جانشين باشد » پس حضرت زهرا سكوت كرد و فرمود: شما بدانيد و آنچه شنيده‌اي آن را.
و لكن در تفسير اين حديث در دلش چيزي ( دغدغه اي ) باقي ماند گويا كه نظرش اين بود كه اين حديث مانع از توليت و سرپرستي براي ما نمي‌باشد لذا در دلش خوشحالي و تشفي كامل وجود نداشت نسبت به حضرت ابوبكر و اين نوع ملوليت مانند كدورتي هست كه بين دو مجتهد در يك مسله‌ي اجتهادي واقع شود. كه اين دشمني محسوب نمي‌شود و نه هجران ( متاركه رابطه ) و جز اين نيست كه اين يك نوع انقباض خفيف است كه در اختلاف آراء بوجود مي‌آيد. و ابوبكر از اين خبر داشت لهذا خواست كه اين دغدغه زايل شود پس بوقت بيماريش رفت و رضايتش را خواستار شد. تا اينكه راضي شد و خوشحالي كامل حاصل گرديد.
ان شاء الله تا اين حد حق مطلب ادا گرديده است . و واقعيت با دليل و حجت و صراحت كامل مفهوم گرديد.و ان شاء الله بايد اتمام حجت باشد. اگر چه اين موضوع ( فدك ) مسئله‌اي اصولي و عقيدتي نيست كه اگر كسي ندانست يا قبولش نداشت بر ايمانش خللي وارد شود. خلل در ايمان وقتي است كه در اين مسئله نسبت به صحابه ظن و گمان بد داشته باشيم.
چهار مورد از رنجيدگي و غضبناكي حضرت زهرا رضي الله عنها
از حضرت علي رضي الله عنه
جاي تعجب است كه يك مورد نارضايتي حضرت زهرا از حضرت ابوبكر رضي الله عنهما كه ظن و گمان يك فرد بود و سندي هم نداشت چنين همه جا مطرح و ياد آوري مي شود تا حقانيت و خلافت حضرت ابوبكر رضي الله عنه و حتي عدالت وي مخدوش گردد؛ اما از نارضايتي حضرت زهرا از حضرت علي رضي الله عنه كه در مواقع متعدد و با صراحت بيان شده چرا هيچ بحثي نمي شود؟ براي كسانيكه بدلايل گذشته قانع نشده باشند در اينجا ذكر مي‌گردد. « فما كان جوابهم لتبرئة علي فهو جوابنا لتبرئة ابي بكر »
1- اولين مورد غضبناك شدن حضرت زهرا از حضرت علي رضي الله عنهما: عالم مشهور تشيع شيخ صدوق در كتاب معتبر خودش « علل الشرائع » كه به اتفاق فقهاي شيعي همه مطالب آن مورد تاييد مي‌باشند، مي‌نويسد: ابوذر غفاري مي‌گويد كه حضرت جعفر ابن ابي طالب برادر حضرت علي و قتي كه از هجرت حبشه به مدينه برگشتند، كنيزي به حضرت علي بخشيدند كه قيمتش چهار هزار درهم بود و اين كنيز را كسي ديگر به حضرت جعفر هديه كرده بود. اين كنيز در خانه حضرت فاطمه خدمت سيدنا علي را مي‌كرد، يك روز حضرت فاطمه مشاهده نمود كه سر مبارك حضرت علي رضي الله عنه بر روي زانوي كنيز قرار دارد. با مشاهده اين حالت حضرت زهرا غضبناك شد و خطاب به حضرت علي فرمود: به من اجازه بدهيد به خانه پدرم بروم. حضرت علي در جواب فرمودند: شما اجازه داريد كه به خانه پدر خويش برويد، حضرت زهرا رضي الله عنها چادر و برقع پوشيده به طرف خانه رسول اكرم صلي الله عليه و اله حركت كردند. بلا فاصله فرشته وحي بر پيامبر نازل شد و فرمود: اي رسول خدا! زهرا براي شكايت از حضرت علي مي‌آيد، خداوند سلام خواند و حكم داد كه شكايت زهرا را از حضرت علي قبول نفرماييد لذا رسول خدا حضرت زهرا را امر به برگشتن به خانه اش كرد و حضرت علي به پاس احترام حضرت زهرا رضي الله عنها آن كنيز را آزاد كرد و چهارصد درهم نيز بر اهل مدينه صدقه نمود. ( علل الشرائع باب 13 ص 163 چاپ نجف اشرف )
2- ملا باقر مجلسي مي‌نويسد كه صحابه كرام فرموده‌اند يك روز صبح ما نماز صبح را همراه آن حضرت صلي الله عليه و اله خوانديم چهره آن حضرت با غم و اندوه معلوم مي‌شد بعد از نماز آن حضرت بطرف خانه حضرت زهرا تشريف بردند، به دروازه كه رسيدند مشاهده نمودند كه حضرت علي بر روي خاك ها دراز كشيده‌اند. آنحضرت صلي الله عليه و اله خاك ها را از پشت حضرت علي با دست مبارك خود تكان داد و زايل گردانيد و فرمود: « قم يا ابا تراب » برخيز اي پدر خاك بعد هر دو وارد خانه فاطمه رضي الله عنه شدند و ما تا مدتي پشت درب منتظر مانديم بعد آنحضرت با چهره‌اي خندان از خانه بيرون آمدند ما عرض كرديم حضرت شما با چهره‌اي غمگين وارد خانه شديد و الان با چهره اي خوشحال و خندان بيرون تشريف آورديد. آنحضرت صلي الله عليه و اله فرمود: « كيف لا افرح و قد اصلحت بين اثنين احب اهل الارض الي اهل السماء » يعني چگونه خوشحال نشوم در حاليكه بين دو فردي كه محبوب‌ترين افراد اهل زمين به پيش اهل آسمان بودند آشتي بر قرار كردم. ( بديهي است كه بين آن دو قبلا رنجش بوده است كه آن حضرت صلي الله عليه و اله آشتي دادند ) [ بحار الانوار ج 10 ص44 باب كيفية معاشرتها مع علي ]
3- واقعه سوم رنجيده شدن حضرت زهرا از حضرت علي رضي الله عنهما چنين بيان شده است: بعد از اين كه حضرت زهرا مطالبه ارث ( فدك ) از حضرت ابوبكر نمود و برگشت با ناراحتي و خشم حضرت علي را مورد خطاب قرار داد: « يا ابن ابي طالب اشتملت مشيمة الجنين و قعدت حجرة الظنين » يعني اي فرزند ابو طالب! در چادر پنهان شده‌اي چنانكه جنين در مقرش و مانند متهم خانه نشين شده اي. ( الامالي للشيخ الطوسي ابي جعفر ج2 ص 295 چاپ نجف اشرف،احتجاج طبرسي ص 59 ،ناسخ التواريخ لسان الملك ميرزا تقي ج 4 كتاب دوم ص 129،بحار الانوارمجلسي ج 4 ص43.
4- اين واقعه را ملا باقر مجلسي با طول و تفصيل در حق اليقين ص 203 و 204 بيان فرموده است. شيخ صدوق ابن بابويه قمي اين واقعه را با تفصيل بيان كرده است كه اينجا به خلاصه‌اي از آن اكتفا مي‌شود يك فرد بدبختي آمد و بحضرت فاطمه زهرا خبر داد كه علي المرتضي مي‌خواهد با دختر ابوجهل ازدواج نمايد و خطبه يعني پيام دامادي داده است چون خداوند فطرتا يك غيرت و احساس خاصي در زنها بوجود آورده است. لذا حضرت زهرا شديد به خشم آمد و به همين حال روز را سپري نمود و غروب با حسن و حسين و ام كلثوم رضي الله عنهم به خانه پدرش رفتند. و زمانيكه حضرت علي رضي الله عنه به خانه تشريف آورد خانه را از سرور زنان بهشتي و فرزندانش خالي ديد بسيار پريشان شد. و اين وضعيت برايش شديدا ناگوار شد بعد آمد به مسجد و در آنجا استراحت نمود و اينجا آنحضرت صلي الله عليه و اله از قضيه خواستگاري علي رضي الله عنه از دختر ابوجهل با خبر شد و غضبناكي و اظطراب حضرت زهرا را ديد به مسجد آمد و مشغول عبادت شد و دعا كرد كه خداوند دل آزردگي و خشم را از بين ايشان رفع بفرما بعد آمد به خانه و حضرت زهرا و بچه هايش را با خود برد پيش حضرت علي و او در خواب بود پاي مباركش را روي پاهايش گذاشت و فرمود: ابوتراب بلند شو، شما اهل آرامش را بي قرار كرده‌اي برو حضرت ابوبكر و عمر و طلحه را بخواه كه اينجا بيايند. سيدنا علي به آنها خبر داد و همه جمع شدند آنگاه حضرت رسول گرامي صلي الله عليه و اله به سيدنا علي فرمودند: « يا علي اما علمت ان فاطمة بضعة مني و انا منها فمن اذاها فقد اذاني و من اذاني فقد اذ الله..... فقال علي رضي الله عنه بلي يا رسول الله » ترجمه: اي علي! مگر شما نمي‌داني كه فاطمه پاره تن من و من از او مي‌باشم پس هر كسي او را آزار دهد بي‌ترديد من را آزار داده است و هر كسي من را ايذاء رساند پس قطعا خدا را ايذاء رسانده است، علي گفت: بله يا رسول الله چنين است سپس حضرت علي رضي الله عنه عذر خواهي كرد كه من اين اراده را نداشتم و به اين صورت اين رنجش خاتمه يافت .( علل الشرائع ص 185باب 148 چاپ نجف اشرف،جلاء العيون ص 163.
لازم بذكر است كه احباب شيعي اين قضيه را بسيار طولاني كرده‌اند اصل اين واقعه در كتب معتبر اهل سنت مختصرا موجود ميباشد.
در صحيح بخاري مذكور است وقتي خبر به حضرت فاطمه رسيد رنجيده خاطر شده و به خدمت آنحضرت رفته ايشان را خبر داد آنحضرت بسيار رنجيده خاطر گشتند و بالاي منبر سخنراني نمود و فرمود: من هرگز به اين اجازه نمي‌دهم اگر علي مي‌خواهد با دختر ابوجهل ازدواج كند دخترم را طلاق بدهد چون كه دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در نكاح يك شخص جمع نمي‌‌شوند. « فانما هي بضعة مني يريبني ما ارابها و يوذيني ما اذا ها » فاطمه پاره تن من است، ناگوار است برايم آنچه براي او ناگوار است و مي‌رنجاند مرا آنچه او را برنجاند. بخاري ج2 ص787 و ج1 ص 528

ه: هرگز حقي از اهل بيت توسط:
ابوبكر و عمر رضي الله عنهما ضايع نشده است
زمانيكه در مورد فدك و مشابه آن از امام باقر سوال شد خداوند مرا فدايت سازدنظرت در مورد ابوبكر و عمر چيست ؟آيا در حق شما ظلمي روا داشته اند؟فرمودندنه! سوگند به كسي كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا براي جهانيان ترساننده باشدبه اندازه مثقال دانه اي از خردل ، هيچ ظلمي در حق ما نكرده اند آيا آنها را دوست بداريم ؟ فرمود آري واي بر تو !پس آن دو را در دنيا و آخرت دوست بدار اگر ضرر كردي در قيامت من به گردن ميگيرم! سپس فرمود خدا معامله كند با مغيره و بنان كه اينها بر اهل بيت دروغ نسبت دادند« فانهما كذبا اهل البيت» (شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج4 ص82
2- وفاء الوفاء باخبار مصطفي للسمهودي جزء ثالث عن ابن شبة عن امام الباقر
3- « عن كثير النواء قال قلت لابي جعفر (محمد بن زين العابدين) اخبرني عن ابي بكر و عمر اظلما من حقكم شيئا قال لا و منزل القرآن علي عبده ليكون للعاملين نذيرا ما ظلمانا من حقنا ما يزن حبة خردل .(كتاب فضائل ابي بكر الصديق لابي طالب محمد بن علي بن الفتح الحربي العشاري المتوفي 446 » پوشيده نماند كه از طرف ائمه اهل بيت رسول خدا در بسياري از كتب رجال شيعي بر دو راوي مذكور ( بنان البيان و مغيرة بن سعيد ) لعنت و نفرين شده است. ( رجال كشي تذكره مقلاص ابن ابي خطاب_ جامع الرواة محمد بن علي الاردبيلي_ منتهي المقال و الرجال ابو علي)

نتايج بحث
1- در مقدمه و ما بعد از آن ثابت گرديد كه فدك جزء اموال بيت المال بوده است.
2- در حيات آنحضرت صلي الله عليه و اله در اختيار ايشان بود.
3- بعد از آن در اختيار و سرپرستي كساني قرار گرفت كه جانشين بر حق آنحضرت بودند.
4- و لذا مي بينيم كه در اختيار آنحضرت صلي الله عليه و اله و بعد از آن در اختيار ابوبكر صديق رضي الله عنه و بعد از آن در اختيار حضرت عمر رضي الله عنه و سپس ايشان حضرت علي و حضرت عباس رضي الله عنهما را سرپرست قرار دادند. و بعد از آن به ترتيب شرح ذيل در اختيار افراد زير يكي بعد ديگري قرار گرفت: امام حسن، امام حسين،علي بن الحسين ( زين العابدين )، حسن بن حسن، زيد بن حسن الي آخره رضي الله تعالي عنهم اجمعين.
5- حضرت فاطمه از حضرت ابوبكر در خواست سرپرستي و اختيارات فدك را خواستار بوده است ظاهر امر دال بر همين است.
6- اگر حضرت فاطمه ادعاي ارث داشته است پس حتما اطلاعي نداشته كه از انبياء ارث بجاي نمي‌ماند.
7- اگر ارثي به كسي تعلق مي‌گرفت حضرت عباس و ازواج مطهرات نيز ادعاي ارث مي‌كردند و يا به آنها ارث مي‌رسيد ( از آنحضرت ) در حاليكه حضرت عايشه دختر ابوبكر صديق نيز يكي از وارثين آنحضرت بود.
8- فاطمه از ابوبكر به خشم در نيامده است و اگر خشمگين شده است باز مجددا به هر عنوان كه شده راضي شده است.
9- اگر بالفرض حضرت فاطمه به غضب در آمده است تقصيري براي حضرت ابوبكر ثابت نمي‌شود زيرا كه ابوبكر قصدي نداشته است كه او را به خشم در بياورد اين در صورتي محقق مي‌شود كه براي حضرت فاطمه شرعا حقي ثابت نمي‌يشد و تنها ابوبكر مانع حقش مي‌شد.
10- اگر براي حضرت فاطمه حقي ثابت مي‌بود حتما حضرت علي و بني هاشم و بقيه مسلمين حقش را از ابوبكر وصول مي‌كردند يا حداقل مدعي مي‌شدند. چنانچه حضرت علي رضي الله عنه مي‌فرمايد: « الاواني اقاتل رجلين رجل ادعي ما ليس له و آخرمنع الذي عليه » [ نهج البلاغه شرح فيض الاسلام ص558 ]
يعني: من با كسي كه مدعي چيزي بشود كه متعلق به او نيست و كسي كه ادا نكند آنچه بر او لازم است مي‌جنگم.
11- اگر آنچنان كه بعضي از دوستان فكر مي‌كنند شايد آنحضرت صلي الله عليه و اله قبل از وفاتش فدك را به حضرت فاطمه بخشيده است! بايد گفت امكان ندارد كه كسي از اين بي‌خبر باشد و شرعا ثابت نمي‌شود چنانكه خانه حضرت فاطمه رضي الله عنها كه در ملكيت آنحضرت صلي الله عليه و اله بود اما در حيات خود به حضرت فاطمه رضي الله عنها بخشيد، كسي مدعي آن نشد مزيد بر اين كه به اجماع شيعه و سني موهوب ( چيز بخشيده شده ) قبل از قبض در ملكيت موهوب له ( گيرنده ) در نمي‌آيد. و يا اينكه چرا فاطمه ادعاي ارث مي‌كرد اگر به او هبه ( بخشيده ) شده بود؟!
12- احاديثي كه به عنوان استدلال اهل سنت در شش بخش مطرح گرديدند تماما از كتب معتبر دوستان شيعه بودند. و در حد مشهور و متواتر قرار مي‌گيرند و واجب الاعتقاد و العمل مي‌باشند. و ثانيا با مفاهيم آيه هايي كه در شان صحابه مطرح شده است و اقوال ائمه كه بر عدالت خلفاء ثلاثه دلالت مي‌كنند نيز مطابقت دارند. اما اگر در مقابل روايتهايي آورده شود كه در تضاد با اين روايتها مذكور شوند قطعا ساقط الاعتبار مي‌باشند. مضافا اين روايتها غير مشهور و ضعيف با مقتضي الحال و عرف و عادت در تضاد هستند و مزيد بر آن با شان و منزلت آل و اصحاب آنحضرت سازگاري ندارد كه حق دختر حضرت رسول صلي الله عليه و اله را ناديده بگيرند. قضاياي مهم حل و فصل بشوند اما اين لاينحل بماند؟! هرگز امكان ندارد.
14- روايتي كه حضرت ابوبكر از پيامبر اسلام در جاري نشدن ارث از آن نقل كرده است و در مقابل حضرت فاطمه از آن استدلال كرد، در روايت آن تنها نيست بلكه در كتب اهل سنت از حذيفه بن يمان، زبير بن عوام، ابو درداء، ابو هريره، عباس، علي، عثمان، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابي وقاص نيز روايت شده است. (تحفه اثنا عشريه ج2ص555 و تعدادي از اينها در صحيح بخاري كتاب المغازي داستان بني نضير و خمس. اشعه اللمعات ج 3 ص 477-479 نيز ذكر شده اند.
15- جاري نشدن ارث در وارثين انبياء اجماعي مي‌باشد به اجماع اهل سنت و اهل تشيع چنانكه با روايتهاي معتبر در بخش ج واضح گرديد.
16- اينكه بعضي مي‌گويند آيه ميراث: « يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ آيه 11 سوره نساء» عام است كه پيامبر را نيز شامل است جواب اين است اولا در اين آيه پيامبر مخاطب قرار نمي‌گيرد چنانكه در آيه 3 سوره ي نساء « فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ » يعني آنچه از زنها براي شما خوشايند است ( از ) دو و سه و چهار تا ازدواج نماييد در حاليكه آنحضرت مجاز بود با بيشتر از چهار زن نكاح نمايد. و اگر مخاطب قرار بگيرد پس آيه با روايتهايي كه در بخش ج خوانديم تخصيص مي شود هم چنانكه فرزند كافر و قاتل تخصيص و خارج شده اند. و چنانكه طبق بعضي روايتها ائمه معصوم وارثين پدران خود را از بعضي تركه پدرانشان منع كرده‌اند و آن را بخود اختصاص داده‌اند مانند شمشير، قرآن، انگشتري و...
17- اگر كسي استدلال بكند كه در آيه‌هاي قران آمده است كه فرزندان انبياء از انبياء ارث برده‌اند مانند و ورث سليمان داود و امثال آن، جواب اين است كه مراد از ارث علم و نبوت و عرفان مي‌باشد نه مال و اموال، بلكه خود اين آيه دليل است زيرا كه به اجماع اهل تاريخ حضرت داود نوزده فرزند داشتند چرا غير از حضرت سليمان بقيه وارث قرار داده نشدند؟
18- اگر كسي تصور كند كه حضرت رسول خدا صلي الله عليه و اله فدك را براي حضرت فاطمه رضي الله عنها وصيت كرده است اما ابوبكر به وصيت آن حضرت عمل ننموده است، در جواب بايد گفت اين چنين چيزي اصلا ثابت نيست و ثانيا ثابت شدكه انبياء اموالي ندارند كه وصيت در آنها اجرا شود همانطور كه ميراث در آن جاري نمي‌شد. مزيد بر آن وقتي آنحضرت صلي الله عليه و اله فرموده است اموال ما صدقه است براي عموم پس چگونه ممكن است آنحضرت از صدقه كردن پشيمان شود و بگويد بعد از من اين اموال را به فلاني بدهيد! مضافا آيا چنين عملي نبايد با گواهي دو مرد يا يك مرد و دو زن ثابت بشود؟
19- اين توقع كه هر چند شرعا به حضرت زهرا ملك فدك تعلق نمي گرفت چه اشكالي داشت كه حضرت ابوبكر به حضرت زهرا ببخشد؟در جواب بايد گفت حضرت ابوبكر در موقعيت و شرائط نامنظم و بدي قرار داشت اگر در چنين زماني رسم ميكرد كه بر خلاف دستورات شرعي مالي به كسي بخشيده شود پس بايد هر زمان كسي مالي را مدعي ميشد بدون ثبوت شرعي بايد به او بخشيد ؟! مازاد بر اين رسم تبعيض ايجاد ميشد و از همه مهم تر اينكه اين مال فدك مدعي العموم و مدعي الخصوص پيدا ميكرد براي رفع اين نوع توقع در حق اليقين مجلسي ص201و 202 خوانديم كه حضرت ابوبكر رضي الله عنه فرمود من در اين تصميم تنها نيستم و شما هر چه اموال ميخواهيد من از خودم به شما ميدهم و بعد ها مي بينيم كه حضرت فاروق سرپرستي را به اهل بيت واگذار ميكند .اميد واريم با مطالعه بيشتر به واقعيتها برسيم و در اين باب مكاتبات و ارتباطات ادامه داشته باشد .
فاالحق احق ان يتبع