۱۲.۱.۸۷

فدک

فـدك

فدك روستايي سر سبز و آباد در فاصله يك منزلي خيبر و 140 كيلومتري مدينه منوره بوده است. و اكنون به نام حائط يا حويط شهرت دارد. بعد از فتح خيبر، اهالي اين روستا كه كلا يهود بودند وقتي شنيدند كه مسلمانان، خيبر را كه داراي قلعه و دژهاي مستحكمي است فتح كرده‌اند و روستايشان فدك هيچ دژ و حصاري ندارد، خيلي نگران شده و به وحشت افتادند.
از جهتي نيز شنيدند كه آنحضرت صلي الله عليه و اله و سلم با يهوديان خيبر، بر اين شرايط صلح نموده است كه يهود، در زمين‌ها و باغ‌هاي خود كار كنند و به عنوان اجرت، نصف محصولات را براي خود بردارند.
لذا اهالي روستاي فدك، قبل از اين كه مسلمانان با آنها درگير شوند، تسليم شدند و خواهان صلحي شدند بمانند صلحي كه با اهل خيبر شده بود.
در كتاب خراج قرشي ص 35 آمده است: آنها فدك را بطور جزيه به آنحضرت دادند.
و در كتاب المغازي ج2ص707 آمده است: بعضي ها گويند يهوديان نصف فدك را به آنحضرت بخشيدند. نيز در كتاب زندگاني زهرا نوشته‌ي نصيرپور ص82 آمده است: آنحضرت راضي نبودند كه يهوديان فدك آواره شوند لذا آنها را در همان زمين‌هاي زراعي به كار گماشتند تا كه در مقابل، نصف در آمد فدك به پيامبر برسد. لذا اين جزء اموال آنحضرت قرار گرفت.
پس ثابت گرديد كه فدك در اصطلاح فقها مال فئي ( يعني مالي كه بدون جنگ از كفار بدست بيايد ) بوده است و متعلق به مسلمانان است و تقسيم و خمس در آن نيست بلكه در اختيار آنحضرت قرار مي‌گيرد.
بيشتر اهل تاريخ و سير مدعي‌اند كه فدك، مانند اموال بدست آمده از بنونضير كه در سوره حشر به آن اشاره شده، ملك خاص آنحضرت بوده است و امثال اموال خيبر و غيره قابل تقسيم نبوده است كه يك پنجم آن از آن خدا و رسول و چهار پنجم ديگر آن براي مهاجرين و مجاهدين باشد. بلكه همه محصولات آن براي حضرت رسول و بستگانش و يتيمان و بينواها و درمانده‌گان كه عينا مانند خمس، هزينه و خرج مي‌شد مي باشد. و بسا اوقات آنحضرت در امور عامه مسلمين مصرف و براي خود و خانواده‌اش بطور متعارف و قوت لايموت استفاده مي‌كرد.
پس با اين اوصاف معلوم مي‌شود كه اراضي فدك در سر پرستي عموم قرار نداشته است بلكه در سرپرستي آنحضرت و بعد از آن در سر پرستي جانشينان آنحضرت و خاندان آنحضرت و غيره بوده است.
لذا اگر از اهل بيت كسي مانند حضرت زهرا رضي الله عنها بعد از وفات آنحضرت صلي الله عليه و اله وسلم سوالاتي داشته است، حتما بر نحوه‌ي سرپرستي و مصرف درآمد آن بوده است نه بر ملكيت آن.
در ابو داود شريف آمده است: زمانيكه حضرت عباس و علي بر سر سرپرستي فدك و غيره با هم نزاع داشتند و خدمت حضرت عمر جهت فيصله آمدند « عن مالك بن اوس بن حدثان قال كان فيما احتج عمر 0رض ) ان قال كانت لرسول الله ثلث صفايا بنونضيروخيبر و فدك فأمّا بنونضير فكانت حسبا لنوائبه و اما فدك فكانت حبسا لابنا السبيل و اما خيبر فجزئها رسول الله ثلاثه اجزا جزوين بين المسلمين و جزء نفقه لاهله فما فضل عن نفقه اهله جعله بين فقراء المهاجرين » ابوداود حديث شماره 2967. مشكات المصابيح حديث شماره 4062
مالك بن اوس بن حدثان مي‌گويد: آنچه كه حضرت عمر به وقت نزاع حضرت علي و عباس رضي الله عنهما استدلال كرد به آن، اينكه پيامبر خدا سه صفيه ( يعني آنچه امام قبل از تقسيم كردن غنائم براي خود اختصاص مي‌دهد و بر مي‌گزيند ) داشت.
1- بني‌النضير ( يعني محصولات باغات و زراعات طايفه بنو نضير ) براي امور مهم و احتياجات رسول خدا مانند پذيرايي مهمانان و بقيه امور صرف مي‌شدند.
2- فدك كه براي مسافران در راه مانده صرف مي‌گرديد.
3- خيبر كه آنحضرت صلي الله عليه و اله وسلم آن را به سه قسمت تقسيم كرده بود، دو قسمتش براي مسلمانان و قسمت سومش براي مخارج اهل و عيالش و آنچه از اينها اضافه مي‌شد آن را بين فقراي مهاجرين و انصار تقسيم مي‌كردند.
لازم به ذكر است اين موضوع اختلاف حضرت عباس و علي بر نحوه‌ي اداره‌ي باغ و اراضي فدك و غيره كه حضرت عمر رضي الله عنه در دوران خلافتش آنها را سرپرست قرار داده بود تا كه مانند آنحضرت سرپرستي و عايداتش به مصارفش صرف شود، در روايت صحيح بخاري از طريق زهري از مالك بن اوس بن حدثان با توضيحات بهتر و بيشتري آمده است. [ بخاري كتاب المغازي بني النضير و كتاب الخمس - اشعه اللمعات ج 3.
الف: اداره‌ي فدك و غيره بعد از ابوبكر رضي الله عنه
به قول جمهور اهل سير و تاريخ و حديث، سرپرستي فدك و خيبر در خلافت حضرت عمر به عهده‌ي حضرت عباس و علي رضي الله عنهما بود. « فغلب علي عباساٌ فكانت بيد علي ثم كانت بيد الحسن ثم علي بن الحسين ثم الحسن بن الحسن ثم زيد بن الحسن » شرح نهج البلاغه حديد ج4 ص 118)
و بعدا حضرت علي بر عباس پيشي گرفت و در اختيار خودش قرار داد و بعد از آن به اختيار امام حسن و بعد، امام حسين و بعد علي بن الحسين و بعد، حسن بن حسن و بعد، زيد بن حسن بن علي قرار داشت. ناگفته نماند كه اختلاف حضرت علي با عباس، ظاهراٌ در اين بود چونكه كليه زمين و باغهايي از بيت المال در اختيار آنها بود براي تقسيم محصولاتش بر مصارفي كه آنحضرت صلي الله عليه و اله تقسيم مي‌كرد حضرت عباس مي‌خواست. مثلا بر نصفي از آن سرپرستي داشته باشد و حضرت علي بر بقيه اما حضرت عمر قبول نكرد كه ظاهرا علتش اين بود كه اين تقسيم بيت المال محسوب نگردد. « و طالت فيه خصومتهما فابي عمر ان يقسمها بينهما حتي اعرض عنها عباس فكانت هذه الصدقه بيد علي رضي الله عنه » يعني اختلاف عباس و علي رضي الله عنهما طولاني شد و حضرت عمر رضي الله عنه از اين كه بين آنها تقسيم شود اباء كرد تا اينكه حضرت عباس از سرپرستي آن دست كشيد و مستقلاٌ به تحت سرپرستي علي قرار گرفت. اين مال صدقه ( فدك ) بعد از آن، چنانكه در بالا گذشت به ترتيب تحت سرپرستي فرزندان حضرت علي قرار گرفت. [ صحيح بخاري ج 2 باب حديث بنب النضير_ مسند ابي اعوان ج 4 ص 140 از حافظ يعقوب اسفرايني_ وفائ الوفاءنورالدين سمهودي الباب السادس الفصل الثاني_ السنن الكبري ج 6 ص 299 باب بيان اربعة اخماس الفيئ ]
و بعد از آن به دست مروان كه امير اموي بود افتاد. تا زمان عمر بن عبد العزيز، ايشان در جمع آل مروان و بقيه راجع به فدك و غيره توضيحاتي داد و در آخر فرمود با توجه به اينكه فاطمه از آنحضرت صلي الله عليه و اله وسلم باغ فدك را براي خودش درخواست كرده بود و آنحضرت به او نداد اكنون من شما را گواه مي‌گيرم ( بخدا سوگند ) كه من در همان مسيري صرف مي‌كنم كه ابوبكر و عمر صرف كردند. [ مشكات حديث شماره 4063- ابوداود ج2 -2972 ]
ابن كثير نقل كرده است كه عباس و علي از طريق فاطمه خواهان نظارت بر اين اراضي بودند كه به مصرف صدقات مي‌رسيد و مي‌خواستند كه اين اموال را در جاهايي كه آنحضرت صلي الله عليه و اله وسلم انفاق مي‌كرده است به مصرف برسانند. ( البدايه و النهايه 4 /203 ).
در تاريخ طبري و نيل الاوطار علامه شوكاني قول سيدنا علي رضي الله عنه را نقل مي‌كنند كه فرمود: من فرمايش ابوبكر رضي الله عنه را تاييد مي‌كنم و من نيز اين حديث را كه پيامبران ارث بجاي نمي‌گذارند. شنيده‌ام.
ب: چگونگي درخواست حضرت زهرا فدك را
تا زمانيكه حضرت رسول گرامي حيات داشتند خودش سرپرستي فدك و غيره را بعهده داشتند. اما وقتي كه رحلت فرمودند و حضرت ابوبكر به خلافت رسيد، فاطمه و همسران پيامبر و طبق بعضي روايات حضرت عم پيامبر نيز از حضرت ابوبكر درخواست كردند كه فدك در اختيار آنها باشد. ابوبكر خطاب به آنها گفت: آنحضرت صلي الله عليه و اله وسلم فرموده است: ما پيامبران ارث نداريم و آنچه متروكه از ما مي‌ماند، صدقه است. و در ادامه فرمود: من هر يكي از خاندان آنحضرت را خانواده خودم مي‌دانم و بخدا سوگند خويشاوندان حضرت رسول گرامي براي من از بستگان خودم محبوب‌تر هستند.كه به آنها نيكي و خير رساني كنم و پيوند آنها را مستحكم نگه دارم.
لهذا ابوبكر رضي الله عنه از دادن فدك به آنها امتناع كرد ( به اين صورت ) و در اين ميان بر اساس رواياتي مشكوك، حضرت فاطمه رضي الله عنها ناراحت و رنجيده خاطر شدند. [ البدايه والنهايه 2/203 ] و چنانكه بعضي از تشيع نقل كرده‌اند تا زمانيكه حضرت زهرا وفات كرد با حضرت ابوبكر كلام نكرد و بنا بر روايات شيعي سه ماه و بقولي 75 روز ايشان بعد از وفات پيامبر گرامي وفات نمودند. [ اسلام شناسي شريعتي ص628 و نهج البلاغه با شرح فيض الاسلام ص659. ]
اشاره اي در رد ادعاي سائل
حضرت فاطمه از حضرت ابوبكر ناراض نشده‌اند و ترك كلام نكرده‌اند بلكه با استدلال حضرت ابوبكر قانع و راضي شدند و در مورد فدك و غيره دو مرتبه كلام نكردند. « لم تتكلم اي لم تتكلم فاطمه مع ابي‌بكر في امر فدك » يعني اگر چنين جمله‌اي در كتب اهل سنت آمده است كه حضرت فاطمه با حضرت ابوبكر كلام نكرده است بعد از شنيدن جواب ابوبكر، معنايش اين است كه قانع شد و در مورد فدك ادعا و بحث و كلام نكرد. نه اينكه از جهت خشم وغضب كلام نكرده باشد. و يا اينكه اين نوع جمله ها مدرج يك راوي مي‌باشند كه جزء روايت قرار نمي گيرند، لذا حجت هم نمي باشند.
ح: حضرت زهرا از ابوبكر ناراض نشده است
1-‌ ابوبكر به فاطمه رضي الله عنها فرمودند: همانا آنچه كه براي پدرت هست براي تو نيز هست رسول خدا از فدك مايحتاج شما را بر مي‌داشت و بقيه را در راه خدا تقسيم مي‌كرد و مناسب است كه تو نيز همين طور عمل نمايي. پس فاطمه به آن راضي شد و از ابوبكر قول و عهد گرفت كه چنين عمل نمايد. ( الدرة النجفيه شرح دنبلي چاپ تبريز ص 332 و شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحراني 5/ 107 چاپ تهران )
2-« كان ابوبكر ياخذ غلتها فيدفع اليهم و يقسم الباقي و كان عمر كذلك ثم كان عثمان كذلك ثم كان علي كذلك» ( شرح نهج البلاغه حديدي ) ترجمه: ابوبكر غله و عوايد فدك را بر مي‌داشت و بقدر كفايت به اهل بيت عليهم السلام مي‌داد و آنچه باقي مي‌ماند در راه خدا انفاق مي‌كرد. عمر و عثمان نيز چنين كردند و بعد از آن علي عليه السلام نيز اين چنين عمل مي‌كرد. [ نهج البلاغه شرح ابن ابي الحديد ج4 و ابن ميثم بحراني 5 / 107شرح فيض الاسلام جزء 5 و شرح دنبلي الدرة النجفيه ص332 ]
3- ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه ج4 و ابن ميثم بحراني در جلد 5 ص 107 نقل كرده اند: پس ابوبكر بعد از آن نزد فاطمه رفت و در پايان مي‌نويسد پس فاطمه راضي شد.
4- عيناٌ عبارت فوق در شرح فيض الاسلام جزء 5 ص969 و شرح دنبلي مسمي به الدرة النجفية ص332 ملاحظه گردد.
ج: آنچه از انبياء ارث مي‌ماند صدقه است
دلايل از كتب معتبر شيعيان: « عن الامام الباقر عليه السلام قال قال رسول الله صلي الله عليه و اله فضل العالم علي العابد كفضل القمر علي سائر النجوم ليله البدر و ان العلماء ورثه الانبيا لم يورثوا دينارا و لا درهما و لكن اورثو العلم فمن اخذ منه اخذ بحظ وافر » يعني انبياء عليهم السلام دينار و درهم ( ماديات ) ارث بر جاي نمي‌گذارند بلكه علم و دانش ارث مي‌گذارند. [ اصول كافي كليني كتاب فضل العلم 1/ 34 ]
به مفهوم روايت قبلي از امام صادق نقل شده است: « ان العلما ورثه الانبياء و ذاك ان الانبياء لم يورثوا دينارا و لا درهما و لكن انما اورثو احاديث من احاديثهم » اصول كافي علامه كليني 1/32
همانا علما وارثان پيامبران هستند و آن اينكه انبياء دينار و درهم ارث نمي‌گذارند بلكه احاديثي از احاديث خود را به ارث مي‌گذارند.
درخواست ارث براي حسنين رضي الله عنهما
ابن بابويه شيخ صدوق روايت مي‌كند: فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و اله همراه دو فرزندش حسن و حسين عليهما السلام نزد پيامبر زمانيكه بر بستر بيماري قرار داشت حاضر شد و فرمود: اي رسول خدا! اين دو فرزندانت هستند چيزي را برايشان به ارث بگذار، آنحضرت فرمود: اما براي حسن هيبت و سيادت من و براي حسين جرات و بخشش و سخاوت من مي‌باشد. [كتاب الخصال صدوق ص 77 ]
د: طبق قول ائمه اطهار، به زنها
زمين، خانه، باغ و مزرعه و اثاثيه منزل ارث داده نمي‌شود:
1-‌ « روي عن الامام زين العابدين قال النساء لا يرثن من الارض و لا من العقار » زنها چيزي از زمين و مزرعه و غيره ارث نمي‌برند. (فروع كافي ج 7 ص 137)
در كتاب لغت، معناي عقار ملك، مزرعه، خانه و اثاث آمده است.
2- ابن بابويه از امام باقر روايت كرده است ميسر مي‌گويد: از ابي عبد الله جعفر ( امام باقر ) در مورد زنان كه چه چيز به ارث مي‌برند پرسيدم در جواب فرمود: « فاما الارض و العقارات فلا ميراث لهن فيه » يعني در زمين و مزارع و املاك هيچ ميراثي به آنها تعلق نمي‌گيرد. [ فقه من لا يحضره الفقيه شيخ صدوق كتاب الفرائض و الميراث 4/ 347 ]
در اين مورد دلايل زياد است كه بايد به كتب فقهي شيعي مراجعه شود.
ر: به اجماع مسلمين شيعه و سني
از پيامبر صلي الله عليه و اله چيزي به ارث نمانده است
حضرت فاطمه با رضايت كامل از نزد ابوبكر برگشتند و هيچگونه نارضايتي از ابوبكر صديق رضي الله عنه نداشته است. به فرض محال اگر فاطمه خشمگين شده است و نزاعي در كار بوده است سوال اين است كه حق با چه كسي بوده است؟ آيا مگر غصب كردن حقوقي دركار بوده است كه فاطمه به خشم بيايد؟ هرگز! به اجماع مسلمين از آنحضرت صلي الله عليه و اله ارثي باقي نمانده است.
ملا باقرمجلسي مي‌گويد: همانا ابوبكر زماني كه ديد فاطمه خشمگين شده است به او گفت من منكر فضيلت و قرابت تو با رسول خدا نيستم و فدك را از تو مانع نشده‌ام مگر اينكه امر رسول خدا را پيروي كرده‌ام و خدا را شاهد مي‌گيرم كه از رسول خدا شنيدم كه فرمود: ما جماعت پيامبران ارث بر جاي نمي‌گذاريم، آنچه كه از ما باقي مي‌ماند تنها كتاب و حكمت و علم است و من به اتفاق مسلمانان اين كار را كرده‌ام و من در اين مورد تنها نيستم و اما اگر مال مي‌خواهي پس از مال من هر چه خواستي بردار، زيرا تو عزيز و فرزند و يادگار پدرت و شجره پاكي براي فرزندانت هستي هيچ كس نمي‌تواند فضل تو را منكر شود. [ حق اليقين مجلسي ص201. 202 ]
ز: موضع حضرت علي در مورد فدك عينا همان موضع ابوبكر بود
علم الهدي يكي از علماي بزرگ شيعيان مي‌فرمايد: زمانيكه امير المومنين عليه السلام به خلافت رسيد درباره فدك سخن گفت و فرمود: « اني لاستحيي من الله ان ارد شيئا منع ابوبكر و امضاه عمر » يعني همانا من از خدا شرم دارم كه چيزي را برگردانم كه ابوبكر و پس از او عمر منع كرده‌اند. [الشافي سيد مرتضي علم الهدي ص231 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد شيعي معتزلي 4 /82 ]


فتواي زيد شهيد در كتب اهل سنت
« و قد اعترف علماء اهل البيت بصحة ما حكم به ابوبكر في ذلك قال الحافظ البيهقي انبئنا محمد بن عبد الله الحافظ حدثنا ابو عبد الله الصفار حدثنا اسماعيل بن اسحاق القاضي حدثنا نصر بن علي حدثنا ابن داود عن فضيل بن مرزوق قال قال زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب، اما انا فلو كنت مكان ابي بكر لحكمت بمثل ما حكم به ابوبكر في ذلك » زيد بن علي بن حسين مي‌فرمايد من هم اگر به جاي ابوبكر قرار مي‌گرفتم در موضوع فدك قطعا بمانند فيصله ابوبكر قضاوت مي‌كردم. [ الاعتقاد علي مذهب السلف للبيهقي ص181 چاپ مصر- البدايه والنهايه ابن كثير 5 / 290 چاپ مصر- سنن الكبري للبيهقي 6 /302 ]
فتواي زيد شهيد در كتب اهل تشيع
« قال زيد بن علي بن الحسين و ايم الله لو رجع الامر الي لقضيت فيه بقضاء ابي بكر» يعني زيد بن علي بن حسين فرمود: به خدا سوگند اگر اين موضوع فدك به من ارجاع داده مي‌شد البته من نيز همانند فيصله‌ي ابوبكر در آن قضاوت مي‌كردم. [ شرح نهج البلاغه حديدي 4/113 چاپ بيروت. به حواله ابوبكر جوهري كه از علماي شيعه مي‌باشد. ]
در رابطه با غضبناك شدن حضرت زهرا رضي الله عنها بايد گفت:
رواياتي كه در آنها ذكر غضبناك شدن و كلام نكردن حضرت زهرا تا وقت موت آمده است اين گوشه از روايت مدرج راوي مي‌باشد و اين جزء روايت نيست كه حجت و دليلي براي مدعي باشد.
پوشيده نماند با توجه به مقاله قبلي در 7 بخش كه در جواب سوالهاي متفرقه شبيه همين سوال مذكور، مطرح گرديده است مسلّم است كه اين بحث در حاشيه قرار مي‌گيرد البته شايسته است كه بعنوان رفع شبهات قابل بحث و بررسي قرار گيرد.
دلايل مقدماتي بر مدرج بودن عبارت مذكور و وهم و ظن راوي
علامه رشيد احمد گنگوهي رحمه‌الله از محدثين و محققين شبه قاره‌ي هند مي‌نويسد: «قوله فغضبت فاطمه..... هذا ظن من الراوي حيث استنبط من عدم تكلمها اياه انها غضبت عليه »
يعني عبارت ناراض شدن فاطمه‌ي زهرا از حضرت ابوبكر و تا وفات با او كلام نكردن فقط گمان راوي است. كه جزء روايت مستند نيست. [ لامع الدراري علي جامع البخاري 2 /500 ]
2- علماي محققين « لم تتكلم » را بر معناي « لم تتكلم في هذا الامر » محمول كرده‌اند. و اگر ما تسليم كنيم كه « لم تتكلم » بر معناي متبادر خود محمول است باز هم چه دليلي وجود دارد كه اين « هجران » از: « ملالت » است. و اگر در روايتي تصريح هم شده باشد ممكن است كه ظن راوي باشد. [ فتاواي امداديه 4/132 چاپ قديم دهلي ]

صحيحين و ظن راوي
علماي بزرگ اهل سنت مي‌فرمايند: هر چند كه احاديث كتب صحيحين، صحيح‌اند، اما در بعضي روايات وهم راوي يافت مي‌شود گرچه اين عيبي بشمار نمي‌آيد.
اولا: كتب حديثي اهل سنت فقط همين دو كتاب نيستند.
ثانيا: سند هر دو روايت مجددا بررسي خواهند شد.
ثالثا: وهم راوي جدا از اصل روايت است. بلكه يك تصور و گماني است از يك راوي، كه حجت نمي باشد.
علامه انور شاه كشميري از سادات و محدثين مي‌فرمايد: « واي اعتماد ( باالتاريخ ) اذا لم يخلص الصحيحان عن الاوهام حتي صفوا فيها كتبا عديدة فاين التاريخ الذي يدون بافواه الرجال و ظنون المورخين لا سند لها و لا مدد » [ فيض الباري حاشيه بخاري 4/ 77 ]
وقتي صحيحين، ( بخاري و مسلم ) از ذكر ظن و اوهام ( بعضي راوي ها ) خالي نيستند پس به تاريخ چه اعتمادي باقي مي‌ماند حتي كه در مورد ظن و اوهام راويها كتابهاي متعددي نوشته شده است. پس تاريخي كه نه سند دارد و نه هم تأييدي، بلكه با دهان ( گفته‌هاي مردم ) و گمانهاي اهل تاريخ تدوين شده است چه اهميتي دارد.
تحقيقي جامع بر مرويات مدرجي
فضيلة الشيخ علامه محمد نافع رحمه ‌الله در كتاب المسمي به « رحماء بينهم » در اين باره، تقريباً تحقيق جامع و كاملي را انجام داده‌اند كه بشرح زير مي‌باشد:
محدثين هر گاه مي‌خواهند يك مسئله و حكمي را از حديثي اثبات نمايند، تمامي رواياتي را كه در اين مورد آمده‌اند، بررسي مي‌كنند و بعد از آن،تمام جوانب آن مسئله و حكم مشخص مي‌گردد. و اگر با الفرض از طرف راويها در اصل روايت كمي و بيشي صورت گرفته باشد و يا در برداشت و تعبير راويها فرقي وجود داشته باشد و يا تغييري در الفاظ روايت واقع گرديده باشد، به آساني مشخص مي‌شود. از قديم الايام روش علما چنين بوده است .
تعداد روايات مدرجي و غيره
مجموعه رواياتي كه در آنها از طرف حضرت زهرا رضي الله عنها مطالبه‌ي فدك و خمس و ارث شده است در سي و شش محل از پانزده كتب اهل سنت ذكر شده ‌است:
1- در بخاري شريف پنج محل 2- در مسلم شريف دو محل. 3-‌ در مسند امام احمد پنج محل 4-‌ در ترمذي دو محل 5- در السنن الكبري البيهقي شش محل 6-‌ در طبقات ابن سعد دو محل 7- در ابوداود چهار محل 8- در مسند ابو اعوان اسفرايني سه محل 9- در مصنف عبد الرزاق يك محل 10- در نسائي يك محل
11-در شرح معاني الاثار طحاوي يك محل 12- در مشكل الاثار طحاوي يك محل 13- در المنتقي لا ابن الجارود يك محل 14- در تاريخ الامم و الملوك لابن الجرير طبري يك محل 15- در فتوح البلدان يك محل.
در يازده محل از سي و شش محل، رواياتي‌اند كه در سند آنها ابن شهاب زهري و جود ندارد. آنها از راوي‌هاي ديگري امثال: حضرت ابوهريره ، ابوالطفيل، عامر بن واثله ، ام هاني و غيرهم روايت شده‌اند. يعني از حضرت عايشه رضي الله عنها منقول و روايت نشده‌اند و در هيچ يكي از اين روايات، ذكري از ناراضي و عدم كلام حضرت فاطمه با حضرت ابوبكر نيست.
باقي در بيست و پنج محل، راوي زهري است. و اين دو بخش است: در نه محل با اينكه راوي خود زهري است اما ذكري از رنجش و كلام نكردن فاطمه رضي الله عنها با ابوبكر در آنها وجود ندارد. و متاسفانه فقط در 16 محل در پايان اصلِ روايت، بحث ناراضي و هجران و كلام نكردن و غضب ذكر شده است. ( كه همين است مدرج زهري ) بعنوان نمونه چند مورد از اين روايت‌ها ذكر مي‌گردند تا كه مدرج بودن كلمات مذكور در روايات ثابت شود.
1- روايت بخاري: « حدثني عبد الله بن محمد قال حدثنا هشام ( بن يوسف اليماني ) قال اخبرنا معمر عن الزهري عن عروة عن عايشه ان فاطمه و العباس اتيا ابابكر يلتمسان ميراثها من رسول الله صلي الله عليه و اله و هما يومئذ يطلبان ارضيهما من فدك و سهمه من خيبر فقال لهما ابوبكر سمعت رسول الله صلي الله عليه و اله يقول لا نورث ما تركنا صدقة انما ياكل آل محمد من هذا المال قال ابوبكر ولله لا ادع امرا رئيت رسول الله صلي الله عليه و اله يصنعه فيه الا صنعته، قال فهجرته فاطمه فلم تكلمه حتي ماتت» [ بخاري ج2 كتاب الفرائض ]
2- در مصنف عبد الرزاق ج 5 في عنوان خصومة عباس و علي رضي الله عنهما به متن مذكور آمده است: «اخبرنا عبد الرزاق عن معمر عن الزهري عن عروة عن عايشه »
3- در مسند ابوعوانه ج 4 باب اخبار الدالة علي الاباحة ان يعمل في اموال من لم يوجف عليه الخيل ..... حدثنا الدبري عن عبد الرزاق عن معمر عن الزهري عن عروة عن عايشه » با متن قبلي صحيح بخاري
4- در سنن كبري علامه ابوبكر احمد بن الحسين بيهقي ج 6 كتاب قسم الفيئي و الغنيمة آمده است: «اخبرنا ابو محمد عبدالله بن يحيي بن عبدالجبار ببغداد اخبرنا اسماعيل بن محمد الصفار حدثنا احمد بن منصور حدثنا عبد الرزاق اخبرنا معمر عن الزهري عن عروة عن عايشه.....» با متن و مفهوم مذكور صحيح البخاري
5- در مسلم ج 2 باب حكم الفئي آمده است: « عن ابن الشهاب الزهري عن عروة عن عايشه... و في اخرها قال فهجرته فلم تكلمه حتي توفيت »
روايت مذكور در كتب شيعيان
1- متن رواياتي كه در كتب اهل سنت مانند صحيح البخاري و مسلم و غيره ذكر شدند. عيناً با همان مفهوم در كتاب معتبر شيعيان بنام شرح نهج البلاغه از ابن الحديد شيعي آمده است: ( جاي تأمل است ) « قال ابوبكر الجوهري اخبرنا ابويزيد قال حدثنا اسحاق بن ادريس قال حدثنا محمد بن احمد عن معمر عن الزهري عن عروه عن عايشه ان فاطمه و العباس اتيا ابوبكر يلتمسان ميرثهما من رسول الله صلي الله عليه و اله و هما حينئذ يطلبان ارضه بفدك و سهمه بخيبر فقال لهما ابوبكر اني سمعت رسول الله صلي الله عليه و اله يقول لا نورث ما تركنا صدقة انما ياكل آل محمد صلي الله عليه و اله من هذه المال و اني و الله لا اغير امرا رئيت رسول الله صلي الله عليه و اله يصنعه الا صنعته قال فهجرته فاطمه فلم تكلمه حتي ماتت. » [ شرح نهج البلاغه لابن الحديد شيعي ج4 بحث في كر ماجر‍ي علي فدك بعد رسول الله ص112 چاپ بيروت].
به ترجمه اين روايت شرح نهج البلاغه كه ترجمه همه روايتهاي پنج گانه قبلي و غيره نيز چنين است دقت فرماييد: ابوبكر جوهري مي‌گويد خبر داد بما ابو زيد او فرمود كه خبر داد به ما اسحاق بن ادريس او فرمود خبر داد محمد فرزند احمد او از معمر و او از زهري و او از عروه ( فرزند حضرت زبير ) و او از عايشه، اينكه همانا فاطمه و عباس هر دو آمدند پيش ابوبكر و طلب كردند ميراثي را كه از طرف رسول خدا به آنها تعلق داشت. آنها زمين آن حضرت صلي الله عليه و اله را از فدك و سهميه آن حضرت را از خيبر درخواست نمودند، پس ابوبكر به آنها گفت من از رسول خدا شنيده‌ام كه فرمود: ما ارث به جاي نمي‌گذاريم آنچه از ما مي‌ماند صدقه است. ( البته ) شكي نيست كه آل محمد از همين مال تغذيه مي‌شوند و مي‌خورند و سوگند بخدا كه من كاري را كه مي‌ديدم آن حضرت انجام مي‌داد، بدون تغيير انجام مي‌دهم. فرمود: ( زهري ) پس فاطمه رضي الله عنها از ابوبكر هجران ( ترك رابطه ) كرد و با او سخن نگفت تا اينكه فوت كرد.
رفع ابهام
شايد كسي تصور كند كه ابوبكر در سند روايت مذكور ( شرح نهج البلاغه ) مسلكا سني هست. لذا لازم به ذكر است كه بدانيم كه كتاب حديدي شرح نهج البلاغه روايتهاي زيادي از ابوبكر جوهري آورده است و در سه فصل بحث فدك مي‌گويد: آنچه در اين بحث آورديم از كتاب ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهري بنام سقيفه و فدك مي‌باشد كه تصنيف اين نوع كتاب مستقل در بحث سقيفه دليل قطعي بر شيعيت وي مي‌باشد.
2- در فروع كافي ج 1 كتاب الصلوة باب السجود و التسبيح ص191 روايت نقل كرده است.
3- در كتابهاي اصول اربعه شيعي جوهري يك راوي ثقه مطرح مي‌باشد. تهذيب الاحكام باب كيفية الصلوة ج 1 ص 127
4- نيز در كتاب‌هاي تراجم و اصول حديث و اسماء الرجال شيعي، يك راوي معتبر و ثقه معرفي شده است. بشرح زير ملاحظه گردد: جامع الرواة محمد بن علي اردبيلي ص51 ج1 « الجوهري له كتاب السقيفه الكوفي، روضات الجنات خونساري موسوي ( ميرزا محمد باقر ) ص111 « منهم الشيخ المتقدم البارع..... الجوهري صاحب كتاب السقيفه الذي يعتمد علي النقل عنه ابن ابي الحديد » در مجمع الرجال مولي عنايت الله علي قهپايي ج1ص123

بيان چگونگي ادراج
در سند پنج روايت از كتب اهل سنت و يك روايت از كتب اهل تشيع ملاحظه فرماييد، در همه آنها معمر از زهري نقل روايت مي‌كند و زهري از عروه و عروه از عايشه، پس راوي اصلي كه از قضيه رفتن حضرت فاطمه و عباس پيش حضرت ابوبكر و مطالبه ارث كردن را مشاهده نموده حضرت عايشه صديقه رضي الله عنها ( مادر فاطمه و دختر ابوبكر ) مي باشد. بديهي است اصل روايت ( مستند ) كه بيان عايشه باشد تا قبل از لفظ قال تمام است و قائل قال شخص ديگري غير از عايشه است و عبارت بعد از قال، مقوله قال گرديد كه خارج از روايت است كه به آن توهم يا ظن يا برداشت راوي مي‌نامند. پس قائل لفظ قال يكي از شاگردان زهري كه معمر است يا كس ديگري مي باشد اما فاعل لفظ قال خود زهري است. ناگفته نماند كه زهري از تابعين صغار است.

دلايل و قراين ادراج
1- چونكه عبارت مدرج با لفظ قال شروع شده است قطعا فاعلش حضرت عايشه شاهد و راوي قضيه نيست والا بايد لفظ « قالت » مي‌آمد.
2- وقتيكه ابوبكر رضي الله عنه در مقابل مطالبه حضرت فاطمه مي‌فرمايد فرمان حضرت پيامبر صلي الله عليه و اله است كه آنچه از ما مي‌ماند صدقه است و ارث نيست و در ادامه فرمود غير از اين نيست كه اهل بيت آن حضرت صلي الله عليه و اله از همين مال مي‌خوردند ( تغذيه مي‌شوند ) پس جواب كامل گرديد و امكان ندارد كه نارضايتي براي حضرت فاطمه رضي الله عنها وجود داشته باشد و قطعا عبارتي كه بعد از اين با لفظ قال شروع است هيچ ربطي به روايت راوي ندارد.
3- امكان ندارد كه حضرت فاطمه با توجه به حكم آيه « وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا » احزاب 36
(ترجمه: وقتي خدا و رسولش در يك امري قضاوت كنند هيچ اختياري براي مرد و زن مومن در آن امر باقي نمي‌ماند) بعد از شنيدن جواب از حضرت ابوبكر رنجيده خاطر بماند.
4- نيز امكان ندارد كه حضرت فاطمه رضي الله عنها با توجه به حكم آيه « فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا » نساء 65
(ترجمه: قسم به ربت آنها مومن قرار نمي‌گيرند تا زمانيكه تو را در اختلافات بين يكديگر قاضي قرار ندهند و سپس ( بعد از قضاوت ) در دل خود احساس تنگي و گرفتگي نيابند و تماما از هر جهت عملا و اعتقادا تسليم فيصله باشند). و شنيدن فيصله حضرت رسول خدا در روحيه‌اش تاثيري ناگوار بر نرسيدن فدك و غيره باشد.
5- عقلا و اصولا امكان ندارد كه اهل بيت حضرت رسول صلي الله عليه و اله بعد از شنيدن فرمان وي بر نرسيدن به خواسته خود پريشان بشوند در حاليكه فيصله پيامبر اسلام بدون استثنا براي هر فرد امت مي‌باشد.
6- تشخيص و قضاوت حافظ ابن كثير دمشقي: ايشان بعد از نقل روايتهاي مذكور كه حاكي از مطالبه ارث توسط حضرت زهرا بود ادامه مي‌دهد « و قد روينا ان فاطمه رضي الله عنها احتجت اولا با القياس و با العموم في الآية الكريمة فاجابها الصديق با النص علي الخصوص با المنع في حق النبي صلي الله عليه و اله و انها سلمت له ما قال و هذا المظنون بها » ترجمه: از روايتها معلوم مي‌شود كه حضرت فاطمه رضي الله عنها ابتدا بر اساس قياس و عموميت آيه ميراث، استدلال نموده است. بعد از آن كه حضرت ابوبكر صديق جواب داد كه حضرت پيامبر صلي الله عليه و اله از عموميت آيه ميراث خارج و مثتثني مي باشد و براي پيامبر صلي الله عليه و اله حكم خاصي در اين متروكه ميراث وجود دارد. پس سرور زنان بهشتي رضي الله عنها پذيرفت. در مورد حضرت فاطمه همين حسن ظن مي‌باشد. ( البدايه و النهايه لابن كثيرج 5 ص 289
ابن كثير در ادامه مي‌فرمايد: « و احسن ما فيه قولها ، انت و ما سمعت من رسول الله صلي الله عليه و الهو هذا هو الصواب و المظنون بها و اللائق بامرها و سيادتها و علمها و دينها رضي الله عنها »
ترجمه: بهترين قول حضرت فاطمه در اين مورد( مطالبه فدك ) اين قولش مي‌باشد: شما بدانيد و آنچه شنيدي ( از حضرت پيامبر صلي الله عليه و اله ). باز ابن كثير ادامه مي دهد آنچه راست و درست و زيباست براي فاطمه نسبت دادن همين قول است به او كه واقعيت تاريخي دارد و در شان او مي باشد و انتظار از فاطمه همين بود كه شايسته امر(خواسته اش) و سادات بودنش و فهم و دانش و ديانت او مي باشد. نه اختلاف و نزاع و هجران چنانكه بعضي به ايشان نسبت مي دهند زيرا كه حضرت فاطمه شخصيتي علمي و با ديانت و سيده بوده است.
« قد اخرج عمر بن شبة حديث مراجعة فاطمه لابي بكر رضي الله عنه من طريق معمر عن الزهري و لفظه في آخره ( فلم تكلمه في ذلك المال حتي ماتت ) راجع تاريخ المدينه ( لابن شبة ج 1 ص 197 ) و هذا صريح في ان ترك كلامها مع ابي بكر رضي لله عنه لم يكن مطلقا و انما لم تكلمه في ذلك المال فقط » ( فتح الملهم علي شرح المسلم ص94 ج 3 )
ترجمه: عمر بن شبه در كتاب خودش به نام تاريخ المدينه روايت مراجعه حضرت فاطمه را به پيش ابوبكر از طريق معمر از زهري آورده است كه آخرين عبارت ( در آخر روايت ) چنين است: فاطمه تا آخر عمر در مورد اين مال ( ميراث فدك ) با ابوبكر سخن نگفت. اين روايت صريحا دال بر اين است كه كلام نكردن فاطمه رضي الله عنها با ابوبكر چنانكه در بعض از روايتهاي زهري ديده شده است، مطلقا نبوده بلكه كلام نكردن فقط در مورد اموالي بوده است كه قبلا مطالبه كرده بود.
7- وقتي راوي عروه از عايشه رضي الله عنها مي‌گويد كه حضرت زهرا مطالبه ارث مي‌كند و حضرت ابوبكر به او جواب داد پس وقتي مطالبه از ارث است و ابوبكر رضي الله عنه جواب منصوص و مدلل و قانع كننده‌اي داد محلي براي نا راضي حضرت زهرا از ابوبكر باقي نماند و قول راويها تمام شد، پس قطعا حضرت زهرا سكوت كرده است و راضي شده است چنانكه در بخش ج گفته شد.
همچنين هيچ دليلي وجود ندارد كه از اين روايت زهري كسي تصور كند كه حضرت زهرا از ابوبكر ناراض شده اشت. حتي سكوت كردن حضرت فاطمه دليل بر ناراض شدن نيست بلكه دليل بر راضي شدن است.
8- وقتي كه با نص صريح قرآن اعلام شده است آنچه خداوند از اهالي روستا ( بنو نضير و ...) از فيئي ( اموالي كه بدون جنگ از كفار بدست مسلمين قرار مي گيرد ) بر رسولش عنايت كرده است پس آن مال فيئي به خداوند و رسول خدا و خويشاوندان حضرت رسول و يتيمان و مساكين و مسافرين در راه مانده اختصاص دارد. ترجمه اول آيه شماره 7 سوره ي حشر
باز در آيه 8 مي‌فرمايد: « لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ » و اين مال فيئي به فقرا و مهاجرين كه از ديار و اموال خود بيرون رانده شده اند اختصاص دارد. پس آيا صحيح است كسي مدعي شود كه اين اموال مختص آن حضرت صلي الله عليه و اله مي‌باشد ( بعد از اينكه از اين آيه ها با خبر باشد ) آيا وقتي كه آنحضرت صلي الله عليه و اله بر اين اموال فيئي متولي بود چه اشكالي دارد كه جانشين آن حضرت صلي الله عليه و اله متولي آن قرار گيرد؟ بلكه ممكن نيست شرعا و عرفا كسي ديگر بدون امر جانشين حضرت رسول گرامي متولي مشروع باشد.
ادراج فقط از زهري مي باشد
به عادت و سابقه زهري ملاحظه و دقت فرماييد:
1- اين روش و عادت ( ادراج ) زهري را علامه سخاوي در كتاب فتح المغيث شرح الفيه الحديث العراقي ( في ذكر المدرج ) و نيز حافظ ابن حجر عسقلاني در كتاب « النكت » خود مي‌نويسد: « كذا كان الزهري يفسر الاحاديث كثيرا و ربما اسقط ادات التفسير فكان بعض اقرانه دائما يقول له افصل كلامك من كلام النبي الي غير ذلك من الحكايات » اين چنين بود زهري كه احاديث را زياد تفسير مي‌كرد و بسا اوقات حرف تفسير را ذكر نمي‌كرد ( تا معلوم شود كه اين تفسير خودش است نه حديث ) پس بعضي از همراهان او هميشه به او مي‌گفتند كلام ( تفسير ) شما از كلام آنحضرت صلي الله عليه و اله طولاني تر است و از اين نوع داستانها ديگر هم داشته است. از اين عبارت معلوم شد كه عادت زهري تصرف و تفسير در روايات بوده است.
2- امام بخاري در تصنيف خود بنام تاريخ ج2 قسم الاول ص 262 في تذكرة ربيعة بن عبد الرحمان ( ربيعةالراي ) بحواله و نقل از امام مالك قول همين ربيعه را در مورد زهري بيان مي فرمايد: « قال عبد العزيز بن عبد الله حدثنا مالك كان ربيعة يقول لابن شهاب ان حالتي ليس تشبه حالك انا اقول براي من شاء اخذه و انت عن النبي صلي الله عليه و اله فتحفظ -الخ » ( تاريخ كبير امام بخاري ج 2 قسم الاول ص262 )
عبد الله بن عبد العزيز فرمود كه روايت كرد براي ما امام مالك رحمة الله عليه ربيعه به اين شهاب ( زهري ) مي‌گفت: حالت من ( ربيعه ) شبيه حال تو نيست چون من راي را جدا از روايت بيان مي‌كنم، هر كس مي‌خواهد قبول كند يا نكند و تو راي و ظن خود را به پيامبر اسلام نسبت مي‌دهي ( يعني مشخص نمي‌كني كه اين راي شما خارج از اصل روايت مي باشد ) پس به عنوان قول پيامبر حفظ و تلقي مي‌شود.
3- خطيب بغدادي در تصنيف خود به نام « الفقيه و المتفقه » باب ذكر اخلاق الفقيه و ادابه و ما يلزمه استعماله مع تلاميذه و اصحابه با سند كامل خود نقل مي‌فرمايد: در گفتگوي علامه ربيعه الراي از محدثين بزرگ و از علماي هم عصر زهري با زهري حقايق كشف و روشن مي‌گردد.
« اخبرنا عثمان بن محمد بن يوسف العلاف انبئنا محمد بن عبدالله الشافعي حدثنا ابواسماعيل الترمذي حدثني ابن بكير حدثنا الليث قال قال ربيعة لابن شهاب ( الزهري ) يا ابايكر اذا حدثت الناس برأيك فاخبرهم انه سنة لايظنون انه رأيك فاخبرهم بانه رايك و اذا حدثت الناس بشئي من السنة فاخبرهم انه سنة لايظنون انه رئيك »
روايت ديگر با سند ديگر، « اخبرنا محمد حسن بن الفضل القطان اخبرنا عبد الله بن جعفر بن زرستوية حدثنا يعقوب بن سفيان حدثنا محمد بن ابي ذكريا انبئنا ابن وهب قال حدثني مالك قال قال ربيعة لابن شهاب اذ اخبرت الناس بشيئ من رأيك فاخبرهم انه رأيك » ( كتاب الفقيه و المتفقه للخطيب البغدادي باب ذكر الفقيه و ادابه ص148)
ترجمه: با حذف ترجمه سند روايت: ربيعه كه از محدثين بزرگ و هم عصر زهري بود خطاب به ابن شهاب ( الزهري ) فرمود: اي ابوبكر ( كنيه زهري ) وقتي براي مردم رأي خود را بيان مي‌كني پس به آنها خبر بده كه اين رأي تو است و وقتي كه بيان مي‌كني براي مردم چيزي از سنت ( سخن آن حضرت ) پس به آنها اطلاع بده كه اين كلام آن حضرت مي‌باشد تا مردم گمان نبرند كه اين رأي و برداشت تو است.
ترجمه روايت دوم با حذف سند: خبر داد به ما ابن وهب او فرمود كه روايت كرد برايم امام مالك كه فرمود ربيعه: به ابن شهاب ( زهري ) وقتي تومردم را به چيزي از رأي و ظن خود خبر مي‌دهي پس به آنها اطلاع بده كه همانا اين رأي خودت مي‌باشد.
حافظ شمس الدين ذهبي در كتاب خود به نام تاريخ الاسلام و طبقات المشاهير و الاعلام عبارت مذكور ربيعه را در اعتراض به ادراج زهري نقل مي‌فرمايد:
« قال الاويسي قال مالك كان ربيعة يقول للزهري ان حالي ليست تشبه حالك قال و كيف؟ قال انا اقول برأي من شاء اخذه و من شاء تركه و انت تحدث عن النبي صلي الله عليه و اله فيحفظ » ( تاريخ الاسلام ذهبي ج 5 ص 248چاپ مصر )
ترجمه: اويسي از امام مالك رحمة الله عليه نقل مي‌كند او فرمود: ربيعه ( هميشه ) به زهري مي‌گفت همانا حال من مشابه حال تو نيست. زهري گفت چگونه؟ فرمود: من رأيي ( اظهار نظري ) را بيان مي‌كنم كه هر كس بخواهد قبول كند و هر كس مي‌خواهد آن را رها كند. و شما از حضرت رسول صلي الله عليه و اله بيان مي‌كني كه مردم آن را حفظ مي‌كنند. ( به عنوان كلام نبي عليه السلام ).

تبصره
چند روايت در كتب اهل سنت آمده است كه نشان مي‌دهد حضرت ابوبكر قبل از وفات حضرت فاطمه به خانه فاطمه رفته است بخاطر دلجويي و راضي گردانيدنش و نهايتا با وساطت حضرت علي رضي الله عنه كاملا راضي شد. لذا معلوم شد كه حضرت فاطمه جلوتر قانع نشده بود. « عن الشعبي قال لما مرضت فاطمة اتاها ابوبكر الصديق فاستأذن عليها فقال علي يا فاطمة هذا ابوبكر يستأذن عليك فقالت اتحب ان اذن له قال نعم فاذنت له فدخل عليها يترضها و قال ولله ما تركت الدار و المال و الاهل و العشيرة الاابتغاء مرضاة الله مرضاة رسوله و مرضاتكم اهل البيت ثم ترضها حتي رضيت » بيهقي ج 6 ص 301
« و قال البيهقي بعد اخراجه هذا مرسل حسن باسناد صحيح » ترجمه: از شعبي نقل شده است وقتي كه فاطمه رضي الله عنها بيمار شد ابوبكر به طرف خانه حضرت فاطمه آمد و اجازه ورود خواست. علي عليه السلام به فاطمه گفت: اي فاطمه اين ابوبكر است اجازه مي‌خواهد كه به خدمت شما بيايد. پس فرمود: ايا تو دوست داري كه به او اجازه بدهم؟ علي فرمود: بله پس فاطمه اجازه داد و ابوبكر وارد شد و رضايت او را طلب مي‌كرد و فرمود: بخدا سوگند كه من منزل و مال و اهل خانه و فاميل را بخاطر رضاي خدا و رسولش و شما اهل بيت رها كردم. سپس طلب راضي شدنش را نمود تا اينكه راضي شد.
لهذا اكنون سوال اين است كه سبب ناراضي حضرت فاطمه بعد از شنيدن جواب از ابوبكر كه با دلايل قانع كننده بودند چه چيزي بوده است؟
علامه ابن كثير بعد از جمع كردن روايتهاي زيادي كه مربوط به ناراض شدن و سپس راضي شدنش است چنين مي‌فرمايد: اينطور به نظر مي‌رسد كه حضرت زهرا ابتدا مطالبه ميراث از ابوبكر كرد و بعد از شنيدن جواب ابوبكر راضي و قانع شد اما باز درخواست كرد كه شوهرش علي را بر اموال صدقه امثال فدك سرپرست قرار دهد اما اين را هم ابوبكر قبول نكرد. چنانكه قبلا ذكر گرديد و عذر آورد كه من جانشين آنحضرت هستم در اموال صدقه و بيت المال، بخدا قسم مانند آنحضرت عمل مي‌نمايم. « فتعتبت عليه بسبب ذلك و هي امراة من بنات آدم تأسف كما ياسفون و ليست بواجبة العصمة مع وجود نص رسول الله و مخالفة ابي بكر الصديق و قد روينا عن ابي بكر رضي لله عنه انه ترضي فاطمه و تلاينها قبل موتها فرضيت رضي الله عنها ثم سابق الحديث الشعبي » ( المذكورة في البيهقي و طبقات ابن سعد)
ترجمه: پس فاطمه بخاطر همين از ابوبكر ملالت گرفت ( در رد درخواست سرپرستي ) و او زني از دختران آدم است. مانند بقيه اولادان آدم در او افسوس ايجاد مي‌شود و واجب العصمة هم نبود با وجود نص آنحضرت صلي الله عليه و اله و مخالفت ابوبكر اما باز هم جلوتر روايت نقل كرديم كه حضرت ابوبكر قبل از وفات فاطمه با او با ملاطفت صحبت كرد و او را راضي گردانيد.
مولانا محمد تقي عثماني( در تكمله فتح الملهم ج 3ص95) مي فرمايد: « فاالذي يتخلص من هذه الروايات آل فاطمه لم تهجر ابابكر للابد و ما توفيت و هي عليه غضبي كما يبدوا من روايته الزهري في الباب و الذي يظهر لهذا العبد الضعيف عفا الله عنه انها في اول الامر طلبت الميراث فلما اخبرها ابوبكر باالحديث المعروف في ان الانبيا لايورثون سلمت له ما قال و لكنها طلبت تولية اراضي رسول الله لنفسها او لعلي رضي الله عنه و لكن ابابكر امتنع من ذلك لما رواه ابوداود عنه: « ان الله اذا اطعم نبيا طعمة ثم قبضه جعلها للذي يقوم من بعده » فسكتت فاطمه و قالت انت و ما سمعته و لكن بقي في نفسها شيئ في تفسير هذا الحديث و كانها رأت هذا الحديث غير مانع من تسليم التولية اليها فلم تبق في قلبها بشاشة كاملة لسيدنا ابي بكر و هذا كما يحدث بين مجتهدين يختلفان في مسلة مجتهد فيها و ليس ذلك من المعادات و لامن الهجران و انما هو انقباض يسير ينشا من اختلاف في‌الآراء و كان ابوبكر يشعر بذالك فأراد ان يزول هذا الانقباض ايضا فذهب اليها في مرضها و ترضها حتي رضيت و عدت بينهما البشاشة الكاملة »
ترجمه: علامه محمد تقي عثماني بعد از نقل كردن روايت شعبي و چند روايت ديگر مي‌فرمايد: آنچه از مجموع روايتها ( موضوع درخواست فدك و جواب ابوبكر ) بدست مي‌آيد اين است كه حضرت فاطمه از ابوبكر براي ابد ناراض نشد و ترك مكالمه هم نكرد و نيز و فاتش در حالت نارضايتي با ابوبكر نشده است آنطور كه از روايت مدرج زهري معلوم است پس آنچه براي بنده‌ي ضعيف ( خدا عفوش كند ) ظاهر مي‌گردد، اين است كه حضرت زهرا ابتدا درخواست ميراث نمود از اموال متعلق به پيامبر، امثال فدك و غيره و وقتي كه ابوبكر او را از حديث مشهور كه انبياء ارث ندارند خبر داد پس او به قول ابوبكر تسليم شد اما طلب سرپرستي فدك را براي خودش يا علي عليه السلام نمود كه ابوبكر از اين ابا كرد چنانكه در روايت ابوالدرداء آمده است كه ابوبكر فرمود: « همانا خداوند وقتي به يك نبي منبع غذايي ( درامد ) بدهد و بعد او فوت بشود اين منبع غذايي را در اختيار كسي مي گذارد كه بعد از او جانشين باشد » پس حضرت زهرا سكوت كرد و فرمود: شما بدانيد و آنچه شنيده‌اي آن را.
و لكن در تفسير اين حديث در دلش چيزي ( دغدغه اي ) باقي ماند گويا كه نظرش اين بود كه اين حديث مانع از توليت و سرپرستي براي ما نمي‌باشد لذا در دلش خوشحالي و تشفي كامل وجود نداشت نسبت به حضرت ابوبكر و اين نوع ملوليت مانند كدورتي هست كه بين دو مجتهد در يك مسله‌ي اجتهادي واقع شود. كه اين دشمني محسوب نمي‌شود و نه هجران ( متاركه رابطه ) و جز اين نيست كه اين يك نوع انقباض خفيف است كه در اختلاف آراء بوجود مي‌آيد. و ابوبكر از اين خبر داشت لهذا خواست كه اين دغدغه زايل شود پس بوقت بيماريش رفت و رضايتش را خواستار شد. تا اينكه راضي شد و خوشحالي كامل حاصل گرديد.
ان شاء الله تا اين حد حق مطلب ادا گرديده است . و واقعيت با دليل و حجت و صراحت كامل مفهوم گرديد.و ان شاء الله بايد اتمام حجت باشد. اگر چه اين موضوع ( فدك ) مسئله‌اي اصولي و عقيدتي نيست كه اگر كسي ندانست يا قبولش نداشت بر ايمانش خللي وارد شود. خلل در ايمان وقتي است كه در اين مسئله نسبت به صحابه ظن و گمان بد داشته باشيم.
چهار مورد از رنجيدگي و غضبناكي حضرت زهرا رضي الله عنها
از حضرت علي رضي الله عنه
جاي تعجب است كه يك مورد نارضايتي حضرت زهرا از حضرت ابوبكر رضي الله عنهما كه ظن و گمان يك فرد بود و سندي هم نداشت چنين همه جا مطرح و ياد آوري مي شود تا حقانيت و خلافت حضرت ابوبكر رضي الله عنه و حتي عدالت وي مخدوش گردد؛ اما از نارضايتي حضرت زهرا از حضرت علي رضي الله عنه كه در مواقع متعدد و با صراحت بيان شده چرا هيچ بحثي نمي شود؟ براي كسانيكه بدلايل گذشته قانع نشده باشند در اينجا ذكر مي‌گردد. « فما كان جوابهم لتبرئة علي فهو جوابنا لتبرئة ابي بكر »
1- اولين مورد غضبناك شدن حضرت زهرا از حضرت علي رضي الله عنهما: عالم مشهور تشيع شيخ صدوق در كتاب معتبر خودش « علل الشرائع » كه به اتفاق فقهاي شيعي همه مطالب آن مورد تاييد مي‌باشند، مي‌نويسد: ابوذر غفاري مي‌گويد كه حضرت جعفر ابن ابي طالب برادر حضرت علي و قتي كه از هجرت حبشه به مدينه برگشتند، كنيزي به حضرت علي بخشيدند كه قيمتش چهار هزار درهم بود و اين كنيز را كسي ديگر به حضرت جعفر هديه كرده بود. اين كنيز در خانه حضرت فاطمه خدمت سيدنا علي را مي‌كرد، يك روز حضرت فاطمه مشاهده نمود كه سر مبارك حضرت علي رضي الله عنه بر روي زانوي كنيز قرار دارد. با مشاهده اين حالت حضرت زهرا غضبناك شد و خطاب به حضرت علي فرمود: به من اجازه بدهيد به خانه پدرم بروم. حضرت علي در جواب فرمودند: شما اجازه داريد كه به خانه پدر خويش برويد، حضرت زهرا رضي الله عنها چادر و برقع پوشيده به طرف خانه رسول اكرم صلي الله عليه و اله حركت كردند. بلا فاصله فرشته وحي بر پيامبر نازل شد و فرمود: اي رسول خدا! زهرا براي شكايت از حضرت علي مي‌آيد، خداوند سلام خواند و حكم داد كه شكايت زهرا را از حضرت علي قبول نفرماييد لذا رسول خدا حضرت زهرا را امر به برگشتن به خانه اش كرد و حضرت علي به پاس احترام حضرت زهرا رضي الله عنها آن كنيز را آزاد كرد و چهارصد درهم نيز بر اهل مدينه صدقه نمود. ( علل الشرائع باب 13 ص 163 چاپ نجف اشرف )
2- ملا باقر مجلسي مي‌نويسد كه صحابه كرام فرموده‌اند يك روز صبح ما نماز صبح را همراه آن حضرت صلي الله عليه و اله خوانديم چهره آن حضرت با غم و اندوه معلوم مي‌شد بعد از نماز آن حضرت بطرف خانه حضرت زهرا تشريف بردند، به دروازه كه رسيدند مشاهده نمودند كه حضرت علي بر روي خاك ها دراز كشيده‌اند. آنحضرت صلي الله عليه و اله خاك ها را از پشت حضرت علي با دست مبارك خود تكان داد و زايل گردانيد و فرمود: « قم يا ابا تراب » برخيز اي پدر خاك بعد هر دو وارد خانه فاطمه رضي الله عنه شدند و ما تا مدتي پشت درب منتظر مانديم بعد آنحضرت با چهره‌اي خندان از خانه بيرون آمدند ما عرض كرديم حضرت شما با چهره‌اي غمگين وارد خانه شديد و الان با چهره اي خوشحال و خندان بيرون تشريف آورديد. آنحضرت صلي الله عليه و اله فرمود: « كيف لا افرح و قد اصلحت بين اثنين احب اهل الارض الي اهل السماء » يعني چگونه خوشحال نشوم در حاليكه بين دو فردي كه محبوب‌ترين افراد اهل زمين به پيش اهل آسمان بودند آشتي بر قرار كردم. ( بديهي است كه بين آن دو قبلا رنجش بوده است كه آن حضرت صلي الله عليه و اله آشتي دادند ) [ بحار الانوار ج 10 ص44 باب كيفية معاشرتها مع علي ]
3- واقعه سوم رنجيده شدن حضرت زهرا از حضرت علي رضي الله عنهما چنين بيان شده است: بعد از اين كه حضرت زهرا مطالبه ارث ( فدك ) از حضرت ابوبكر نمود و برگشت با ناراحتي و خشم حضرت علي را مورد خطاب قرار داد: « يا ابن ابي طالب اشتملت مشيمة الجنين و قعدت حجرة الظنين » يعني اي فرزند ابو طالب! در چادر پنهان شده‌اي چنانكه جنين در مقرش و مانند متهم خانه نشين شده اي. ( الامالي للشيخ الطوسي ابي جعفر ج2 ص 295 چاپ نجف اشرف،احتجاج طبرسي ص 59 ،ناسخ التواريخ لسان الملك ميرزا تقي ج 4 كتاب دوم ص 129،بحار الانوارمجلسي ج 4 ص43.
4- اين واقعه را ملا باقر مجلسي با طول و تفصيل در حق اليقين ص 203 و 204 بيان فرموده است. شيخ صدوق ابن بابويه قمي اين واقعه را با تفصيل بيان كرده است كه اينجا به خلاصه‌اي از آن اكتفا مي‌شود يك فرد بدبختي آمد و بحضرت فاطمه زهرا خبر داد كه علي المرتضي مي‌خواهد با دختر ابوجهل ازدواج نمايد و خطبه يعني پيام دامادي داده است چون خداوند فطرتا يك غيرت و احساس خاصي در زنها بوجود آورده است. لذا حضرت زهرا شديد به خشم آمد و به همين حال روز را سپري نمود و غروب با حسن و حسين و ام كلثوم رضي الله عنهم به خانه پدرش رفتند. و زمانيكه حضرت علي رضي الله عنه به خانه تشريف آورد خانه را از سرور زنان بهشتي و فرزندانش خالي ديد بسيار پريشان شد. و اين وضعيت برايش شديدا ناگوار شد بعد آمد به مسجد و در آنجا استراحت نمود و اينجا آنحضرت صلي الله عليه و اله از قضيه خواستگاري علي رضي الله عنه از دختر ابوجهل با خبر شد و غضبناكي و اظطراب حضرت زهرا را ديد به مسجد آمد و مشغول عبادت شد و دعا كرد كه خداوند دل آزردگي و خشم را از بين ايشان رفع بفرما بعد آمد به خانه و حضرت زهرا و بچه هايش را با خود برد پيش حضرت علي و او در خواب بود پاي مباركش را روي پاهايش گذاشت و فرمود: ابوتراب بلند شو، شما اهل آرامش را بي قرار كرده‌اي برو حضرت ابوبكر و عمر و طلحه را بخواه كه اينجا بيايند. سيدنا علي به آنها خبر داد و همه جمع شدند آنگاه حضرت رسول گرامي صلي الله عليه و اله به سيدنا علي فرمودند: « يا علي اما علمت ان فاطمة بضعة مني و انا منها فمن اذاها فقد اذاني و من اذاني فقد اذ الله..... فقال علي رضي الله عنه بلي يا رسول الله » ترجمه: اي علي! مگر شما نمي‌داني كه فاطمه پاره تن من و من از او مي‌باشم پس هر كسي او را آزار دهد بي‌ترديد من را آزار داده است و هر كسي من را ايذاء رساند پس قطعا خدا را ايذاء رسانده است، علي گفت: بله يا رسول الله چنين است سپس حضرت علي رضي الله عنه عذر خواهي كرد كه من اين اراده را نداشتم و به اين صورت اين رنجش خاتمه يافت .( علل الشرائع ص 185باب 148 چاپ نجف اشرف،جلاء العيون ص 163.
لازم بذكر است كه احباب شيعي اين قضيه را بسيار طولاني كرده‌اند اصل اين واقعه در كتب معتبر اهل سنت مختصرا موجود ميباشد.
در صحيح بخاري مذكور است وقتي خبر به حضرت فاطمه رسيد رنجيده خاطر شده و به خدمت آنحضرت رفته ايشان را خبر داد آنحضرت بسيار رنجيده خاطر گشتند و بالاي منبر سخنراني نمود و فرمود: من هرگز به اين اجازه نمي‌دهم اگر علي مي‌خواهد با دختر ابوجهل ازدواج كند دخترم را طلاق بدهد چون كه دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در نكاح يك شخص جمع نمي‌‌شوند. « فانما هي بضعة مني يريبني ما ارابها و يوذيني ما اذا ها » فاطمه پاره تن من است، ناگوار است برايم آنچه براي او ناگوار است و مي‌رنجاند مرا آنچه او را برنجاند. بخاري ج2 ص787 و ج1 ص 528

ه: هرگز حقي از اهل بيت توسط:
ابوبكر و عمر رضي الله عنهما ضايع نشده است
زمانيكه در مورد فدك و مشابه آن از امام باقر سوال شد خداوند مرا فدايت سازدنظرت در مورد ابوبكر و عمر چيست ؟آيا در حق شما ظلمي روا داشته اند؟فرمودندنه! سوگند به كسي كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا براي جهانيان ترساننده باشدبه اندازه مثقال دانه اي از خردل ، هيچ ظلمي در حق ما نكرده اند آيا آنها را دوست بداريم ؟ فرمود آري واي بر تو !پس آن دو را در دنيا و آخرت دوست بدار اگر ضرر كردي در قيامت من به گردن ميگيرم! سپس فرمود خدا معامله كند با مغيره و بنان كه اينها بر اهل بيت دروغ نسبت دادند« فانهما كذبا اهل البيت» (شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج4 ص82
2- وفاء الوفاء باخبار مصطفي للسمهودي جزء ثالث عن ابن شبة عن امام الباقر
3- « عن كثير النواء قال قلت لابي جعفر (محمد بن زين العابدين) اخبرني عن ابي بكر و عمر اظلما من حقكم شيئا قال لا و منزل القرآن علي عبده ليكون للعاملين نذيرا ما ظلمانا من حقنا ما يزن حبة خردل .(كتاب فضائل ابي بكر الصديق لابي طالب محمد بن علي بن الفتح الحربي العشاري المتوفي 446 » پوشيده نماند كه از طرف ائمه اهل بيت رسول خدا در بسياري از كتب رجال شيعي بر دو راوي مذكور ( بنان البيان و مغيرة بن سعيد ) لعنت و نفرين شده است. ( رجال كشي تذكره مقلاص ابن ابي خطاب_ جامع الرواة محمد بن علي الاردبيلي_ منتهي المقال و الرجال ابو علي)

نتايج بحث
1- در مقدمه و ما بعد از آن ثابت گرديد كه فدك جزء اموال بيت المال بوده است.
2- در حيات آنحضرت صلي الله عليه و اله در اختيار ايشان بود.
3- بعد از آن در اختيار و سرپرستي كساني قرار گرفت كه جانشين بر حق آنحضرت بودند.
4- و لذا مي بينيم كه در اختيار آنحضرت صلي الله عليه و اله و بعد از آن در اختيار ابوبكر صديق رضي الله عنه و بعد از آن در اختيار حضرت عمر رضي الله عنه و سپس ايشان حضرت علي و حضرت عباس رضي الله عنهما را سرپرست قرار دادند. و بعد از آن به ترتيب شرح ذيل در اختيار افراد زير يكي بعد ديگري قرار گرفت: امام حسن، امام حسين،علي بن الحسين ( زين العابدين )، حسن بن حسن، زيد بن حسن الي آخره رضي الله تعالي عنهم اجمعين.
5- حضرت فاطمه از حضرت ابوبكر در خواست سرپرستي و اختيارات فدك را خواستار بوده است ظاهر امر دال بر همين است.
6- اگر حضرت فاطمه ادعاي ارث داشته است پس حتما اطلاعي نداشته كه از انبياء ارث بجاي نمي‌ماند.
7- اگر ارثي به كسي تعلق مي‌گرفت حضرت عباس و ازواج مطهرات نيز ادعاي ارث مي‌كردند و يا به آنها ارث مي‌رسيد ( از آنحضرت ) در حاليكه حضرت عايشه دختر ابوبكر صديق نيز يكي از وارثين آنحضرت بود.
8- فاطمه از ابوبكر به خشم در نيامده است و اگر خشمگين شده است باز مجددا به هر عنوان كه شده راضي شده است.
9- اگر بالفرض حضرت فاطمه به غضب در آمده است تقصيري براي حضرت ابوبكر ثابت نمي‌شود زيرا كه ابوبكر قصدي نداشته است كه او را به خشم در بياورد اين در صورتي محقق مي‌شود كه براي حضرت فاطمه شرعا حقي ثابت نمي‌يشد و تنها ابوبكر مانع حقش مي‌شد.
10- اگر براي حضرت فاطمه حقي ثابت مي‌بود حتما حضرت علي و بني هاشم و بقيه مسلمين حقش را از ابوبكر وصول مي‌كردند يا حداقل مدعي مي‌شدند. چنانچه حضرت علي رضي الله عنه مي‌فرمايد: « الاواني اقاتل رجلين رجل ادعي ما ليس له و آخرمنع الذي عليه » [ نهج البلاغه شرح فيض الاسلام ص558 ]
يعني: من با كسي كه مدعي چيزي بشود كه متعلق به او نيست و كسي كه ادا نكند آنچه بر او لازم است مي‌جنگم.
11- اگر آنچنان كه بعضي از دوستان فكر مي‌كنند شايد آنحضرت صلي الله عليه و اله قبل از وفاتش فدك را به حضرت فاطمه بخشيده است! بايد گفت امكان ندارد كه كسي از اين بي‌خبر باشد و شرعا ثابت نمي‌شود چنانكه خانه حضرت فاطمه رضي الله عنها كه در ملكيت آنحضرت صلي الله عليه و اله بود اما در حيات خود به حضرت فاطمه رضي الله عنها بخشيد، كسي مدعي آن نشد مزيد بر اين كه به اجماع شيعه و سني موهوب ( چيز بخشيده شده ) قبل از قبض در ملكيت موهوب له ( گيرنده ) در نمي‌آيد. و يا اينكه چرا فاطمه ادعاي ارث مي‌كرد اگر به او هبه ( بخشيده ) شده بود؟!
12- احاديثي كه به عنوان استدلال اهل سنت در شش بخش مطرح گرديدند تماما از كتب معتبر دوستان شيعه بودند. و در حد مشهور و متواتر قرار مي‌گيرند و واجب الاعتقاد و العمل مي‌باشند. و ثانيا با مفاهيم آيه هايي كه در شان صحابه مطرح شده است و اقوال ائمه كه بر عدالت خلفاء ثلاثه دلالت مي‌كنند نيز مطابقت دارند. اما اگر در مقابل روايتهايي آورده شود كه در تضاد با اين روايتها مذكور شوند قطعا ساقط الاعتبار مي‌باشند. مضافا اين روايتها غير مشهور و ضعيف با مقتضي الحال و عرف و عادت در تضاد هستند و مزيد بر آن با شان و منزلت آل و اصحاب آنحضرت سازگاري ندارد كه حق دختر حضرت رسول صلي الله عليه و اله را ناديده بگيرند. قضاياي مهم حل و فصل بشوند اما اين لاينحل بماند؟! هرگز امكان ندارد.
14- روايتي كه حضرت ابوبكر از پيامبر اسلام در جاري نشدن ارث از آن نقل كرده است و در مقابل حضرت فاطمه از آن استدلال كرد، در روايت آن تنها نيست بلكه در كتب اهل سنت از حذيفه بن يمان، زبير بن عوام، ابو درداء، ابو هريره، عباس، علي، عثمان، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابي وقاص نيز روايت شده است. (تحفه اثنا عشريه ج2ص555 و تعدادي از اينها در صحيح بخاري كتاب المغازي داستان بني نضير و خمس. اشعه اللمعات ج 3 ص 477-479 نيز ذكر شده اند.
15- جاري نشدن ارث در وارثين انبياء اجماعي مي‌باشد به اجماع اهل سنت و اهل تشيع چنانكه با روايتهاي معتبر در بخش ج واضح گرديد.
16- اينكه بعضي مي‌گويند آيه ميراث: « يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ آيه 11 سوره نساء» عام است كه پيامبر را نيز شامل است جواب اين است اولا در اين آيه پيامبر مخاطب قرار نمي‌گيرد چنانكه در آيه 3 سوره ي نساء « فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ » يعني آنچه از زنها براي شما خوشايند است ( از ) دو و سه و چهار تا ازدواج نماييد در حاليكه آنحضرت مجاز بود با بيشتر از چهار زن نكاح نمايد. و اگر مخاطب قرار بگيرد پس آيه با روايتهايي كه در بخش ج خوانديم تخصيص مي شود هم چنانكه فرزند كافر و قاتل تخصيص و خارج شده اند. و چنانكه طبق بعضي روايتها ائمه معصوم وارثين پدران خود را از بعضي تركه پدرانشان منع كرده‌اند و آن را بخود اختصاص داده‌اند مانند شمشير، قرآن، انگشتري و...
17- اگر كسي استدلال بكند كه در آيه‌هاي قران آمده است كه فرزندان انبياء از انبياء ارث برده‌اند مانند و ورث سليمان داود و امثال آن، جواب اين است كه مراد از ارث علم و نبوت و عرفان مي‌باشد نه مال و اموال، بلكه خود اين آيه دليل است زيرا كه به اجماع اهل تاريخ حضرت داود نوزده فرزند داشتند چرا غير از حضرت سليمان بقيه وارث قرار داده نشدند؟
18- اگر كسي تصور كند كه حضرت رسول خدا صلي الله عليه و اله فدك را براي حضرت فاطمه رضي الله عنها وصيت كرده است اما ابوبكر به وصيت آن حضرت عمل ننموده است، در جواب بايد گفت اين چنين چيزي اصلا ثابت نيست و ثانيا ثابت شدكه انبياء اموالي ندارند كه وصيت در آنها اجرا شود همانطور كه ميراث در آن جاري نمي‌شد. مزيد بر آن وقتي آنحضرت صلي الله عليه و اله فرموده است اموال ما صدقه است براي عموم پس چگونه ممكن است آنحضرت از صدقه كردن پشيمان شود و بگويد بعد از من اين اموال را به فلاني بدهيد! مضافا آيا چنين عملي نبايد با گواهي دو مرد يا يك مرد و دو زن ثابت بشود؟
19- اين توقع كه هر چند شرعا به حضرت زهرا ملك فدك تعلق نمي گرفت چه اشكالي داشت كه حضرت ابوبكر به حضرت زهرا ببخشد؟در جواب بايد گفت حضرت ابوبكر در موقعيت و شرائط نامنظم و بدي قرار داشت اگر در چنين زماني رسم ميكرد كه بر خلاف دستورات شرعي مالي به كسي بخشيده شود پس بايد هر زمان كسي مالي را مدعي ميشد بدون ثبوت شرعي بايد به او بخشيد ؟! مازاد بر اين رسم تبعيض ايجاد ميشد و از همه مهم تر اينكه اين مال فدك مدعي العموم و مدعي الخصوص پيدا ميكرد براي رفع اين نوع توقع در حق اليقين مجلسي ص201و 202 خوانديم كه حضرت ابوبكر رضي الله عنه فرمود من در اين تصميم تنها نيستم و شما هر چه اموال ميخواهيد من از خودم به شما ميدهم و بعد ها مي بينيم كه حضرت فاروق سرپرستي را به اهل بيت واگذار ميكند .اميد واريم با مطالعه بيشتر به واقعيتها برسيم و در اين باب مكاتبات و ارتباطات ادامه داشته باشد .
فاالحق احق ان يتبع

۱۰.۱.۸۷

برادری و وحدت با تبعیض و ستم قابل تحقق نیست


رژیم مکار و جنایت پیشه ی ولایت فقیه، همه ساله در ماه ربیع الاول( از 12 تا 17) هفته ی به اصطلاح وحدت برگزار می کند و در این هفته گوشه هایی از رقص و دست افشانی برخی از سنی نماها و شیعه ها را به نمایش می گذارد و سردمداران خودکامه ی رژیم از آن با آب و تاب به نام وحدت شیعه و سنی و انسجام اسلامی یاد می کنند؟! از بدو انقلاب تاکنون، ولایت سالاران عملا نشان داده اند که به هیچ عنوان قایل به حق و حقوق اهل سنت نبوده و بر همین اساس در پی وحدت شیعه و سنی هم نیستند، ناگفته پیداست که بین آنچه جریان دارد و عملا اهل سنت ایران شاهد آنند و آنچه از سوی حکومتگران بر زبان آورده می شود، اختلاف بسیار بزرگی هست، مسلما انسجام اسلامی و وحدت مستلزم وحدت خواهی، شرکت دادن همه ی اقشار ملت در ساختار قدرت، رعایت کردن حقوق شهروندی، احترام گذاشتن به یاران پیامبر و الگوهای دینی مسلمانان و پرهیز از جریحه دار ساختن احساسات دینی و مذهبی و..، است و حال آنکه در نظام ولایت فقیه عملا از آن خبری نیست و در مقابل، عکس العمل های خشن و توهین آمیز سردمداران رژیم در برابر خواسته های مشروع و بر حق اهل سنت و اهانت های بی وقفه به مقدسات مذهبی، بیانگر دلهای بیمار و حقد و کینه ی ولایت سالاران نسبت به سنی مذهبان است و این مطلب را می رساند که وحدت مورد نظر رژیم، وحدت زبانی و شعاری است همانگونه که منافقین ایمان زبانی و شعاری داشتند و آن را به زبان می آوردند زمامداران رژیم ولایت فقیه هم وحدت زبانی دارند و از هفته ی نام نهاد وحدت، هدفی جز فریب و نیرنگ و نابودی اهل سنت، ندارند و در پی آنند تا از گفتارها و انحناها و دولا دولا شدن ها و بله قربان گوئیهای برخی از روحانی نمایان سنی نما، به صورت ابزاری علیه جامعه و مذهب اهل سنت استفاده کنند.
هفته ی وحدت بیشتر در جهت تحمیق توده ها بوده و در واقع افراد بارز شرکت کننده در سمینار نمایشی وحدت آلت دست اطلاعات رژیم می باشند، کسانی که به نام سنی در این کنفرانسهای بی محتوا و ظاهری شرکت می کنند یقینا از اهل سنت نمایندگی نمی کنند بلکه این افراد برادر خوانده های رژیم ددمنش ولایت فقیه اند، اینان کسانی هستند که در مسیر قدرت طلبی ولایت سالاران قرار گرفته و بر علیه مظالم بی وقفه ی آنان سخنی بر زبان نمی آورند و بدون چون و چرا مظالم حکومتگران را توجیه می نمایند و این همان برادری مورد توقع رژیم است؛ برادری به معنای هر گونه ستم از یک طرف و دم بر نیاوردن از طرف دیگر! برادری و وحدت مورد دلخواه رژیم یعنی سنی زدایی و سنی ستیزی، قتل و کشتار مردم بی دفاع، صرف و خرج کردن بودجه و امکانات متنوع مملکت در کار تبلیغ تشیع صفوی و تحمیل زورآمیز و مزورانه ی این مذهب بر پیروان سنت، سوء استفاده از قدرت، مصادره ی بی جهت اموال سنی ها، بهانه گیری، تبعیض، توهین و هتک حرمت مقدسات مذهبی، به بازیچه گرفتن احساسات دینی اهل سنت، ستمگری، بی التزامی، نادیده گرفتن حقوق شهروندی، تزویر، فریب، دروغ و ریا، تمامیت خواهی و انحصار طلبی و به طور کلی ذوب شدن مذهب سنی در مذهب رافضی
گر مساوات همین است که ما می بینیم نکند فرق به انسان چه وجودش چه عدم
همه ی تلاش سردمداران نظام بر آن است تا توسط عناصر مزدور خویش مشروعیت دینی رژیم و خیرخواهی و وحدت خواهی دروغین حکومتگران سراپا فتنه جوی و مفسد و بی دیانت را از طریق سمینارها و منابر به عامه ی مردم به خصوص جهان اسلام القا نمایند هر چند " که به تلبیس وحیل دیو مسلمان نشود" اما برادر خوانده های رژیم در جلسات برنامه ریزی شده از سوی اطلاعات اشتراک می ورزند تا به جنایات عمال رژیم نسبت به مردم به ویژه اهل سنت، مشروعیت بخشند و به سردمداران جنایتکار نظام سراپا جور و فساد ولایت فقیه چهره ی مقدس و دینی بخشند و بر سلطه ولی خودکامه فقیه مهر تأیید زنند و دیو صفتهای کج دارمنش را مسلمان ناب معرفی نمایند.
این جای شرمندگی و سرافکندگی برای رژیم ولایت فقیه است که اهل سنت ایران از داشتن مسجدی در تهران محروم اند و اجازه ی ساخت مسجدی برای اقامه ی نمازهای پنجگانه و نماز جمعه را ندارند که ناگزیر برای اقامه ی نمازجمعه به سفارت پاکستان مراجعه می کنند و در آنجا نماز می خوانند؟! با این وصف، زمامداران نظام با چه رویی دم از وحدت و برادری و برابری می زنند و باد به غبغب می اندازند و مرکز فساد و فتنه و استبداد را ام القرای جهان اسلام معرفی می کنند؟! تنها یک جواب دارد و آن اینکه نظام مستبد ولایت فقیه اصولا آزادی بیان و عقیده را به رسمیت نمی شناسد و قانون اساسی حقوق شهروندی اهل سنت را در نظر نگرفته است و سردمداران این نظام خودکامه عملا نشان داده اند که برای هیچکس جز خودیها و آن هم وابسته های عملی به خانواده ی شوم ولایت مطلقه ی فقیه، ارزشی و حق و حقوقی قایل نیستند و سایر مردم به خصوص اهل سنت همانند محجورین و اشخاص تحت قیمومت از همه چیز محرومند و تنها در چارچوب تعیین شده حق تنفس دارند و در غیر آن به جرم تفرقه افکنی ! مجازات می شوند. این روند زورگویی عمال رژیم در طول دوران انقلاب خونبار ادامه داشته و تا این نظام باقی است ادامه خواهد یافت و هر گونه سخن از تساوی حقوق و آزادی بیان و عقیده، بیهوده و بی معناست و رسیدن به حقوق، سرابی بیش نیست.

دلایل کفر 3

دلایل کفر 3

در کتاب حیات القلوب ج2 ص 611 – حق الیقین ج2 ص 256 – تفسیر صافی ج2 ص 108 روایتی آمده است که امام باقر (رح) می فرماید که چون حضرت قایم آل محمّد ( امام مهدی ) ظاهر شود عایشه را زنده گرداند تا آنکه او را حدّ بزند تا آنکه انتقام بکشد برای حضرت فاطمه (رض ) را وی گفت فدای تو شوم به چه سبب او را حدّ می زند فرمود برای افترایی که بر مادر ابراهیم گفت . راوی پرسید که چرا حضرت رسول او را حدّ نزد و حقّ تعالی او را تاخیر فرمود که قائم آل محمد این حدّ را جاری گرداند حضرت فرمود برای آنکه حق تعالی محمّد را برای رحمت فرستاده است و قائم را برای انتقام و عذاب خواهد فرستاد .
در کتاب حیات القلوب ج2 ص 514 – تفسیر قمی ج2 ص 418 – صافی ص 160 آمده است که : پس حقّ تعالی آیا ت قذ ف را که سنّیان می گویند برای عایشه نازل شده از برای کفر عایشه و نفاق او فرستاد .
در حبات القلوب ج2 ص 574 آمده است که : سه کس شهادت نا حقّ دادند برای منع فدک از فاطمه و دروغ بستند بر حضرت رسول که کسی از آن حضرت میراث نمی برد عایشه ، حفصه و اوس بن حدثان لعنه الله علیهم اجمعین .
در تفسیر صافی ج1 ص 405 آمده است که : امام جعفر فرمود بی شک آن دو زن ( عایشه و حفصه ) قبل از موت پیامبر (ص) را زهر دادند خدا آن دو و پدرانشان ابوبکر و عمر را لعنت کند .

فتاوای علماء اهل سنت در باره روافض ملعون

فتوای ین تیمیه (رح) در کتاب الصارم المسلول آمده :
قاضی ابو یعلی می فرماید بر این مسئله تمام علماء اتفاق دارند که اگر یک بدبخت به شان صحابه گستاخی بکند و این گستاخی را جائز بداند کافر می گردد و اگر این گستاخی را جائز نمی داند سخت گناهکار می شود .
فتوای علّامه محمد ابن یوسف فریابی (رح) قال محمد بن یوسف الفریابی وسئل عمن شتم ابابکر قال کافر قیل فیصل علیه قال لا.
از محمد بن یوسف فریابی سوال شد در مورد کسی که در شأن ابوبکر گستاخی میکند فرمود او کافر است پرسیده شد بر او نماز جنازه خوانده شود فرمود نه .

فتوای امام ابوبکر بن هانی (رح)لا توکل ذ بیحه الرافضه والقدریه کما لا توکل ذبیحه المرتد.
امام ابوبکر بن هانی می فرماید خوردن ذ بیحه روافض (شیعه ) وقدریه جائز نیست همان طوری که خوردن ذ بیحه مرتّد جائز نیست .
فتوای علّامه ملّا علی قاری ( رح ) کسی که کلّ قرآن ویا یک آیه از قرآن را انکار کند از دایره اسلام خارج است .وبعد از آن درمورد شیعه ها می فرماید :
انّهم یعتقدون کفر أکثر اکابرالصّحابه فضلا عن سائر اهل السّنّه فهم کفره بالإجماع بلا نزاع.
شیعه ها عقیده دارند که اکثر صحابه کافر شدند چه جایی که اهل السنه والجماعت پس درکفر این گروه همه متفّق هستند بدون اختلاف.
الله تعالی تمام امت را از شرّ شیعه منحوس حفاظت نما ید از صدر ا سلام تا زما نه حال تما م علماء و فقهاء سلف و خلف براین عقیده بوده اند که شیعه کافر است و در کفر او هیچ شکی نیست شیعه دشمن اسلام است بد ترین و سخیف ترین و ذلیل ترین بوده و هست از بدو تولد بنی آدم تا خاتم النبیین هیچ قومی به نا موس پیامبر خود توهین نکرده حالانکه پیامبرانی بودند که زنان آنان کا فر بوده اند ولی هیچ امتّی و قومی به ناموس پیامبر خود تهمت نزده اگر چه خود پیامبر را مورد آزار و اذیّت قرار داده اند او را زخمی کرده اند حتّی آنها را قتل کرده اند ولی آنقدر غیرت داشتند که به نا موس پیامبر خود تو هین نکنند شیعه اولین قومی است در دنیا که به نا موس پیامبر خود تهمت می زند و به آن توهین می کند به این خاطر تمام امتّ مسلمه یک صدا متفق بر کفر شیعه بوده و هستند و حکم خدا در مورد این مر تدین و کفار این است که ما باید از آنها اظهار بیزاری بکنیم و خود را از آنان جدا بکنیم .
واگر خدای نکرده با آنان دوستی کردیم تیشه به ریشه ی ایمان خود زده ایم .
بزرگ ترین ومحکم ترین ستون دین اسلام دوستی ودشمنی در راه الله تعالی است .
حضرت عبدالله بن عبّاس می فرماید رسول اکرم ( ص) از ابوذر غفّاری پرسید محکم ترین ستون اسلام چیست او گفت الله ورسولش بهتر می دانند پیامبر گرامی فرمودند :
الموالاه فی الله والمعاداه فی الله والحبّ فی الله والبغض فی الله .
به خاطر الله وفاداری وبه خاطر الله بیزاری وبه خاطر الله دوستی ودشمنی .
نبیّ اکرم (ص) فرمودند : أنابرئ من کلّ مسلم یُقیم بین أظهَرالمُشرکین .
من بیزارم از کسانی که از مشرکین اظهار بیزاری نکند .
چون که حکم الله تعالی همین است که در آیه ی 51 سوره ی مائده می فرماید :
یاأیُّها الّذین آمَنُوا لایَتَّخِذِالیَهودَوالنَّصاری أَولِیاء ،بَعضُهُم أَولِیاءُ بَعضومَن یَتَوَلّهُم مِنهُم فَإنّه مِنهُم .
ای کسانی که ایمان آورده اید یهود ونصاری را دوست خود قرار ندهید آن ها بین هم دوست یکدیگر هستند وهر کسی از شما با آنان دوستی کرد از آنان است .
موضوع آیت این است که بن کثیر می فرماید : ینهی تبارک و تعالی عباده المومنین عن موالاه الیهود و النصاری الذین هم اعداء الاسلام و اهله قاتلهم الله . یعنی الله تبارک و تعالی بنده های خود را منع می کند از برقراری دوستی با یهود و نصاری کسانی که دشمن اسلام هستند الله تعالی آنها را هلاک کند .
در مدارک آمده که : نزل نهیا عن موالاه اعداء الدین ای لا تتخذ وهم اولیاء تنصرونهم و تستنصرونهم و تواخونهم و تعاشرونهم معاشره المومنین . این آیت در منع یاری کردن دشمنان دین نازل شده یعنی آنها را دوست خود قرار ندهید ، آنها را کمک نکنید ، از آنان کمک نخواهید و با آنان تعلقات برادرانه قائم نکنید و با آنان معا شرتی را که با مسلمانان می کنید معا شرت نکنید .
در بحر المحیط آمده است که : قال ابن عباس فا نه منهم فی حکم الکفر ای و من یتولهم فی الدین . خضرت عبدالله بن عباس می فرماید کسی که آنان را یاری بکند در حکم کافر شدن با آنان یکی است .
پس دوستان بیاییم ایمان خود را حفاظت کنیم و با دشمنان ا سلام د شمنی کنیم کسانی که د شمن مذهب ما هستند به مذهب ما توهین می کنند به مقد سات ما توهین می کنند به شعایر الله توهین می کنند به اصحاب پیامبر (ص) توهین می کنند و به ناموس نبوّت توهین می کنند هیچوقت دوست ما نمی شوند کمی اسلام را درک کنیم و نسبت به این مذ هب و نا موس نبوّت غیرت نشان دهیم همانطور که صحابه نشان می دادند ، زنی به نام عصماء در اشعارش به زنان پیامبر (ص) توهین می کرد پیامبر دستور داد حضرت عمیر بن عدی صحابی کور آن زن را قتل کرد ، کعب بن اشرف در اشعارش به زنان صحابه و ناموس نبوّت توهین می کرد پیامبر (ص) دستور داد و برادر رضاعی او ابو نائله و محمد بن مسلمه او را قتل کردند در صدر اسلام هر کس به ناموس پیامبر توهین می کرد کشته می شد و به جهنم فرستاده می شد ولی امروز متا سفانه در صدا و سیما و در روزنامه ها ، در ماه نامه ها ، در رادیو و در محافل و مجالس شیعه های منحوس به ناموس نبوّت تهمت زده می شود ولی کسی نیست که از ناموس نبوّت دفاع نماید ، از دفاع کردن بگذریم بلکه با آنان دشمنی نمی کنیم و از آنان اظهار بیزاری نمی کنیم حالانکه این حکم اسلام است که با آنان قطع تعلق بکنید .
پس ای مسلمانان بیایید دست در دست هم بدهیم و با این منحوسان زمان قطع رابطه بکنیم ، اگر کار دیگری نمی توانیم بکنبم ولی اظهار بیزاری کردن به آنان آسان است .
الله تعالی با بغض و نفرت شیعه و محبت اصحاب پیامبر (ص) قلب تمام مومنین را مومن بگرداند . آمین

۵.۱.۸۷

شناخت روافض


روافض جمع رافض به معنی ترک کننده و رها کننده است، رافضه گروهی که پیشوای خویش را رها کنند و از او باز گردند [1]
روافض دشمنان واقعی اسلام و مسلمانان اند و بنا به اقتضای زمان در مناسبتها و موقعیتها در قالب های گوناگونی ظاهر شده اند و در هر مقطع و دوری از تاریخ با استفاده از فرصتهای بدست آمده، با حفظ ماهیت خویش رنگ عوض کرده و به نامی موسوم گشته اند، اساس این فرقه بر تباه کاری، فساد اخلاقی تحت پوشش صیغه، دشمنی با صحابه، سنی ستیزی، تقیه و اختلاف نهاده شده است و یقینا فساد، فساد به بار می آورد.
این گروه در زمان رسول خدا صلی الله علیه وسلم در شکل منافقین و در اواخر دوران خلافت حضرت عثمان رضی الله عنه در قالب سبائیها ظاهر گشت، از سال 906هجری قمری شکل صفویه را به خود گرفت و بنام تشیع صفوی جنایات بی شماری مرتکب گردید که خود بحث جداگانه ای را می طلبد.
از بهمن ماه سال1357شمسی در قالب رژیم ولایت فقیه نمایان شد و دامنه ی فعالیت خود را با تزویر و نیرنگ گسترش داد و در این دو دهه ی اخیرتحت نام اسلام ناب و به بهانه ی اسلام اهل بیت، آشکارتر از هر زمانی بر سنی ستیزی و صحابه ستیزی خود افزوده است و یک قالب به تمام معنی شیعی رافضی به خود گرفته است که نماد آن مراسم عمرکشان بر سر قبر افسانه ای ابولؤلؤمجوسی در کاشان و توهین علنی به مقدسات و الگوهای دینی و مذهبی اهل سنت در رسانه ها، منابر و تکایا است و به کارگیری نماد های شیعی رافضی و ترویج و تأکید بر عقاید افراطی به خصوص در دولت احمدی نژاد نمایان تر از هر زمانی است که این امر بر انسان های بینا و آگاه پوشیده نیست و نیازی به اثبات ندارد و اظهر من الشمس است.
نخستین کسی که نام "رافضه"را براین گروه اطلاق کرد
هر چند گروهک ضاله رافضه همان سبائیهای منافق صفتی بودند که عبدالله بن سبا یهودی آنان را سازمان دهی کرد و به مخالفت با اسلام و صحابه، به ویژه با حضرت عثمان رضی الله عنه واداشت، ولی نخستین کسی که نام"رافضه" را بر این گروهک ضاله اطلاق کرد زید بن علی(زین العابدین) بن حسین -رضی الله عنهم-، بود.
نشوان حمیری در کتاب"حورعین" ص185 می نویسد: شیعیان هنگامی که با زید بن علی بن حسین بیعت کردند درباره ی ابوبکر صدیق و عمرفاروق رضی الله عنهما به او گفتند: "إن برئت منهما وإلا رفضناک" ( اگر از ابوبکر و عمر تبرّا کنی و بیزاری جویی ما با تو هستیم و گرنه، با تو همراهی نمی کنیم)!؟
زید از توهین به آندو یار با وفای رسول خدا امتناع کرد و به آنان گفت : پدرم برایم روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه وسلم برای حضرت علی رضی الله عنه فرموده است : "إنه سیکون قوم یدّعون حبّنا،لهم نبزیعرفون به،فإذا لقیتموهم فا قتلوهم فإنهم مشرکون" (گروهی هستند که ادعای محبت ما را می کنند، آنان دارای خوی و خصلتهای پست و زشتی می باشند که با آنها شناخته می شوند پس هرگاه با آنان رو برو شدید ایشان را بکشید؛ چرا که ایشان مشرک اند) سپس "زید" رو کرد به شیعیان و گفت :
"اذهیوا فأنتم (الرافضه)"! ازکنارم دور شوید و بروید، شما همان رافضی ها هستید
[2]
بعد از آن، شیعیان به را فضه ملقب شدند تا آنجا که این لقب بر آنان گران آمد و از آن پیش حضرت صادق شکایت کردند چنانچه دراصول کافی ج5ص34 به نقل از کتاب "اهل بیت ازخود دفاع می کنند"ص 55 آمده است :"شیعیان نزد امام صادق آمدند و گفتند: چه کنیم ما به لقبی متهم شدیم که پشت ما را سنگین کرده و دلهای ما دارد می ترکد و حاکمان خون ما را به خاطر آن حلال می دانند؟
فرمودند: الرافضه؟! منظور رافضه است؟ گفتند : بله، فرمودند: نه، والله، آنها نیستند که اسم شما را رافضه گذاشتد، "الله سماکم الرافضه" خداوند شما را رافضه خوانده است.
حاصل کلام اینکه :رافضه فرقه ای از شیعه و اسم منسوب به آن "رافضی" است، و رافضی یعنی یک فرد رافضی مذهب.
و به گفته ی شاه نعمت الله ولی:
رافضی کیست؟ دشمن بوبکر خارجی کیست؟ دشمنان علی

۳.۱.۸۷

حدیث حوض و طعن شیعه به صحابه

شبهه: اهل بدعت اين حديث را به عنوان شبه‌اي در عدالت اصحاب ارائه مي‌دهند، پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- در مورد حوض مي‌گويد: مرداني بر من وارد مي‌شوند كه من آنها را مي‌شناسم و آنها مرا مي‌شناسند، و از حوض دور كرده مي‌شوند آنگاه مي‌گويم، اصحاب من هستند، اصحاب من هستند، گفته مي‌شود تو نمي‌داني كه بعد از تو چه چيزهائي پديد آورده‌اند[1].
اين حديث طرق و روايت‌هاي زيادي دارد، از آن جمله در روايتي آمده است: من در كنار حوض قرار مي‌گيرم تا ببينم كه چه كساني از شما پيش من مي‌آيند و افرادي از رسيدن به من جلوگيري مي‌شوند، آنگاه مي‌گويم پروردگارا از من و از امت من هستند، گفته مي‌شود آيا نمي‌داني كه آنها بعد از تو چه كرده‌اند؟ سوگند به خدا كه آنها بعد از تو به عقب چرخ زدند. ابن ابي مليكه يكي از راويان اين حديث مي‌گويد: بار خدايا از اينكه به عقب چرخ بزنيم به تو پناه مي‌بريم.
و روايت دوم اين است كه فرمود من پيش از شما به حوض مي‌روم، و در مورد افرادي به كشمكش مي‌پردازم و سپس مغلوب مي‌شوم، و مي‌گويم پروردگارا اصحاب من هستند، اصحاب من هستند، گفته مي‌شود كه تو نمي‌داني بعد از تو چه چيزهايي پديد آورده‌اند.
اين دو حديث را مسلم در صحيح خود
[2] روايت كرده است.
و اينك پاسخ به اين شبهه:
اول اينكه منظور از اصحاب منافقان هستند، آنهايي كه در دوران پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- تظاهر به اسلام مي‌كردند، چنان كه خداوند متعال مي‌فرمايد: ﴿إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ﴾. (المنافقون: 1). «هنگامي كه منافقان نزد تو آيند مي‌گويند، ما شهادت مي‌دهيم كه حتماً تو رسول خدائي، خداوند مي‌داند كه تو فرستادهء او هستي، ولي خداوند شهادت مي‌دهد كه منافقان دروغگو هستند».
و منافقاني بودند كه پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- آنها را نمي‌شناخت چنانكه خداوند مي‌فرمايد: ﴿وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ﴾. (التوبة: 101).
«و از (ميان) اعراب باديه‏نشين كه اطراف شما هستند، جمعى منافقند; و از اهل مدينه (نيز)، گروهى سخت به نفاق پاى بندند. تو آنها را نمى‏شناسى، ولى ما آنها را مى شناسيم. بزودى آنها را دو بار مجازات مى‏كنيم (مجازاتى با رسوايى در دنيا، و مجازاتى به هنگام مرگ); سپس بسوى مجازات بزرگى (در قيامت) فرستاده مى‏شوند».
پس اينها منافقاني هستند كه پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- آنها را از اصحاب گمان مي‌برد ولي آنها چنان نبودند، دوم اينكه منظور از آنها كساني هستند كه بعد از وفات پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- مرتد شدند، و افراد زيادي از عرب‌ها بعد از وفات پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- مرتد شدند، پس اينها كساني هستند كه پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- مي‌گويد: اصحاب من هستند و آنگاه به او گفته مي‌شود: تو نمي‌داني كه بعد از تو چه كرده‌اند و آنها از وقتي از آنها جدا شدي به عقب برگشتند و مرتد شدند.
سوم: منظور معناي كلي است يعني همه كساني كه با پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- همراه بودند گر چه از او پيروي نكرده‌اند، بنابراين چنين كساني تحت مفهوم اصطلاحي كلمه صحابي قرار نمي‌گيرند، و آنچه بر اين دلالت مي‌كند اين است كه وقتي عبدالله بن ابي بن سلول گفت: اگر به مدينه باز گرديم آن كه عزيزتر و گرامي‌تر است، آن كه خوارتر است بيرون خواهد كرد – عبدالله بن ابي بن سلول رئيس منافقين در مدينه بود – وقتي اين سخن به عمر رسيد گفت: اي پيامبر خدا بگذار گردن اين منافق را بزنم، پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- گفت: با او كاري داشته نباش چون اگر او را بكشي مردم خواهند گفت كه محمد اصحاب خود را مي‌كشد
[3]. پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- او را از اصحاب خود قرار داد، اما بنابر معني لغوي كلمه، نه به معناي اصطلاح آن، چون عبدالله بن ابي بن سلول رئيس منافقان بود و از كساني بود كه خدا او را رسوا كرده بود و او نفاق خود را آشكارا اعلام مي‌داشت.
چهارم: گاهي از كلمه صحابي همه كساني كه در اين راه پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- را همراهي مي‌كنند مراد گرفته مي‌شود، گرچه پيامبر را نديده باشند، و روايتي كه در آن آمده است كه امت من هستند يا آنها امت من مي‌باشند بر اين دلالت مي‌كند، اما اينكه پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- فرمود من آنها را مي‌شناسم، پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- بيان كرده كه او اين امت را مي‌شناسد، به او گفتند اي پيامبر خدا چگونه آنها را مي‌شناسي و حال آن كه آنان را نديده‌اي؟ فرمود: من آنها را از آثار وضوء
[4] مي‌شناسم و ابن ابي مليكه راوي حديث همين مفهوم را از آن درك كرده بود و گفت: بار خدايا از چرخ زدن به عقب به تو پناه مي‌بريم. و او از تابعين بود. و از اين حديث خوارج و نواصب و معتزله استدلال نمي‌كنند و فقط شيعه از آن بر مرتد شدن اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- استدلال مي‌كنند، و به آنها گفته مي‌شود چه چيزي علي و الحسن و الحسين و ديگر اهل بيت پيامبر را از بقيه اصحاب جدا مي‌كند؟ و چه چيزي مانع از آن مي‌شود كه آنها از مرتدان نباشند؟
ما نمي‌گوييم آنها مرتد شده‌اند، آنها از ارتداد پاك هستند، بلكه ما مي‌گوييم آنان امام و پيشواي ما هستند و مي‌گوييم كه آنها از اهل بهشت هستند چنان كه پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- وقتي بالاي كوه اُحد بودند گفت: اي كوه اُحد استوار باش همانا بالاي تو پيامبري و يا صديقي و يا شهيدي هست
[5]، و علي با پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- همراه بود و او از اهل بهشت است.
و پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- در مورد الحسن و الحسين فرمود: آنها مردان جوانان اهل بهشت هستند
[6].
اگر گفته شود كه ابوبكر و عمر و ابو عبيده و ديگر اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- از زمرة كساني هستند كه از حوض دور كرده مي‌شوند، نواصب هم مي‌توانند بگويند كه علي از كساني است كه از حوض دور كرده مي‌شود، اگر گفته شود كه فضائلي براي علي ثابت است، در جواب گفته مي‌شود براي ابوبكر و عمر فضائل بيشتري ذكر شده است.

۲۹.۱۲.۸۶

هم سویی روافض با کفر و الحاد

هم سویی روافض با کفر و الحاد

و طا ولت الأرض السماء سفاهة وعیّرت الشهب الحصا و الجنادل
و قال السها: للشمس أنت ضئیلة و قال الدجی للصبح: لونک حائل
فیا موت زر ان الحیاة ذمیمة و یا نفس جدّی ان دهرک هازل

زمین از روی نادانی خواست که بر آسمان برتری یابد و سنگریزه ها و تخته سنگها بر اختران و شهابها خرده گرفتند.
سها (ستاره ی بسیار خرد و کم نور) به خورشید گفت: کم فروغی، تاریکی به صبح گفت: رنگ پریده ای.
پس ای مرگ بیا که دیگر زندگی بی فایده است وای جان بکوش که روزگار به ریشخندت گرفته است.
در رسانه های گروهی دانمارک به شخصیت مقدس و پاک پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم چندین بار توهین صورت گرفته و احساسات مسلمانان را جریحه دار ساخته است که این حرکت زننده ی رسانه های گروهی دانمارک ازسوی مسلمانان جهان مورد نکوهش قرار گرفت و حتی در مواردی در برخی از کشورهای اسلامی، کالاهای صادراتی دانمارک به خصوص مواد خوراکی، از سوی مسلمانان با احساس مورد تحریم قرار گرفت، اما در رژیم ولایت فقیه ایران در حکومت به ظاهر امام زمانی احمدی نژاد و به قول خودش "دولت الهی" و در سالی که از طرف رهبر نیرنگ باز و خودکامه ی رژیم با تظاهر و ریا سال" وحدت ملی و انسجام اسلامی" نام گزاری گردیده است، اهل سنت شاهد بدترین توهین ها به مقدسات دینی و مذهبی خودشان در رسانه های گروهی رژیم بوده و هستند که از آن جمله: توهین مجله " خانواده سبز" به ام المؤمنین عایشه ی صدیقه و صحابه کرام رضی الله عنهم، است.
مجله ی " خانواده سبز" در شماره: 195ص 92مطلبی را تحت عنوان " تصویری از جنگ به روایت ابراهیم حاتمی کیا " به چاپ رسانده که در قسمتی از آن آمده است: " آرایش نیروها برایم خیلی عجیب بود، منافقین ، زنها، این عایشه های زمان را برای تحریک دیگران در خط مقدم گذاشته بودند و نیروهای دیگر عقب تر!"، در این مطلب زنان نیروهای دشمن به مادر مؤمنان جهان، همسر پاک رسول خدا صلی الله علیه وسلم حضرت عایشه ی صدیقه رضی الله عنها تشبیه داده شده اند.
این هم سویی و هماهنگی روافض با کفر و الحاد و کینه توزی و عداوت آنان نسبت به الگوهای دینی و مقدسات مسلمانان به خصوص عایشه ی صدیقه و یاران با وفا ی پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم، سابقه ی تاریخی دارد و از بدو تشکیل روافض و اوان تأسیس حکومت صفویه، جبهه ی مشترکی علیه باورها و مقدسات مذهبی مسلمانان، شکل گرفت که تا به حال ادامه دارد و در رژیم ولایت فقیه که ادامه دهنده ی خط فکری و عملی صفویه است، این توهین ها روند صعودی به خود گرفته است و این هتاکی ها و حرمت شکنی ها با حمایت مادی و علنی سردمداران رژیم به صورت بی وقفه با قلم های انسان های بیمار دل و بی ایمان و عقده مند چاپ و نشر می گردد.
چه کسی به چه کسی توهین می کند!؟
این توهین از طرف چه کسانی به همسر پاک رسول خدا صلی الله علیه وسلم وارد می شود! از طرف عده یی بی ایمان و لجام گسیخته و منافق صفت کور دل که توهین به مقدسات مذهبی و عقیدتی بیش از یک ملیارد مسلمان سنی را جزو باورها و معتقدات پوچ و بی اساس خود می دانند، اینان همان مدعیان اسلام نابند که به اسم دین و اهل بیت و تظاهر دینداری علیه صحابه و ناموس پیامبر می تازند و صحابه ستیزی و به طورکلی اسلام ستیزی خود را به رخ اهل سنت می کشانند و به جهان اسلام دهن کجی می کنند، این روافض، بی دین تر از هر بی دینی و حرمت شکن تر از هر حرمت شکنی و منافق تر از " ابن ابی" اند، اینان افراد منحرف و کذاب و فاسدی اند که از ذکر هیچ نوع اهانت و دروغ و تهمتی نسبت به ناموس پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم مادر مؤمنان، اباء و امتناع نداشته و ندارند.
راستی، مگر می شود کسی مسلمان و مؤمن باشد ولی نسبت به عرض و شرف رسول خدا صلی الله علیه وسلم و مادرمؤمنان که با حیثیت و آبروی جامعه ی اسلامی گره خورده است، توهین نماید و او را ( العیاذ بالله) منحرف بداند! نه، انسان مؤمن و کسی که ذره ای ایمان در دل داشته باشد هرگز چنین جرئتی به خود نمی دهد که به ساحت پاک و مقدس همسر رسول خدا صلی الله علیه وسلم توهین کند، بلکه این روافض هستند که به خود اجازه می دهند چنین گستاخانه به همسر گرامی پیامبر اکرم و به الگوهای دینی بیش از یک ملیارد مسلمان سنی هتاکی کنند، این ابن ابی های زمان هستند که از یک سو اشک تمساح برای اسلام می ریزند و به دروغ و ریا دم از اسلام و وحدت و انسجام اسلامی، می زنند و از سویی دیگر حرمت ناموس و عرض و شرف رسول خدا را نگه نمی دارند و به همسر طاهره و با وفایش حضرت عایشه ی صدیقه مادر مؤمنان توهین روا می دارند و با احساسات دینی اهل سنت به بدترین وجه ممکن بازی می کنند، اینان انسان های حاقد و نادانی اند که نمی توانند و نمی خواهند وصف و تمجید صحابه و ازواج مطهرات پیامبراسلام به خصوص عایشه ی طیّبه را از زبان قرآن و بزرگان دین خاصتا حضرت علی رضی الله عنه، ببینند و آن را درک کنند چون به قرآن و اسلام اعتقاد ندارند.
عایشه ی صدیقه رضی الله عنها کسی است که نجابت و پاکدامنی اش را خدا در کلام پاکش قرآن - در سوره نور- وصف کرده و آن را جاودانه ساخته است، بنابراین، یاوه های خناسان و دل دادگان شیطان و خفاشان نور گریز در طول تاریخ از ابن ابی منافق و ابن سبای یهودی گرفته تا رژیم ولایت فقیه، هرگز نتوانسته و نخواهند توانست خورشید فروزان او را با بالهای خفاشی خود بپوشانند، نام و یاد همسر رسول خدا عایشه ی طیبه ی طاهره در کنار سایر اهل بیت - رضی الله عنهم- همواره در قلب های حق پرستان و جویندگان دین و شیفتگان مکتب اسلام همراه ایام می درخشد و یاوه های یاوه سرایان چیزی از شأن و مقام والای او نکاسته و نمی کاهد و گوهر عزت و شرف او از خس حاقدان دین و هتاکی ابن ابی ها امثال حاتمی کیا ها، لکه دار نمی گردد و تنها چیزی که رافضی های صفوی منش همانند این فرد بی باور معلوم الحال با چنین خزعبلات و سخن های بیهوده یی بدست می آورند، رسوایی و نفرین در دنیا و عذاب الیم در آخرت است.
این فرد لجام گسیخته که از عداد همان هایی است که قرآن مجید می فرماید: (( اولئک کالأنعام بل هم أضل))، با اهانت کردن به ام المؤمنین همسر رسول خدا عایشه صدیقه - رضی الله عنها- ، باورها ی دینی ملیونها مسلمان سنی را به بازی گرفته و احساسات دینی مسلمانان جهان را جریحه دار ساخته است، لذا این وظیفه ی مسلمانان است که جلو این یاوه گوئیها و توهین های بی وقفه را بگیرند و حد اقل کاری که هر فرد مسلمان با احساس و با غیرت می تواند انجام دهد تحریم کردن این مجله است، این کار ( تحریم) باعث می شود تا دست اندرکاران مجله به ویژه مدیر مسئول آن به خود آیند و بیش از این به باورهای دینی اهل سنت توهین نکنند.

۲۷.۱۲.۸۶

بعضی از اراجیف شیعه


حد عورت نزد شیعیان.

کرکی گفت: « اگر ذکر و خایه را بپوشانی، عورت را پوشانده ای» ( اصول کافی 6/501 تهذیب الاحکام 1/374 ). صدوق روایت کرد که: امام باقر (ع) عورت خود را می شست و لنگ را دور ذکر خود می پیچید وشخص دیگری سایر بدنش را می شست. ( جامع المقاصد – کرکی 2/94، المعتبر – حلی 1/122، منتهی المطلب – حلی 1/39 ، تحریر الاحکام – حلی 1/202، للحلي مدارك الأحكام 3/191 للسيد محمد العاملي ذخيرة المعاد للمحقق السبزواري الحدائق الناضرة2/5).

ابی عبد الله علیه السلام گفت: ران جزء عورت نیست!!!. ( تهذیب الاحکام 1/374.وسائل الشیعه1/365 ).


ادرار و مدفوع ائمه سبب ورود به بهشت است.

در ادرار و مدفوع ائمه کثافت و بوی بد آلودگی نسیت بلکه آنها مانند مسک اذفر هستند، هر آنکس که ادرار و مدفوع و خون آنها را بخورد خداوند جهنم را برای او حرام میگرداند و مستوجب ورود به بهشت میشود.
( انوار الولایة – آیت الله آخوند ملا زین العابدین گلپایگانی 1409 هـ - ص 440 ).


خمینی جماع کردن با زن از پشت را مبح می کند!!!.

خمینی در تحریر الوسیلة ص241 مسأله شماره 11 می گوید: ( قول مشهور قوی تر جواز نزدیکی با زن از پشت به همراه کراهیت شدید است ).

۲۵.۱۲.۸۶

تفرق گرایی یا وحدت گرایی؟


تفرق گرایی یا وحدت گرایی؟

یکی از نماد های تبعیض و مشکلات عمده و اصلی اهل سنت ایران در رژیم ولایت فقیه این بوده و هست که به هر اداره ای که رجوع کنند به ویژه دادگستری، از مذهبشان سؤال می شود و برای گرفتن چیزی که حق مسلمشان است باید کلی دوندگی کنند و مبلغ هنگفتی صرف و خرج و به این و آن رشوه دهند و دست آخر هم به حق خودشان نمی رسند! چرا؟ چون اصولا حقوق شهروندی اهل سنت در قانون اساسی کذایی رژیم ولایت فقیه نادیده گرفته شده است و حقوق ناچیزی هم که به خاطر فریب افکار عمومی و جهان اسلام برای آنان بر روی کاغذ نوشته شده است در عمل از آن خبری نیست و بیش از بیست میلیون جمعیت سنی، عملا به حاشیه رانده شده اند و از حقوق شهروندی خویش محروم گشته اند و هیچ یک از سازمانهای به اصطلاح مدافع حقوق بشر هم، بحثی از آن به میان نمی آورند و دست حکومتگران بی باور و ستمگر رژیم در زمینه ی ظلم و جنایت نسبت به اهل سنت و نادیده گرفتن حقوق شهروندی حدود یک سوم جمعیت کشور، کاملا باز گذاشته شده است بنابراین سردمداران رژیم هیچ گونه دغدغه ای درباره ی پایما ل کردن حقوق اهل سنت ندارند.
پایمال کردن حقوق ملیتها و مشارکت ندادن سنی ها در ساختار قدرت و تفتیش عقاید و توهین به مقدسات مذهبی و الگوهای دینی اهل سنت و به کارگیری نمادهای رافضی و ترویج و تأکید بر عقاید افراطی و انحرافی و..، نمایی از خودکامگی، انحصار طلبی، کوته نظری، سنی ستیزی و حقد و کینه نسبت به جهان غیر از تشیع صفوی است، اساس نظام ولایت فقیه بر دامن زدن به اختلافات، تفرق گرایی و توهین به الگوهای دینی جهان تسنن، بنا شده است و به طور کلی عملکرد چندین ساله ی مجموعه ی نظام به ویژه ولی خودکامه ی فقیه به هیچ عنوان بیانگر وحدتگرایی نیست بلکه یک حکومت شیعی رافضی است که می خواهد رفض و سب و لعن صحابه را همانند صفویه در جامعه ی ایران و فراتر از آن در جهان اسلام گسترش دهد.
خودکامگان ایران در یکجا شعار می دهند که ما به وحدت معتقدیم و دم از اتحاد ملی و انسجام اسلامی و وحدت شیعه و سنی می زنند و در جایی دیگر و چه بسا در موازی با نوشته ی وحدت، ریشه های اعتقادی و مذهبی اهل سنت را هدف قرار می دهند و به مقدسات دینی بیش از یک میلیارد سنی دهن کجی می کنند؟! به طور مثال در دهه ی خود ساخته ی فاطمیه در مناطق سنی نشین بر در و دیوار مساجد پلاکاردهایی نصب می کنند و به بهانه ی شهادت حضرت فاطمه ی زهرا - رضی الله عنها- بر داماد آن بانوی گرامی، حضرت عمر- رضی الله عنه- بدترین اهانت ها را روا می دارند؟! از نهم تا یازدهم ربیع الاول مراسم عمر کشان در کاشان بر سر قبر افسانه ای ابولؤلؤ مجوسی برگزار می کنند و او را بابا شجاع الدین می نامند و حقد و کینه و عداوت خویش را نسبت به یاران رسول خدا صلی الله علیه وسلم، به نمایش می گزارند؟! و با کمال وقاحت و پررویی از دوازدهم تا هیفدهم همان ماه، هفته ی نام نهاد وحدت برگزار می کنند و سمینارها تشکیل می دهند و دم از وحدت و تساوی و برادری می زنند.
این قبیل حرکتهای زننده و توهین آمیز که ماهیت رژیم را بر ملا می سازد، بیانگر آن است که سخن از برابری در حقوق و شعار وحدت، تقیه و دروغ و فریبی بیش نیست و بحث اتحاد ملی و انسجام اسلامی و وحدت شیعه و سنی از دیدگاه ولایت سالاران، یک بازی سیاسی محض است که فقط مصرف تبلیغاتی دارد و به منظور فریب افکار عمومی به ویژه مسلمانان جهان، به کار برده می شود، این دوگانگی یعنی بین آنچه جریان دارد و عملا اهل سنت شاهد آنند و آنچه از سوی زمامداران رژیم بر زبان آورده می شود، برای اهل سنت ایران کاملا مشخص شده و ملموس و مبرهن است و برای جهان اهل سنت نیز به خوبی روشن گردیده و چهره ی حقیقی نظام سرا پا فساد ولایت فقیه نمایان شده است، هر چند برخی از خود باختگان و نا آگاهان با در نظر داشت منافع شخصی خود، هنوز هم سعی می کنند که جنایات رژیم نسبت به اهل سنت را توجیه نمایند و آن را به نیروهای خود سر و باند بازیهای درون نظام نسبت می دهند ولی حقیقت امر آن است که این نیروهای سرکش در درون نظام نیستند که تنش میان شیعه و سنی ایجاد می کنند بلکه خود رژیم ولایت فقیه ماهیتا یک رژیم آشوبگر و فتنه جوی می باشد و سیاست آن از رأس هرم خامنه ای گرفته تا قاعده ی آن بر فتنه گری و رفض و سنی ستیزی و مخالفت نهاده شده و عمال آن، سیاست از پیش برنامه ریزی شده را اجرا می کنند و شخص مطرح نیست و ریشه ی مشکل در یک شخص و یا یک گروه نیست که با کنار رفتن و یا کنار زدن آنان ، تبعیض ها و نارسائیها از میان برداشته شود و مردم به خصوص اهل سنت به حق و حقوق خودشان برسند بلکه ریشه ی مشکل در خود رژیم است و این سیاست است که با تمام قوا اجرا می شود، بنابراین، ما نباید به انتظار اصلاحات بنشینیم و به فکر آن باشیم که با اصلاحات روبنایی نظام می توان به حق و حقوق خود دست یافت و ستمگران را به عدالت خواهی واداشت چرا که این یک امر تجربه شده است که با جا به جایی مهره ها چیزی عوض نشده و نخواهد شد، پس تنها راه رسیدن به حق و حقوق، تغییر و براندازی نظام ولایت فقیه است و بس.

آیا ابوبکر وعمر وعثمان باسنّت پسامبر ( ص ) مخالفت کردند.

آيا ابوبكر، عمر و عثمان با سنت پيامبر -صلى الله عليه وسلم- مخالفت كردند؟

شيعه مي گويد: «در سنت ابوبكر و عمر و عثمان چيزهايي است كه مخالف سنت پيامبر -صلى الله عليه وسلم- بوده و آن را همچنان كه روشن است باطل مي‌كنند. اولين حادثه‌اي كه درست پس از وفات پيامبر -صلى الله عليه وسلم- رخ داد و اهل سنت و جماعت و مورخان آن را به ثبت رسانده ‌اند مخالفت فاطمة زهرا با ابوبكر بود كه ابوبكر به اين حديث استدلال مي‌ كرد: «ما گروه پيامبران ازخود ارث به جا نمي ‌گذاريم آنچه را كه برجا مي‌ گذاريم صدقه است»؛ حديثي كه فاطمه آن را تکذيب كرده‌ و با استناد به قرآن آن را باطل نمود.
حادثة دوم كه براي ابوبكر در ايام خلافتش رخ داد و مورخان اهل سنت و جماعت آن را به ثبت رسانده ‌اند، اختلاف او با نزديكترين شخص به او يعني عمر بن خطاب -رضي الله عنه- بود؛ آن حادثه اي كه در قرار او به جنگ مانعان زكات خلاصه مي‌ شود، در عين حال كساني كه از دادن زكات به ابوبكر امتناع كردند منكر وجوب آن نبودند، امّا براي روشني مسأله تاخير كردند. شيعه اماميه مي‌ گويد: اينها به وسيله خلافت ابوبكر غافلگير شدند و در ميان آنها كساني بودند كه در حجة الوداع با رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- شركت داشتند و نص بر خلافت علي بن ابيطالب را از پيامبر -صلى الله عليه وسلم- شنيدند و براي فهميدن مسأله صبر كردند».جواباين ادعاي باطلي است كه ارزش جواب دادن نداشته و تا زماني که با حجت و برهان همراه نباشد در ميزان حق ارزشي ندارد. خداوند مي‌ فرمايد: (قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ?. (البقرة: 111). «بگو اگر راست مي‌گوييد برهانتان را بياوريد».با روايات متواتر غير قابل ترديدي كه امكان رد آن نيست، امت اسلامي پي برده و مي ‌داند كه هيچ كس از افراد نزديك به رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- ديندارتر، آگاهتر، همكارتر، مجاهدتر و پرمصيبت‌تر از ابوبكر و عمر و بعد از آن دو عثمان و علي وجود ندارد، چه اينكه اينها جانشينان پيامبر -صلى الله عليه وسلم- و پدر همسران و دامادهاي او بودند كه پيامبر -صلى الله عليه وسلم- گفته است كه آنها بر هدايت هستند، و براي تمسک به سنت آنها وصيت كرده‌ است و خصوصاً ابوبكر و عمر -رضي الله عنهما- را براي اقتدا ذكر كرده‌ است. بعد از همه اين امور جز كسي كه در عقل او نقصي باشد و نداند كه چه مي‌گويد کسي از آنها بدگويي نمي‌كند، يا اينكه چنين فردي گمراه و گمراه كننده است كه از راه راست منحرف شده است و از اين رو در ميان امت از اهل سنت و يا اهل بدعتي كه خود را به اسلام منسوب مي‌كنند جز رافضيان، كسي از آن دو بدگويي نكرده است، آنها بي ‌عقل‌ترين و سست‌دليل‌ترين و بي‌برهان‌ترين افراد هستند، و به طور كلي بدگويي انان ضعيف‌تر از اين است كه ارزش رد و نقض آن را داشته باشد. چون موضع‌گيري آنان مخالفت با چيزي است كه براي امت ضرورتاً روشن است كه اين خلفا بعد از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نيكي را بر پاداشتند و مصيبت ‌ها و رنجها كشيده و براي برپايي دين قيام كرده ‌اند. اما در اينجا فقط به نمونه‌ هايي اكتفا مي ‌كنيم كه او مدعي شده كه خلفا بر‌خلاف سنت عمل كرده ‌اند كه اين همراه با روشن نمودن ادعاي باطل و دروغ آشكار اوست.درباره حادثه اول كه گفتة انان درباره اختلاف فاطمه با ابوبكر بر سر ارث پيامبر است . دروغ، تحريف و نيرنگ انها روشن شد ه و در اينجا نيازي به بحث در باره ي آن نيست.
اما درباره حادثة دوم كه بدگويي ايشان نسبت به ابوبكر به خاطر جنگ با مرتداني است كه بعد از وفات پيامبر -صلى الله عليه وسلم- از دادن زكات خودداري كردند و از اسلام مرتد شده‌ اند. اين موردي است كه خداوند به وسيله آن پرده ‌اش را دريده و نهانش را آشكار كرده و الحاد و زنديق بودن او را روشن كرده‌ است. اي خواننده گرامي، در بدگويي اين منافقان به ابوبكر و اصحاب رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- تأمل كن كه چگونه از مرتداني دفاع مي‌ كنند كه بعد از وفات رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از دين بازگشته ‌اند و برايشان عذر مي ‌تراشند و صحابه را تخطئه مي ‌كند. اگر در اين امر تأمل كني جايگاه انان را در دين درمي‌يابي.
شيخ الاسلام ابن‌تيميه (رحمه الله) در ردش بر ابن‌ مطهر بعد از نقل سخن او در اين مسأله مي ‌گويد: «جواب اين است كه شكر خدا كه اين موضع‌گيري برادران مرتدان را مشخص نمود كه در نزد خاص و عام روشن شده است كه آنها برادران اهل ارتداد هستند و پرده‌ شان را كنار زده و با زبان خودشان پرده ‌شان را دريده است، چون خداوند پيوسته از خيانت و بدنيتي آنها آگاه است و دشمني آنها را با خـدا و رسـولش و بندگان و اولياي او روشن مي ‌كنـد: )وَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً). (المائدة: 41). «هر كس كه خدا براي او فتنه‌اي را بخواهد تو نمي ‌تواني براي او كاري بكني».اما كساني كه ابوبكر به خاطر منع زكات با آنها جنگيد عده ديگري هستند. آنها زكات نمي ‌دادند و مي‌ گفتند: زكات را به تو نمي ‌دهيم. حتي به طور كلي از دادن زكات امتناع مي ‌كردند. بدين علت ابوبكر با آنها جنگيد، نه به اين خاطر كه زكات را به او [ يعني به دولت چون ابوبكر -رضي الله عنه- خليفه مسلمانان بود و نماينده دولت بود.] پرداخت كنند.
پيروان ابوبکر صديق امثال احمد بن حنبل و ابوحنيفه و ديگران مي ‌گويند، اگر مي گفتند: ما زكات را مي‌ پردازيم ولي آن را به امام نمي ‌دهيم، جنگيدن با آنها جايز نمي ‌بود در صورتي كه اينها مي ‌دانستند كه ابوبکر صديق با آنها جنگيده است، چون آنها به طور كلي از اداي زكات خودداري مي‌ كردند نه با كسي كه مي‌ گفتند: ما خودمان اين زكات را ادا مي ‌كنيم. کساني كه ابوبكر با آنها جنگيد دو گروه بودند: گروهي از آنها به طور كلي مرتد شده بودند و از مسيلمة كذاب پيروي مي‌كردند و اينان بني‌ حنيفه هستند كه هيچ مسلماني در كفر آنها و وجوب قتال با آنها ترديد نمي‌ كند و گروه ديگري كه به طور مطلق از پرداخت زكات امتناع مي ‌كردند نه خودشان آن را ادا مي ‌كردند و نه آن را به خليفه مي‌ دادند كه جنگ و قتال با آنها به دستور خدا و رسول خدا واجب است، خداوند مي ‌فرمايد: (فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ). (التوبة: 5).
«[و چون ماههاي حرام به پايان رسيد] هرجا كه مشركان را يافتيد بكشيد و بگيريد و به حبس کنيد و در همه جا به كمينشان نشينيد، اما اگر توبه كردند و نماز خواندند و زكات دادند از آنها دست برداريد...».دست برداشتن از آنها را به ايمان آوردن و نماز خواندن و زكات دادن منوط کرده است. در صحيحين[يعني دو كتاب صحيح بخاري و صحيح مسلم كه احاديث آنها در نزد اهل سنت همگي صحيح است.] از ابن عمر از پيامبر -صلى الله عليه وسلم- آمده است كه فرمود: من مأمور شده‌ ام تا با مردم بجنگم تا اينکه گواهي بدهند كه معبودي جز خداوند نيست و اينكه محمد -صلى الله عليه وسلم- پيامبر خداست[ لا اله الا الله محمد رسول الله] و نماز را برپا دارند و زكات را پرداخت كنند، اگر چنين كردند جانها و اموال خود را از من حفظ كرده‌ اند، مگر به حق[ يعني حقوقي را كه شرع مقرر داشته است] آن، و حساب آنها با خداوند است[بخاري كتاب الايمان فتح الباري 1/75 ح 25 مسلم كتاب الايمان 1/53 ح 22].
در اينجا شهادت دادن به لا اله الا الله (فقط الله معبود و خداوند حقيقي است) و نماز بر پاي داشتن و زكات دادن را شرط حفظ جانها و مالهاي مردم دانسته است، و آنهايي كه از پرداخت زكات امتناع مي‌كردند، اين شرط در بارة آنها محقق نبود و بدين خاطر ابوبكر -رضي الله عنه- با آنها جنگيد و بقيه صحابه هم با او موافق و در جنگ شريك بودند و عليه مرتدان مي ‌جنگيدند.
اما ادعاي انان مبني بر اينكه عمر در اين مورد با ابوبكر مخالفت كرده‌ است، اين دروغي آشکار بر عمر -رضي الله عنه- است. اما دربارة قوم مسيلمه هيچكدام از صحابه چه عمر و چه ديگران، در جنگ با آنها كسي مخالفت ننمود، و در كفر و ارتداد آنها ترديد نداشتند، و اما دربارة كساني كه از دادن زكات امتناع مي‌ كردند، در آغاز امر رأي عمر عدم جنگ با آنها بود. ولي طولي نكشيد بعد از اينكه حق برايش روشن شده تغيير رأي داده و با ابوبكر هم رأي شد.
رجوع و تغيير رأي عمر -رضي الله عنه- و موافقت او با ابوبكر در كتب سنن و تاريخ موضوعي است مشهور و بر هيچ كس از اهل علم پوشيده نيست و هيچكدام از آنها منكر آن نيست و در صحيحين ثابت است:
از ابوهريره روايت شده است كه عمر به ابوبكر گفت: چگونه با مردم مي‌ جنگيد در حالي که پيامبر -صلى الله عليه وسلم- گفته است كه با مردم بجنگم تا اينكه بگويند معبودي جز خداوند نيست و هر كس كه (لا اله الا الله) بگويد، جان و مال خود را جز به حق از من حفظ كرده، حسابش با خداوند است؟ ابوبكر گفت: به خدا قسم با كساني كه بين نماز و زكات تفاوت قايل شوند به شدت مي‌ جنگم، چون زكات حق مال است. به خدا سوگند اگر بزغالة[ يعني از مال زكات (م).] كوچكي را كه به رسول خدا-صلى الله عليه وسلم- پرداخت مي ‌كردند از من بازدارند، به خاطر امتناع آن، با آنها خواهم جنگيد. عمر گفت: به خدا سوگند طولي نكشيد كه ديدم خداوند سينة ابوبكر را براي قتال خوشحال كرده بود، دانستم كه آن حق است[بخاري كتاب استتابة المرتدين... فتح الباري 12/275 مسلم كتاب الايمان فصل الامر بقتال الناس حتي يقولوا لا اله الا الله 1/51 ح 20.].
شيخ الاسلام ابن‌تيميه مي‌گويد: و اما گفتة رافضي رافضيان مبني بر اينكه عمر جنگ با مرتدان را ناروا دانسته است، از بزرگترين اكاذيب و افترا بر عمر -رضي الله عنه- است، چون صحابه بر قتال مسيلمه و پيروان او اتفاق داشتند، امّا گروه ديگري بودند كه به اسلام اعتراف مي ‌كردند ولي از پرداخت زكات امتناع مي كردند. در ميان اينها بود كه شبهه‌اي براي جنگ با آنها براي عمر در آغاز كار رخ داد، تا اينكه ابوبکر صديق با او بحث نمود و وجوب جنگ با آنها را برايش توضيح داد و عمر -رضي الله عنه- رأي او را پذيرفت و داستان در اين مورد مشهور است[منهاج السنة 8/327].
بنابراين بطلان ادعاي انان و گمراهي شديد ايشان در مذمت ابوبكر به خاطر جنگ با مرتدان روشن مي ‌شود، کاري که از بزرگترين فضايل ابوبکر محسوب مي ‌شود همچنان كه شيخ الاسلام ابن‌تيميه خاطر نشان ساخته است و اين تاكيدي بر جهالت شديد انان به تاريخ و غوطه ‌ور شدن انها در گمراهي و ضلالت است. از خداوند تقاضا داريم كه ما را از وضعيت او دور نگه دارد.
دفاع از اهل بيت
با اندكي تلخيص

۲۳.۱۲.۸۶

از حکومت اسلامی خمینی تا کاریکاتورهای دانمارکی

چندی پیش از رسانه های غربی و شرقی در مورد کاریکاتورهایی که در دانمارک نشر و پخش شده بود جنجالی را در برداشت.
این رسانه ها در مورد کاریکاتوری که توهین به شخصیت پیامبر صلی الله علیه و سلم بود به بحث و نشر آن پرداختند که تمام کشورهای اسلامی با برپایی تظاهرات و ایراد سخنرانی های گسترده آن را محکوم کردند.
در این میان کشور ولایت فقیه ایران هم آن را محکوم کرد اما ای کاش کشور دانمارک در مورد عقاید جمهوری اسلامی ایران با خبر بود که این دولت بظاهر اسلامی دارای عقایدی همچون:
1- مرتد دانستن صحابه کرام رضی الله عنهم اجمعین.
2- توهین به عایشه رضی الله عنها و حتی به شخصیت پیامبر صلی الله علیه و سلم ، می باشد.
چنانچه در کتابهای آنها درج است که حضرت علی از تمام رسل افضل تر است.
و رهبر این انقلاب خمینی در کتاب حکومت اسلامی می نویسد:
ایمه دارای مقام و منزلتی اند که هیچ ملک مقرب و نبی مرسل به آن نمی رسد و حتی پا را فراتر نهاده و در همین کتاب می نویسد:
که ما خدایی را به خدایی قبول نداریم که اوباشانی همچون عثمان، معاویه و یزید را بر منصب خلافت بگمارد.
اینها همه توهین هایی اند که به خدا، پیامبر و ازواج مطهرات و صحابه روا می دارند.
آیا یک کاریکاتور که آن هم از نظر ما قابل مذمت و رد می باشد اینقدر جنجال دارد که خود نظام ولایت فقیه با آب و تاب آن را رد کند و نگاه ها را به طرفی دیگر متوجه سازد که از برنامه های هسته ای آن چند روزی بحث نشود. برنامه ای که فقط برای سرکوبی ملّت خود و سلطه بر ملّتهای دیگر چیزی بیش نیست.
این حال رهبر اول انقلاب بود. رهبر دوم جناب خامنه ای که صدا و سیما و جمع کثیری از ارگان های دولتی زیر نظر او رهبری و هدایت می شوند و از حساب رهبری که همان شماره حساب جناب خامنه ای میباشد بودجه ای اختصاص داده شده برای تهیه فیلم های تاریخی اسلامی که با تاریخ اسلام و تمام کشورهای اسلامی متفاوت است مانند فیلم امام علی، امام حسین، پروانه ها می نویسند و غیره که توهین های بیشماری به صحابه و حتی به شخصیت پیامبر در آنها میباشد. حالا خودتان قضاوت نمایید رهبری اول این دولت ولایت فقیه با کتاب حکومت اسلامی که تا نه سال پیش به سیزده زبان زندۀ دنیا ترجمه و پخش شده بود و رهبر دوم با اختصاص دادن بودجه ای از حساب خود چقدر اهانت و دهن کجی به بیش از یک میلیارد مسلمان در سراسر دنیا به نام اسلام می نمایند.
و باز هم فقط و فقط به خاطر یک کاریکاتور چه غوغا و هیجانی در ایران و درخارج انجام شد نمی دانم مسلمانان تا چه هنگام میخواهند خودشان را به بی خیالی بزنند دوستان بدانید یک کاریکاتور دانمارکی توهینش بیشتر است یا کتابهای این دولت به نام کشف الاسرار و حکومت اسلامی خمینی و یا فیلم های زیر نظر رهبری مانند: امام علی و غیره.
حتماً این کتابها و فیلم ها توهین شان بیشتر است چون این کتابها و فیلم ها پیامبر، وحی، جبرئیل و در آخر خداوند را زیر سؤال می برند و یک تاریخی به ملت ایران ارائه می دهند که با قرآن، حدیث، اقوال ایمه و همچنین تاریخ اسلام متضاد و تناقض دارد و نظامی که اساس نامۀ آن بر گفته های ملاباقر مجلسی، کلینی و دیگران استوار است که سراسر کفر و طغیان می باشد یهودیت، نصاری و مسلمانان آن را قبول ندارند و یک مذهب پوچ و توخالی که سراسر آن با توهمات و خیالبافی هایی متکی است که فرد ذی شعور آن را رد می نماید. باز هم آن کاریکاتورها در مقابل کتابهای ولایت فقیه ها همچون حق الیقین، عین الیقین، اصول کافی وغیره قطرۀ باران در مقابل دریا است.
امّا ای کاش مسلمانان نسبت به خدا، پیامبر، ازواج مطهرات و صحابه هم کمی اهمیت قایل بوده تا این حکومت به ظاهر اسلامی را محکوم کرده و آن را از زمرۀ دانمارک ثانی یا بهتر بگویم دانمارک اول قرار دهند.
به امید آن روز
و من الله التوفیق

۲۲.۱۲.۸۶

دشنام به اصحاب

دشنام به اصحاب


امام مالك رحمه الله, فرمود :
كسي كه اصحاب رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم را دشنام مي دهد, از اسلام هيچ بهره اي ندارد».
﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْأِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ﴾
[1].
«محمد فرستادة خدا است و كساني كه با او هستند در برابر كافران تند و سرسخت و نسبت به يكديگر مهربان و دلسوزند. ايشان را در حال ركوع و سجود مي بيني, آنان همواره فضل خداي را مي جويند و رضاي او را مي طلبند نشانة ايشان بر اثر سجده در پيشانيهايشان نمايان است, اين توصيف آنان در تورات است و اما توصيف ايشان در انجيل چنين است كه همانند كشتزاري هستند كه جوانه هاي خود را بيرون زده و آنها را نيرو داده و سخت نموده و بر ساقه هاي خويش راست ايستاده باشد به گونه اي كه برزگران را به شگفت مي آورد تا كافران را به سبب آنان خشمگين كند».
علامه ابن كثير رحمه الله در تفسير آية فوق مي فرمايد: «امام مالك (رحمه الله) از اين آيه حكم كفر این گروه را كه با صحابه بغض و كينه دارند و به مقتضاي اين آيه, آنان كه با صحابه بغض و دشمني دارند,‌ كافرند».
قرطبي مي گويد: «امام مالك (رحمه الله) سخن زيبايي گفته و آيه را درست تفسير كرده است, هر كس از يكي از اصحاب عيبجويي و بدگويي كند, فرمودة‌ خداوند, پروردگار جهانيان را رد كرده و شرايع مسلمانان را باطل گردانيده است»
[2].
ابوحاتم مي گويد: حرمله برايمان بيان نمود كه امام شافعي رحمه الله فرمود: «كسي كه بيش از این گروه گواهي دروغين بدهد,‌ سراغ ندارم».
مؤمل بن أهاب مي گويد: از يزيد بن هارون شنيدم كه فرمود:‌ از هر بدعتگذاري كه بسوي بدعتش فرا نخواند, حديث نوشته (گرفته) مي شود, جز از اینان, زيرا آنان دروغ مي گويند».
محمد بن سعيد اصفهاني مي گويد: شريك
[3] فرمود: از هر كسي كه يافتي علم را درياب مگر از این گروه دروغگو, زيرا آنان حديث جعل مي كنند و آن را دين مي پندارند».
معاويه مي گويد: أعمش دربارة ياران مغيرة بن سعيد دروغگو
[4]فرمود: «مردمي كه من ديدم همه آنان را فقط كذّاب (دروغگو) مي ناميدند».
شيخ الاسلام ابن تيميه در توضيح گفتار سابق علماي سلف مي فرمايد: «اساس بدعت این گروه از بي ديني و الحاد عمدي سرچشمه مي گيرد, دروغ در ميان آنان بسيار است و خود نيز به آن اقرار دارند, زيرا مي گويند: دين ما تقيه است, و تقيه يعني اينكه شخصي خلاف آنچه در دل دارد, اظهار كند, و اين عيناً همان دروغ و نفاق (دو رنگي) است, پس آنان در اين زمينه مصداق ضرب المثلي هستند كه مي گويد: «رمتني بدائها وانسلت»
[5].
«مرا به عيبي كه در خودش است,‌ متهم نمود و جان سالم بدر برد».
عبدالله بن احمد بن حنبل مي گويد:‌ از پدرم دربارةاین گروه پرسيدم, فرمود: «آنانند كه ابوبكر و عمر را بد مي گويند». و دربارة ابوبكر و عمر از ايشان پرسيده شد, فرمود: «براي آنان دعاي رحمت كن و از دشمنانش بيزاري بجوي»
[6].
خلال از ابوبكر مروزي روايت كرده كه گفت: از ابوعبدالله دربارة كسي كه به ابوبكر و عمر و عائشه بد مي گويد, پرسيدم, فرمود: «او را در دايرة اسلام نمي دانم»
[7].
خلال مي گويد: حرب بن اسماعيل كرماني برايم نقل كرد كه موسي بن هارون بن زياد گفت: از فريابي كه مردي وي را دربارة كسي كه ابوبكر و عمر را دشنام داده, پرسيده بود, شنيدم كه فرمود: او كافر است, پرسيد: آيا بر او نماز خوانده شود؟‌ فرمود: خير»
[8].
علامه ابن حزم با نصاري مناظره نمود,‌ آنان براي استدلال عليه او كتابهاي انان را آوردند, ايشان آنگاه فرمود: اینان مسلمان نيستند و گفتار شان در دين حجت نيست, آنها فرقه اي هستند كه براي اولين بار 25 سال پس از وفات حضرت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم پديد آمدند, و پيدايش آن نتيجة اين بود كه افرادي بخت برگشته دعوت يكي از دشمنان اسلام (ابن سبأ يهودي) را پذيرفتند, اینان فرقه اي هستند كه در تكذيب و كفر از يهود و نصاري دست كمي ندارند»
[9].
ابو زرعه رازي مي گويد: «هر گاه ديدي شخصي از يكي از اصحاب رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم عيبجويي مي كند, بدان كه او زنديق است».
از هيأت دايمي فتوا در عربستان سعودي سؤالي مطرح شد كه در آن آمده بود كه: . . . با توجه به اين كه آنان (جعفري) در هنگام شدايد از علي و حسن و حسين رضي الله عنهم و ديگران كمك مي طلبند, آيا براي ما جايز است كه از ذبايح
[10] آنان بخوريم؟ هيأت دايمي فتوا به سرپرستي شيخ عبدالعزيز بن باز,‌ شيخ عبدالرزاق عفيفي, شيخ عبدالله غديان, شيخ عبدالله بن قعود اثابهم الله چنين پاسخ گفت: «با سپاس خداوند يگانه و درود و سلام بر پيامبرش و آل و اصحاب وي, و بعد: «‌اگر واقعيت چنان باشد كه در سؤال آمده كه جعفري ها علي و حسن و حسين و ديگران را فرا مي خوانند,‌ پس آنان والعياذ بالله مشرك و مرتد هستند و خوردن ذبيحة آنان جايز و حلال نيست و حكم مردار را دارد. گرچه بر آن نام خدا را گفته باشند»[11].
از شيخ عبدالله بن عبدالرحمن الجبرين حفظه الله چنين سؤال شد: جناب شيخ در شهر ما شخصي وجود دارد و شغلش قصابي است و اهل سنت براي ذبح گوسفندان خود به او مراجعه مي كنند و همچنين رستورانهايي وجود دارد كه با آنان همين شغل را دارند, قرار داد بسته اند, معامله با اينان و امثال آن چه حكمي دارد؟ و آيا حيوان ذبح شده توسط او حلال است يا حرام؟
جواب: و عليكم السلام و رحمة الله وبركاته, وبعد: ذبح انان و خوردن آن جايز و حلال نيست, زيرا اینان غالباً مشرك هستند, چرا كه آنان هنگام خوشي و يا سختي علي بن ابي طالب و اولادش و ائمه را فرا مي خوانند,‌ حتي در عرفات و طواف و سعي و اين چيزي است كه ما بارها از آنان شنيده ايم, و اين شرك اكبر و برگشت از اسلام است و آنان به اين جهت مستحق قتل هستند.
همانگونه كه در وصف حضرت علي رضي الله عنه غلو مي كنند و برايش اوصافي قايلند كه خاص براي خداوند است و اين چيز را در عرفات از آنها شنيده ايم و به اين جهت مرتد هستند زيرا كه علي را رب و خالق و متصرف در امور جهان و عالم غيب و مالك نفع و ضرر مي دانند.
همچنين در قرآن شك دارند و اعتقاد دارند كه اصحاب پيامبر, قرآن را تحريف كرده اند و از آن مطالب زيادي كه دربارة اهل بيت و دشمنانشان بوده است,‌ حذف كرده اند, و به اين خاطر از قرآن پيروي نمي كنند و آن را دليل نمي دانند.
و همچنين بر بزرگان صحابه مانند خلفاي ثلاثه و بقية عشرة مبشره و امهات مؤمنين و صحابه مشهور همچون أنس, جابر, ابوهريره و غيره طعن و عيبجويي مي كنند و احاديث آنان را نمي پذيرند, چونكه آنان را كافر مي دانند! و به احاديث صحيحين عمل نمي كنند مگر آنچه كه از اهل بيت باشد, و به احاديث جعلي و يا احاديثي كه بر گفته هايشان هيچ دلالت و اشاره اي ندارد استدلال مي كنند, اما با وجود اين به نفاق و دورنگي چيزي ديگر خلاف آنچه در دل دارند, اظهار مي كنند و آنچه كه در دل پنهان كرده اند براي او بازگو نمي كنند,‌ مي گويند: هر كس تقيه نكند دين ندارد, بنابراين ادعاي آنان مبني بر برادري با اهلسنت و پيروي از شرع . . . پذيرفته نيست و نفاق جزو عقيدة آنان است,‌ خداوند شر آنان را دور كند, وصلي الله علي محمد وآله وصحبه وسلم
[12].


[1] فتح آية: 29 .
[2] د/ناصر قفازي, اصول مذهب الشيعة الإمامية 3/1250.
[3] شريك بن عبدالله قاضي كوفه بوده است.
[4] ذهبي او را اينگونه ذكر كرده است, ابن تيمية,‌ منهاج السنة 1/59-60.
[5] مرجع سابق 1/68.
[6] عبدالله بن سليمان الاحمدي,‌ المسائل والرسائل المروية عن الامام احمد بن حنبل 2/357 .
[7] خلال, السنة 3/493 , اين تصريحى از امام احمد رحمه الله دربارهء كفر روافض است.
[8] مرجع سابق 3/499 .
[9] ابن حزم, الفصل في الملل والنحل 2/78 .
[10] حيواناتى كه آنان سر بريده اند.
[11] فتاوى اللجنة الدائمة للإفتاء, 2/264 .
[12] ايشان اين فتوا را در سال 1414 هجري قمري در پي سؤالى دربارهء چگونگي برخورد با روافض, صادر كرده اند, بسياري فكر مى كنند كه شيخ عبدالله جبرين در تكفير روافض تنهاست, در صورتى كه ائمه و علماى سلف و خلف آنان را كافر مى دانند, زيرا حجت بر ايشان اقامه شده و عذر جهل از آنان منتفى است.
گردآوري: عبدالله بن محمد سلفی
اهل سنت جنوب