۳۰.۱.۸۷

اعلام به دوستان

دوستان عزیز سلام
به علت طویل بودن مطالب استفاده شده در وبلاگ ونداشتن واژه ( ادامه مطلب ) در بلاگر این وبلاگ را به بلاگ اسکای تغییر داده از این به بعد دوستان به این آدر س مراجعه بکنند .
با تشکر موسی

www.mashkeel.blogsky.com

تقیه

این مطالب از کتاب جدال بین شیعه وتشیع که نویسنده آن مجتهد بزرگ شیعه بودبه نام دکتر موسی موسوی فارغ التحصیل دانشکده نجف که با نظریات واحادیث دروغین موجود در کتب شیعه مخافت شدید داشت .
تقيه


من فكر نميكنم كه در سرتاسر گيتي هرگز هيچ امتي وجود داشته باشد كه همچون شيعه، با قبول تقيه و عمل به آن، نفس خود را تا به آن اندازه ذليل نموده، و به آن اهانت كرده باشند. من مخلصانه دست دعا به درگاه خداوند دراز ميكنم، كه آن روز بيايد كه شيعه حتي از فكر كردن تقيه نيز دوري كند، چه رسد به اينكه به آن عمل كند.
تقيــــــه
براي من حتي تصور معني تقيه به مفهوم شيعي خالص آن، و آنگونه كه در كتابهاي شيعه و توسط امامي تفسير و نوشته شده است مشكل است، تقيه اي كه از زمان غيبت كبري تا كنون توسط علماي اين مذهب اعمال شده است.
نميدانم شيعه چگونه ادعا ميكند كه از انصار امام حسين، سيد الشهدا و امام انقلاب گران است، و پس از اين ادعا، به تقيه عمل كرده و بدان راضي ميشود. و باز هم نميدانم اين چگونه تناقض عجيب و غريبي است كه رهبريت مذهبي شيعه در طول قرن متمادي، در اعتقادات او بوجود آورده است. چون شيعه اعتقاد دارد كه سيرت ائمه بر آنان حجت، و اتباع آن واجب ميباشد، اما از سوي ديگر هنگاميكه به تقيه ميرسند، آن سيرت را زير پا گذاشته، و از واجب بودن عمل به تقيه، بخصوص در قبال فرقه هاي اسلامي ديگر صحبت ميكنند.بعضي از علماي ما ، خواسته اند كه از تقيه دفاع كنند
. اما تقيه اي كه
عالم شيعه بزرگ، ((محسن الأمين)) در كتابش (الشيعه بين الحقايق والاوهام) ص168. اين گونه از اين امر دفاع مي كند:
دليل جواز تقيه عقل و نقل است، چون عقل به هدف دفع ضرر نه تنها به آن اجازه داده، بلكه تقيه را ضروري مي داند و همه عاقلان بر آن اتفاق دارند، و همچنين كتاب خدا و سنت مطهر نيز به اين امر مي دهد و دليل آن در كتاب خدا، آيه 27 سوره آل عمران است كه مي گوييد: ﴿لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾. (آل عمران: 28).
و همچنين امام رازي در تفسير اين آيه مي گويد: ((تقيه در اظهار دوستي و دشمني جايز است، و همچنين در اظهار داشتن دين نيز ممكن است جايز باشد و اما آن امري كه ضررش به ديگران برسد همانند قتل پس البته اين امر جايز نيست)).
= در مذهب شافعي نيز تقيه بين مسلمين و مشركين هنگامي كه مشكلي پيش مي آيد، همانند حفظ جان و نفس جايز است، و تقيه براي حفظ نفس جايز است، اما آيا تقيه براي حفظ مال جايز است؟ اين مسئله نيز ممكن است به علت قول رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم كه مي گويد: ((حرمة مسلم كحرمة دمه)) يا حرمت مسلمان همانند حرمت خونش است. و همچنين ايشان مي فرمايند: ((من قتل دون ماله فهو شهيد)). و امام باقر در روايتي كه كلينى در اصول كافي آن را روايت مى كند مي فرمايد: ((تقيه براي جلوگيري از خونريزي حلال شده، اما اگر جهت خونريزي از آن استفاده شود آن ديگر تقيه نيست)). علماي شيعه از آن صحبت ميكنند، كاملاً با آن تقيه فرق دارد. اين تقيه بدين معني است كه چيزي بگويي و در باطن به آن اعتقاد نداشته باشي و يا اينكه در مقابل ساير فرق اسلامي به عملي عبادي دست بزني،در حاليكه به ان اعتقادي نداري، سپس پس از رفتن به خانه ات ، آنرا بدان صورتي كه به آن عقيده داري انجام دهي پيش از اينكه به بحث اينگونه تقيه ، كه آنرا به ائمه شيعه نسبت ميدهند وارد شوم ، بايد به عمل ائمه شيعه در زندگي خصوصي و عمومي آنان، اندكي نظر افكنيم، تا ببينيم كه آنان دورترين مردم از تقيه، و پر غضب ترين مردم نصبت به آن بوده اند ، تا پس از آن دريابيم كه هرگز معقول نيست كه خود ائمه شيعه از تقيه دوري كنند، و اتباع خود را به انجام اين عمل امر نمايند
.در فصل گذشته تصاوير واضحي را از معالم زندگي امام علي، و صراحت وي در امر حق بيان كنيم، و نميخواهم دو باره آنرا تكرار كنم، اما پسر او حسن كه امام دوم شيعيان ميباشد، او دور ترين افراد از تقيه و دورويي با مردم
اطلاق تسميه ((ائمه شيعه)) بر امامان اهل بيت وجهي مجازي دارد، چون همه مسلمانان اهل بيت را محترم شمرده و آنان را جليل مي شمارند. بود و صلح او با معاويه خود به اين امر شهادت ميدهد، صلح امام حسن عملي انقلابي بود كه رأي و انديشه عمومي محيط را در ايشان در هم ريخت. ايشان با اين عمل از سوي بسياري از شيعيان پدرش كه صلح را نميخواستند، مورد معارض صريح قرار گرفت. حتي سليمان ابن صرد كه از بزرگ شيعيان علي بود او را مخاطب قرار داده و به او گفت:
«السلام عليك يا مذل المؤمنين» يا«سلام بر تو اي ذليل كننده مؤمنان».
جبهة مخالف صلح نيز از مردمي قوي و شديد تشكيل شده بود، و امام حسن از دست آنان رنج بسيار برد، اما با همه اينها هرگز تسليم آنان نشده، و در مقابل آنها شجاعانه ايستادگي كرد.
پس بگذاريد بگوييم: اگر تقيه در گوشه اي از قلب امام حسن جاي داشت، آيا با معاويه صلح ميكرد، يا اينكه به نداي جبهه مخالف صلح پاسخ مثبت ميگفت. و به جنگ با معاويه پرداخته، و حكومت را به عنوان خليفه منتخب و شرعي مردم دردست ميگرفت؟
سپس نوبت به امام حسين ميرسد كه بر ضد يزيد ابن معاويه شوريدن گرفت و سخنان كساني كه او را به باقي ماندن در مدينه نصيحت كرده، و او را از مسافرت به عراق منع ميكردند، قبول نكرد. هر كسي كه انقلاب حسين را بررسي كند، بخوبي خواهد دانست كه قبل از درگيري عاشورا، امام حسين، از عاقبت خود، فرزندان و يارانش، و اهل بيتش آگاه بود، و اين امور را از قبل پيش بيني كرده بود . پس او در شب دهم محرم همه يارانش را گرد هم آورد، و به آنان گفت كه فردا روز قتال است، و بدون شك او مقتول خواهد بود. و به همه اصحابش اجازه داد تا در صورت تمايل جبهه قتال را ترك گويند، و به آنان گفت:
«شب را وسيله اي بر گيريد، و به شهرهاي خود برويد».
پس هر آن كسي كه ميخواست موضع را ترك گفته، و هر آن كه ميخواست در آنجا باقي ماند، تا همراه حسين شهيد شده، و نامش براي هميشه جاويد بماند. پس آيا در مثل چنين انقلابي، شيعه هيچ اثري از تقيه ميبيند. و يا حتي شمه اي از آن به مشام ميرسد؟
سپس نوبت به امام «علي ابن حسين» يا امام «سجاد» ميرسد. او معاصر با كشتار كربلا بود، اما به سبب بيماريش نتوانست در قتال شركت كند و همراه با كساني كه پس از مقتل پدرش به اسارت در آمدند، او نيز اسير گشته، و در حاليكه با زنجير به شتر بسته شده بود او را از كربلا به شام بردند و بدون شك آن تصوير غم انگيز و دردناك آلوده با خون و اشك كه او در روز عاشورا مشاهده كرد. و ذلت و سختيي كه همراه با اسيران در راه كربلاء به دمشق تحمل نموده بود، همواره و در طول شب و روز تصوير ساز ذهنش بود. او همه هم و كوشش خود را بر عبادت گذاشت، و در اطراف روز و دل شب به گريه و عبادت ميپرداخت، آنچنان كه به او لقب «بكاء» (كسي كه زياد ميگريد) داده بودند. جلوه هايي از آن غم و اندوه سرمدي كه قلب امام را ميفشرد را ميتوان در كلام و خطبه هاي ايشان بر ضد خلافت امويان مشاهده نمود. خلافتي كه تا به آن روز بر منابر به سب و ناسزاگويي جدش، امام علي ميپرداخت امام سجاد پس از خود پنجاه و چهار دعا برجاي گذاشت، كه در كتابي واحد گرد آوري گرديده و«صحيفيه سجاديه» نام دارد.
كسي كه اين ادعيه را بخواند يقينا خواهد دانست كه «تقيه» در قلب امام سجاد هيچگونه جايي نداشت، چون ايشان به زيبايي هر چه تمام تر در نص و مضمون اين ادعيه، به موجوديت خلافت اموي حمله گر ميشوند.
به راستي كه اين ادعيه انقلابي از امامي صادر شده اند كه خود شاهد بزرگترين انقلاب اسلامي بود، هر چند كه اين انقلاب بزرگ در زماني بسيار كوتاه انجام گرفت، اگر ايشان نتوانست با خون خود در اين انقلاب شركت داشته باشد. هم اكنون او را ميبينيم كه چگونه با سخنان خود همچون شمشيري برنده به پيكر خلافت اموي مينوازد. هنگاميكه در يكي از ايام امام سجاد قصد طواف خانه خدا را ميكند. همه حجاج به احترام وي راه را برايش باز ميكنند. و خليفه «هشام ابن عبدالملك» كه در بين حجاج به طواف ميپردازد، اين مشهد را ميبيند، در حاليكه مردم به او ارجي نمي نهند. امام نيز او را ميبيند اما وقعه اي نمينهد. هشام از اين مشهد به غيظ آمده، و متجاهلا ميپرسد: «او كيست »؟ در حاليكه به سجاد اشاره ميكند. قضاء و قدر حكم ميكند كه «فرزدق» شاعر در آنجا حاضر باشد. و در جواب هشام اين شعر را ميسرايد
:
(ترجمه)
«اين سؤال تو كه او كيست براي او ضرر ندارد
زيرا عرب و عجم مي شناسند كسي را كه تو انكار مي كني
اين پسر بهترين بندگان خداست
اين امام متقي و طاهر و عالم است
اگر ركن مسجد بداند چه كسي آمده كه او را ببوسد
خود ركن موضع قدم او را خواهد بوسيد
از حياء سرش را پائين انداخته و از مهابتش در مقابلش سر به زير انداخته اند
پس سخن نمي گويد، مگر زماني كه لبخند مي زند».
هر كسي كه به اين ديدار خشك كه بين خليفه حاكم و امام به وقوع مي پيوندد نظر بيافكند، به يقين درك خواهد كرد كه تقيه هيچگونه جايي در قلب امام ندارد.سپس نوبت به مؤسسان مدرسه فقهي جعفري يعني «امام باقر» و پسرش «امام صادق» ميرسد. هر دوي اين امامان جليل در مدينه منوره، در مسجد نبوي بدون هيچ ترس و واهمه اي به نشر و تدريس ميپرداختند. امام باقر معاصر با خلافت امويان بود، و امام صادق هم عصر با انتهاي خلافت اموي و آغاز خلافت عباسيان ميزيست. خلافت هاي اموي و عباسي همواره با اين دو امام در اختلاف بودند، و به مدرسه فقهي اين دو امام رضايت نمي دادند. امام اين امامان بزرگوار حق رسالت را ادا نموده، و فقيهان و علماي بسياري از آنان درس گرفته، و به اداي رسالت مشغول شدند. اينچنين است كه ميبينيم اين دو امام بدون هيچ واهمه اي از سلطه حاكم، به اداي واجب پرداخته و وظيفه خود را انجام دادند.
و بسيار عجيب است كه برخي از راويان شيعه رواياتي را در واجب بودن تقيه از امام صادق نقل ميكنند، در حاليكه ايشان و شيعيانشان هرگز احتياجي به تقيه نداشتند. امام صادق در مسجد نبوي به تدريس ميپرداخت و همواره شاگردان و مستمعين ايشان كه سر به هزاران ميزدند او را احاطه ميكردند. پس ميخواهم بپرسم كه مدرسه اي فقهي كه با اين وسعت و كثرت طلاب بكار مشغول بود . آيا ميتواند بر تقيه بنا شده باشد؟ و امام در بنا و ساختار اين مدرسه فقهي كه اساس آن بصورت علني براي مسلمانان زده شده است، و شامل هر دوي ياران و دشمنان امام ميشوند، چگونه تقيه اي بكار برده شده است؟
و امام موسي بن جعفر هم با خليفه عباسي هارون الرشيد سازگاري نداشت و سالهاي زيادي را در زندان خليفه در بغداد گذرانده و اگر موسي بن جعفر راه تقيه و خداع را با خليفه كه پسر عمويش بوده و رشته قرابت و خويشاوندي بين آنها حكمفرما بود مي پيمود، هرگز آن مسائل زندان و غيره براي او اتفاق نمي افتاد.
و هنگامي كه خلافت به مامون خليفه عباسي رسيد، او «امام علي ابن موسي» ملقب به «رضا» را وليعهد خود كرد. و «علي الرضا» همان امام هشتم شيعيان امامي ميباشد، اما امام از دنيا رفته، و خلافت در عباسيان استمرار پيدا كرد. و پس از وفات «امام رضا» مامون دختر خود «ام الفضل» را به همسري فرزند امام، يعني «محمد الجواد» در آورد، تا مودت بين خليفه عباسي و بيت علويان از بين نرود و اين دو امام بزرگوار كه يكي از آنان وليعهد، و ديگري داماد خليفه بود، هرگز احتياجي به تقيه نداشته، و هرگز جهت نيل به اهداف، از شيعه نخواسته اند كه تقيه پيشه كنند.
و پس از امام جواد نوبت به «علي» و پسرش «حسن العسكري» ميرسد، كه امامان دهم و يازدهم شيعيان امامي ميباشند و در پايتخت خلافت عباسي سكني گزيده، وهم عصر با «متوكل» و پسرش «معتصم» بودند. خانه اين دو امام هميشه مملو از زوار بود. و به شئون ديني مسلمين رسيدگي كرده، و به نشر اسلام ميپرداختند. و هر كسي زندگاني اين دو امام را پيگيري كند خواهد دانست كه ايشان، دورترين مردم نسبت به تقيه بوده اند، با اينكه همواره جاسوسان خلفاء به مراقبت آنان و حركاتشان و دعوتشان، كه به خلافت عباسي تعارض صريح داشت، ميپرداختند. اما اين دو امام به اين امر توجهي نداشته و در اداي رسالت خود طريق حق را ميپيمودند.
اين خلاصه كوتاه از زندگاني ائمه شيعه را جهت آن نقل كرديم تا ثابت كنيم كه نظريه «تقيه» در مفهوم شيعي خالص آن، در اواسط قرن چهارم هجري، يعني پس از اعلام رسمي غيبت امام دوازدهم بوجود آمد كه همزمان با ظهور جدال ميان شيعه و تشيع بود. يعني زماني كه رهبريت مذهبي، سياسي، و فكري شيعه خواست تا اعمال مخفيانه و سري را جهت از بين بردن خلافت عباسيان حاكم پيشه نموده و اعلام كند كه اين خلافت شرعيت ندارد و پس بسيار طبيعي مينمود كه به نظريه تشيع علي و اهل بيتش عنصر جديدي اضافه شود تا به مساندت اين نظريه در آيد. و اين عنصر همان نظريه «الهي و آسماني بودن خلافت» بود كه از آن زمان به بعد يكي از محورهاي اساسي عقيده تشيع را تشكيل ميدهد. و ميتوان گفت كه اعمال مخفيانه و سرّي مذهبي درست از عصر ظهور نظريه تقيه آغاز شده، و همه كساني كه عقيده اي مذهبي داشته، و از ترس سلطه حاكم نميخواهند آنرا افشا كنند، ملزم به تبعيت و پيروي از آن ميگردند. به همين خاطر تقيه نقش بزرگي در كمك به رهبريت مذهبي شيعه، پس از غيبت كبري داشته است. آن رهبريت هاي مذهبي با كمك تقيه، فعاليتهاي خود را در مامن از سلطه حاكم ادامه ميدادند، و اموال لازمه نيز در زير سرپوش تقيه به آنان ميرسيد. و اينچنين بود كه تقيه در فكر و عمل شيعه در طول قرون متمادي جريان گرفت، و به تكوين شخصيت تشيع شكلي غم انگيز داد و من هيچ شكّي ندارم كه تقيه يكي از علتهاي مهمي بود كه به انحطاط فكري، اجتماعي و سياسي مجتمعات شيعي كمك بسيار نمود. تقيه مانند خون در رگهاي اين مجتمعات جريان پيدا كرده، و بعلت ترس يا شرم، از ظهور آنان به مظهر حقيقي خود جلوگيري ميكرد. و حتي در ايران يعني اين قطر بزرگ شيعه نشين، در ايام شاه در مواجهه با استبداد شاه بعنوان واجب ديني، راه تقيه را پيموده و او را با القاب گوناگون مي آراستند. و اينچنين بود كه مردم شيعه ايران همانند نظيران ديگرشان، با دوگانگي شخصيت روبرو بودند.
و باز هم هيچ شكي ندارم كه تقيه -كه خداوند آنرا از بين ببرد - در دوري شيعه از فرقه هاي ديگر اسلامي نقش اساسي و اصلي را بازي كرده است، همانگونه كه باعث زبانزد شده شيعيان به امور عجيب و غريبي شده است، كه آنان از بين اتهامات پاك و بري ميباشند. اما بعلت شهرت داشتن شيعه به تقيه و مخفي سازي حقيقت، رد اين اتهامات و اوهام امري بسيار مشكل مينمايد، و اندوه ديگري كه قلب من را مي فشارد اين است كه، تقيه از مرحله عقيدتي عامه شيعه تجاوز نموده، و در اعماق قلوب فرماندهان و رهبران مذهبي تشيع جاي گرفته است. و همين امر باعث گرديده تا ما از شيعيان در راه رهائي از آن رهبريت هاي مذهبي دعوت بعمل آوريم چون هنگاميكه يك رهبر مذهبي در رابطه اش با مردم در قول و عمل خود، طريق خداع و نيرنگ را مي پيمايد، چگونه ميتوان از عامه مردم انتظار اصلاح داشت؟
در زمانهايي كه قدمهاي انسان سطح ماه را پيموده، و آزادي سخن و فكر آنچنان مقدس گشته است كه از مكنونات انساني و عقايدش چه خير باشد و چه شر، دفاع ميكند، مجتمع شيعه به فرماندهي رهبريت اش خود را زنداني تقيه نموده، همه درها را بروي خود بسته، گاهي چيزي را آشكار، و گاه چيزي ديگر را پنهان ميدارد. در نتيجه فكر نميكنم در شرق و غرب كره زمين حتي يك رهبر شيعه وجود داشته باشد كه از ترس شيعيان تربيت شده در مدرسه رهبران شيعه كه بدعتها گوشه اي از كيان و شخصيت آنان گشته است، بتواند راي خود را صريحا اعلام كند. بگذاريد مثالي بياوريم و بعنوان نمونه، شهادت سوم اذان يعني «أشهد أن علياً ولي الله» را كه علماي مذهب شيعه در مورد ساختگي بودن آن اتفاق دارند بيان كنيم. علماي شيعه اتفاق دارند كه اين جمله در عهد رسول الله و اصحاب ايشان، و حتي در عهد امام علي و ائمه شيعه، اصلا وجود نداشته است، و هر كسي كه اين جمله را به قصد اينكه اين جمله جزو شريعت ميباشد در اذان بگويد، عمل محرم انجام داده و مرتكب بدعت شده است اما با وجود همه اينها هيچكدام از آنها جرات ندارند كه اين مسئله را عنوان نموده، و يا در كتابي آنرا بنويسد. همانگونه كه هيچ رهبر شيعه اي وجود ندارد كه بتواند به صراحت مسلمانان را خطاب قرار داده، و حقيقت اختلافات ميان شيعه و سنت را براي آنان بيان نموده، و در جهت رفع اين اختلافات گام بردارد. همانطور كه گفتيم يكي از مهمترين عناصر اختلاف ميان شيعه و سنت، ناسزاگويي و تجريح خلفاي راشدين، اصحاب و همسران حضرت رسول ميباشد. و تا زماني كه اين عايق از ستون اختلافات ميان شيعه و سنت پاك نشود هرگز نميتوان به بهبودي روابط ميان اين دو فرقه، تا ابدالابدين اميدي بست. پس نه كنفرانسهاي اسلامي نفعي ميرساند، و نه سخنان و خطبه هاي مصلحين سودي ميبخشد. و هرگز نميتوان آتشفشان حقد و غضب ناشي از اين تجريح و فحاشي را كه در عقول و قلوب مردم به كمين نشسته است خاموش ساخت.
حتي در اين مقام نيز رهبران مذهبي طريق تقيه را مي پيمايند و اين تجريح و ناسزاگويي ها را به جاهلان شيعه نسبت ميدهند. حال آنكه خود راويان، محدثان، علما و فقهاء شيعه امامي اين سخنان را در كتابهاي خود نوشته اند، و در نتيجه اين اقوال از همانجا به قلب و زبان عامه شيعه سرايت كرده است. پس اكنون خود بگوييد كه بايد خاصان را ملامت و سرزنش كرد، يا عوام را؟!
من فكر نميكنم كه در گذشته و حال، حتي يكي از رهبران شيعه در پاكسازي و تصفيه كتب شيعه از روايات ساختگي قدمي برداشته باشد. رواياتي كه به دروغ به ائمه شيعه نسبت داده ميشوند، و هدف از آنان تجريح و ناسزاگويي به خلفاي راشدين ميباشد. رواياتي كه عقل سليم به بطلان آن راي داده، و عدم صدور آن را از امام براحتي تشخيص ميدهد و حتي علماي مذهب بر اين امر اجتماع دارند كه كتابهايي كه در شئون مذهبي بدانها اعتماد ميكنند، در بردارنده روايات باطل و غير صحيح نيز ميباشد. و خالص و ناخالص، و صحيح و ناصحيح را با هم در لابلاي صفحات خود جاي ميدهند. با وجود اين آنان هرگز به فكر اصلاح اينگونه روايات نيافتاده اند. پس اگر رهبريت شيعه خود را به شجاعت موصوف دانسته و احساس مسئوليت ميكرد، مسئوليت كلي اين كتابها را بر دوش مي گرفت، و در راه پاكسازي كتابها و عقول شيعه از اين روايات ساختگي گام بر ميداشت، و در تاريخ اسلام و خير خواهي همه مسلمانان صفحه جديدي را ميگشود.
اما فرار از مسئوليت و الصاق آن به مردم عادي جهت فرار از حقيقت و واقعيت در زير زير پوش تقيه، امري بس اسفبار است.
من در زماني كه اين سطور را مينويسم ميدانم كه هزار آن شيعه در اعمال شرعي خود به تقيه عمل ميكنند. آنان «تربت حسيني» را كه در مساجد خود بر آن سجده ميبرند با خود همه جا حمل ميكنند. اما در مساجد فرقه هاي اسلامي ديگر آنرا پنهان كرده، در حاليكه بسياري از آنان در مساجد اهل سنت و به اقتداي امام آنان نماز ميخوانند، و هنگام بازگشت به خانه هايشان، آن نمازها را با تمسك به تقيه اي كه به ائمه شيعه نسبت داده شده است، و علماي شيعه به آن فتوا داده اند دوباره ميخوانند. به اين دليل است كه ما شيعه را به اين تصحيح ميخوانيم:

تصحيح

بر شيعيان سراسر جهان واجب است تا در مقابل تقيه، بعنوان يك انسان با كرامت كه به عقيده و ذات خود احترام ميگذارد موضعگيري كنند، و به پيامدهاي نفسانيي كه از اين دوگانگي شخصيت ناشي شده و ميان گفتار و عمل اضطراب حاصل ميكند بيانديشد. شيعه بايد بداند كه اين عمل با صداقت و بي ريائي منافات داشته وبا صفات يك مسلمان مخلص متناقض است. چون هر سخن و يا عملي كه از يك انسان صادر شود و ريا و خداع و نيرنگ در آن باشد، بدون شك با منطق و عمل اجتماع و اكثريت مغايرت دارد. پس بر هر مسلمان حقيقي واجب است تا از عمل و كلامي كه مجتمع اسلامي به آن عقيده ندارد دست بردارد. حال خواه اين عمل وكلام مخفي باشد و يا آشكار. و بايد دانست كه هيچ مجتمعي به يك انسان دو رنگ و دورو و رياكار خوشامدي نميگويد.
بر پيشوايان شيعه و بخصوص روشنفكران آنان واجب است كه رهبريت هاي مذهبي كه آنان را جهت رسيدن به اغراض و مقاصد خود، راهي اين راه خطرناك و پر پيچ و خم كرده اند، به پاي ميز محاسبه بكشند.
بر شيعه واجب است تا خود را به قاعده اي كه اسلام بر مسلمانان واجب كرده است پايبند كند. قاعده اي كه ميگويد مسلمان هرگز نبايد راه نيرنگ و خداع پيش گيرد و هرگز نبايد بجز حق سخن بگويد و بجز بحق عمل كند، حتي اگر اين امر به ضررش تمام شود. و به راستي بايد دانست كه كار نيك در همه جا كار نيك، و عمل قبيح در همه جا زشت و قبيح مينمايد.
وبايد شيعه بداند كه اين سخن كه به امام صادق نسبت داده شده است: «تقيه دين من و دين پدران من است
. جز دروغ و بهتان و تزوير، چيز ديگري نيست.
التقية ديني ودين آبائي.

۲۷.۱.۸۷

مطاعن ابوبكر (رضي الله عنه)

طعن دوم
آنكه مالك ابن نويره زني جميله داشت خالد بن الوليد كه امير لامراء بود بطمع ازدواجش مالك را كه مرد مسلمان بود بكشت و همان شب زن او را بحباله نكاح درآورده مجامعت كرد و تا زمان انقضاء عدت وفات كه چهار ماه و ده روز است توقف نكرد، حال آنكه زنا واقع شد زيرا كه نكاح در اثناء عدت درست نيست و ابوبكر صديق نه بر خالد حد زنا زد و نه از وي قصاص گرفت و حال آنكه استيفاء قصاص و اجراي حد بر ابي بكر واجب بود و عمر رضي الله عنه در اين كار بر وي انكار نمود و به خالد گفت كه اگر من والي امر شوم از تو قصاص مي‌گيرم. جواب اين طعن موقوف بر بيان اين قصه است موافق آنچه در كتب معتبره فن سير و تواريخ ثابت است بايد دانست كه خالد بعد از فراغ از مهم طليحه بن خويلد اسدي متبنّي كه به اغواي شيطاني اين دعوي باطل آغاز نهاده بود و بنواحي بطاح توجه نمود و سرايا بااطراف و جوانب فرستاد و بطريقه مسنونه جناب پيغمبر صلي الله عليه و سلم فرمود تا بر سر قومي كه بتازند اگر آواز اذان در آن قوم بشنوند دست از غارت و قتل و نهب بازدارند و اگر آواز اذان بگوش ايشان نرسد آن مقام را دارالحرب قرار داده دست قتل و غارت بگشايند و دود از دمار آن قوم برآرند اتفاقاً سريه كه ابوقتاده انصاري نيز در ميان‌شان بود مالك بن نويره را كه به امر آن حضرت صلي الله عليه و سلم رياست بطاح و خدمت اخذ صدقات سكنان آن نواح به وي تعلق داشت گرفته پيش خالد آوردند ابوقتاده گواهي داد كه من بانگ نماز از ميان قوم وي شنيده‌ام و جماعه ديگر كه هم دران سريّه بودند عكس آن ظاهر نمودند و اين قدر خود بشهادت مردم گرد و نواح بثبوت رسيده بود كه هنگام استماع خبر قيامت اثر وفات جناب پيغمبر صلي الله عليه و سلم زنان خانه اين مالك بن نويره حنابندي و دف نوازي و ديگر لوازم فرحت و شادي به عمل آورده شماتت اهل اسلام نموده بودند اتفاقاً مالك بحضور خالد در مقام سؤال و جواب در حق جناب پيغمبر (صلي الله عليه و سلم) اين كلمه گفت قال رجلكم او صاحبكم كذا و اين اضافت بسوي اهل اسلام نه بخود شيوه كفار و مرتدين آن زمان بود و سابق اين هم منقح شده بود كه بعد از استماع خبر وحشت اثر وفات پيغمبر صلي الله عليه و سلم مالك ابن نويره صدقاتي كه از قوم خود گرفته بود بر آنها رد نمود و گفت كه باري از موت اين شخص خلاص شديد باز بحضور خالد اين اداء ارتداد از وي صادر شد، خالد حكم فرمود كه او را بقتل رسانند و چون خبر به مدينه منوره رسيد و از اين حركت خالد ابوقتاده انصاري برآشفته نيز به دار الخلافه آمد و خالد را تخطئه نمود. عمربن الخطاب در اول وهله همين دانست كه اين قتل بيجا واقع گشت و بر خالد قصاص و حد آيد چون ابوبكر صديق خالد را بحضور خود طلبيد و از وي استفسار حال نمود ماجرا من و عن ظاهر شد و حق بجانب خالد دريافته معترض حال او نشد و او را باز بمنصب امير الامرايي بحال فرموده حالا در اين قصه بايد تأمل كرد و حكم فقهي اين صورت را بايد فهميد كه قصاص چه قسم بر خالد مي‌آيد و حد زنا چرا بر وي واجب مي‌گردد آمديم برين كه استبراء به يك زن حربي را هم ضرور است و حالا انتظار اين مدت هم نكشيد پس جوابش آنكه اين طعن بر خالد است نه بر ابوبكر رضي الله عنه و خالد معصوم نبود و نه امام عام و مع هذا اين روايت كه خالد همان شب با آن زن صحبت داشت در هيچ كتاب معتبر نيست و اگر در بعضي كتب غير معتبره يافته مي‌شود جواب نيز همراه اين روايت موجود است كه اين زن را مالك از مدتي مطلقه ساخته و محبوس داشته بود بنابر رسم جاهليت و براي دفع همين رسم فاسد ايشان اين آيه نازل شده است كه: (ووَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذَلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآَخِرِ ذَلِكُمْ أَزْكَى لَكُمْ وَأَطْهَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (232) (البقره،).
پس عدت او منقضي شده بود و نكاح او حلال گشته بود به همين جهت خالد انتظار عدت ديگر نكشيد و همين است مذهب جميع فقهاي اهل سنت و چون در اين باب الزام اهل سنت و اثبات مطاعن به روايات و مذاهب ايشان منظور است لابد ملاحظه روايات مسايل ايشان بايد كرد و الا مقصود حاصل نخواهد شد في الاستيعاب و امرّه اي خالدا ابوبكر الصديق علي الجيوش ففتح الله عليه اليمامه و غيرها و قتل علي يديه اكثر اهل الرده منهم مسيلمه و مالك بن نويره الا آخر ما قال جواب ديگر سلمنا كه مالك ابن نويره مرتد نبود اما شبهه ارتداد او بلا ريب در ذهن خالد جا گرفته بود و القصاص تندرئي بالشبهات و چه مي‌فرمايند علماي دين و مفتيان شرع متين از اماميه و اهل سنت در صورتي كه اگر شخصي اين حركات و اين كلمات كه از مالك ابن نويره سر بر زد واقع شود يا روز عاشورا فرحت و شادي و كلمات اهانت حضرت امام حسين رضي الله عنه و تحقير جناب ايشان و ديگر خاندان رسول الله صلي الله عليه و سلم و اولاد بتول رضي الله عنهم كه در آن روز به مصيبت گرفتار شده بودند از وي صدور يابد او را چه بايد كرد اگر حكم به ارتداد او نمايند فبها و الا اگر شخصي اين حركات و اين كلمات را دريافته او را بقتل رساند به گمان آنكه مرتد شد قصاص بر وي مي‌آيد يا نه جواب ديگر ابوبكر صديق رضي الله عنه خليفه رسول الله صلي الله عليه و سلم بود نه خليفه شيعه و سني او را به فرمايش و خواهش ايشان كار كردن نمي‌رسيد بلكه موافق سنت پيغمبر بايستي كرد و در حضور جناب پيغمبر همين خالد بن الوليد صدها را از مسلمانان مفت به شبهه ارتداد كشته بود و آن حضرت اصلاً معترض او نشده چنانچه به اجماع اهل سير و تواريخ ثابت است قصه‌اش آنكه جناب پيغمبر صلي الله عليه و سلم خالد را بر لشكري امير كرده فرستادند و او بر قومي تاخت و آنها اسلام آورده بودند لكن هنوز قواعد اسلام را درست ندانسته در وقتي كه مشغول به قتل آنها شدند در مقام اظهار اسلام اين كلمه از زبانشان برآمد كه صبأنا صبأنا يعني بي‌دين شديم بي دين شديم. مراد آنكه از دين قديم خود توبه كرديم و به اسلام درآمديم خالد به كشتن همه آنها امر فرمود عبدالله بن عمر كه يكي از مستعينان خالد بود ياران و رفيقان خود را تقيد كرد كه اين مردم را اسير داريد و نكشيد. چون به حضور جناب پيغمبر صلي الله و عليه و سلم رسيدند و اين ماجرا اظهار كردند جناب پيغمبر صلي الله و عليه و سلم برآشفت و بسيار افسوس كرد و گفت (اللهم اني ابرء اليك مما صنع خالد) و بر خالد قصاص جاري نفرمود و نه از وديه دهانيد زيرا كه شبهه كه كفر به خاطرش افتاد پس اگر ابوبكر صديق رضي الله عنه نيز بابت خون يك كس به مثل اين شبهه بلكه قوي‌تر از آن با خالد تعرض ننمايد چه بدي كرده باشد علي الخصوص كه ابوبكر ديت مالك هم از بيت المال دهانيد. جواب ديگر اگر توفق ابوبكر در استيفاء قصاص مالك بن نويره قادح در خلافت او باشد توقف حضرت امير در استيفاء قصاص عثمان بطريق اولي قادح باشد زيرا كه هيچ موجب قتل در او مستحق نبود و نه متوهم پس اهل سنت چون اين را قادح نمي‌دانند او را چرا قادح خواهند دانست پس بر ايشان الزام عائد نمي‌شود. جواب ديگر استيفاء قصاص مالك بن نويره از خالد وقتي بر ذمه ابوبكر واجب مي‌شد كه ورثه مالك طلب قصاص مي‌كردند و هرگز طلب ورثه او ثابت نشده بلكه برادر او متمم بن نويره نزد عمر بن الخطاب با وصف عشق و محبتي كه با مالك داشت و طول العمر در فراق او نعره زنان و جامه دران ماند و مرثيه‌هايي در حق او گفته است كه در عرب مشهور و ضرب المثل شده بود من جملتها هذان البيتان المشهوران.
بيت:
و كنا كندماني جذيمه حقبه * من الدهر حتي قيل لن يتصدعا
فلما تفرقنا كاني و مالكا * لطول اجتماعي ليله لم نبت معا
اعتراف به ارتداد او نمود و من بعد عمر بن الخطاب بر انكاري كه در زمان ابوبكر صديق رضي الله عنه در اين باب داشت نادم شد و معترف گرديد كه هر چه صديق بعمل آورد عين صواب و محض حق بود دليل واضح برين آن كه عمر بن الخطاب با وصف آن شدتي كه در اجراي حدود و استيفاء قصاص داشت در زمان خلافت خود و اقتدار زايد الوصف هرگز معترض احوال خالد نشد نه حد زد و نه قصاص گرفت
تحفه اثنا عشریه

مطاعن ابوبكر (رضي الله عنه)

مذهب شیعه آن مذهبی است که اساس وبنیادش بر دروغ وتقیه ومکر وفریب بیا شده است تننها دلیلی که شیه در اثبات مذهبش دارد تهمت وافترا است و آن قدر در تهمت وافترا مهارت دارند که از دامنه ی افتراء ات آنان انسان های پاکی چون اصحاب پیامبر که خدا آن ها راتعریف می کند هم نجات نیافتند و در طول تاریخ می خواستند به مقاصدی که پدر اول شیعه ( عبدالله بن ابی ) وپدر دوم شیعه ( عبدالله بن سبا ) خواستار آن بودن ودست نیافتند دسترسی پیدا نمایند یعنی تخریب اسلام .
الله تعالی لعنت کند این یهودیان اصیل را .
طعن اول
آنكه روزي ابوبكر (رضي الله عنه) بالاي منبر پيغمبر آمد تا خطبه بخواند امام حسن و امام حسين (رضي الله عنهما) گفتند كه يا ابابكر انزل عن منبر جدنا، پس معلوم شد كه ابوبكر لياقت اين كار را نداشت جواب امامين در زمان خلافت ابوبكر بالاجماع صغير السن بودند زيرا كه تولد امام حسن در سال سوم از هجرت است در رمضان و تولد امام حسين در سال چهارم است در شعبان، و وفات پيغمبر صلي الله عليه و سلم در اول سال يازدهم است پس اقوال و افعال كه در وقت صغر سن از ايشان بصدور آمده شيعه آن را اعتبار مي‌كنند و احكام بر آن مرتب مي‌سازند يا به سبب صغر سن اعتبار نمي‌دارند و احكام بر آن متفرع نمي‌كنند بر تقدير اول درك تقيه كه نزد ايشان از جمله واجبات است لازم مي‌آيد و نيز مخالفت رسول (عليه السلام) كه آن جناب ابوبكر را در نماز پنج وقتي از روز چهارشنبه تا روز دوشنبه خليفه خود ساخته بود و نماز جمعه و خطبه نيز در اين اثناء به خلافت او سرانجام داده لازم مي‌آيد و نيز مخالفت امير المؤمنين كه آنجناب در عقب او نماز گزارده و خطبه و جمعه او را مسلم داشته لازم مي‌آيد و بر تقدير ثاني هيچ نقصاني پيدا نمي‌كند و موجب طعن و تشنيع نمي‌گردد و قاعده اطفال است كه چون كسي را در مقام بزرگ خود و محبوب خود نشسته بينند يا جامه او را پوشيده يا ديگر امتعه او را بااستعمال آورده اگر چه به رضايت و اذن او باشد مزاحمت مي‌كنند و مي‌گويند كه از اين مقام برخيز يا جامه را بركش. باين اقوال ايشان استدلال نتوان كرد و هر چند انبياء و ائمه به كمالات نفساني و مراتب ايماني از ساير خلق ممتاز مي‌باشند ليكن احكام بشريه و خواص سن صبّي و طفوليت درين‌ها نيز باقي است و لهذا مقتدي بودن را بلوغ به حد كمال عقل ضرور داشته‌اند بلكه قبل از اربعين منصب نبوت بكسي عطا نشده الا نادرا والنادر في حكم المعدوم و مثل مشهور است كه الصبي صبيا و لو كان نبيا.
تحفه اثنا عشریه

۲۰.۱.۸۷

عبدالله بن سبا افسانه یا حقیقت ؟

عبد الله ابن سبا افسانه يا حقيقت ؟

آنچه در نزد ما شيعيان رايج است اينست كه عبد الله ابن سبا يك شخصيت خيالي است كه هيچ حقيقتي ندارد ، و اهل سنت براي وارد كردن طعن بر شيعه و معتقدات آنان اين افسانه را اختراع كرده اند ، و آغاز تشيع را به او نسبت مي دهند تا اينكه مردم را از شيعيان و مذهب اهل بيت –عليهم السلام - باز دارند .
بنده از علامه محمد حسين آل كاشف الغطاء در باره ابن سبا ﭗرسيدم ايشان فرمودند: ابن سبا افسانه اي است كه اموي ها و عباسي ها بخاطر كينه اي كه با اهل بيت اطهارعليهم السلام داشته اند اختراع كردند بنابرين يك شخص عاقل نبايد خودش را با اينگونه افسانه ها مشغول كند.
اما در كتاب معروف ايشان ( اصل الشيعه و اصولها ص40-41) مطلبي ديدم كه بر وجود اين شخصيت دلالت مي كند، مي فرمايد:
« اما عبد الله بن سبا الذين يلصقونه بالشيعة و يلصقون الشيعة به فهذه كتب الشيعة بأجمعها تعلن لعنه و البراءة منه ...»
-و اما عبد الله بن سبا ،كساني كه او را به شيعه و شيعه را به او ميچسبانند ، - بايد بدانند كه - همه كتب شيعه بطور كلي لعن خودشان را بر او و بيزاري از او را اعلان مي كنند... .
بدون شك اين اعتراف به وجود اين شخصيت است ، وقتي از خود ايشان توضيح خواستم فرمودند:آنچه من گفتم تقيه است ، چونكه كتاب مذكور مخاطبانش اهل سنت هستند ، لذا در ادامه نوشته ام كه : (بعيد به نظر نميرسد گفته كسي كه مدعي است عبد الله ابن سبا - وامثال آن - همه افسانه هايي است كه داستان سرايان و خيال بافان اختراع كرده اند).
آقاي مرتضي عسكري كتابي تاليف كرده بنام (عبدالله بن سبا و افسانه هاي ديگر) كه درآن وجود چنين شخصيتي را انكار كرده است ، چنانكه آقاي محمد جواد مغنية در مقدمه اش بركتاب مذكور از وجود شخصيت ابن سبا منكر شده است ،اما اگر كتب معتبر خودمان را ورق بزنيم مي بينيم كه ابن سبا يك شخصيت حقيقي است گرچه علماي ما يا تعدادي از آنان وجودش را منكر شوند، اينك ملاحظه فرمائيد :

1-كسي از امام باقر- عليه السلام- روايت ميكندكه فرمودند:
«عبدالله بن سبا مدعي نبوت بود، وعقيده داشت كه نعوذ بالله اميرالمؤمنين خودش خداست ، وقتي به امير المؤمنين خبر رسيد او را فراخواندند، و در مورد از وي پرسيدند، اعتراف كرد و گفت : آري، تو خدايي، در دلم آمده است كه تو خدايي ومن پيامبرم، امير المؤمنين عليه السلام فرمودند: هلاكت برتو باد، شيطان ترا مسخره كرده است ،مادر مرده! فورا برگرد و توبه كن، وي انكار كرد ، او را زندان كردند و سه روز به او مهلت دادند كه توبه كند ولي توبه نكرد بنا براين اميرالمؤمنين او را به آتش انداختند و فرمودند : شيطان او را فريب داده بود ، و چنين كفرياتي را در دلش وسوسه مي كرد »
رجال كشي1/70
2- و از امام صادق- عليه السلام- روايت است كه فرمودند:
« خداوند لعنت كند عبد الله بن سبا را كه در بارة امير المؤمنين -عليه السلام- ادعاي ربوبيت ميكرد، و به خدا سوگند كه اميرالمؤمنين- عليه السلام - جز بندة فرمانبرداري براي خدا نبود ، هلاكت باد بركسي كه برما دروغ مي بندد ، عدة در باره ما چيزهايي را ادعا ميكنند كه خودمان در بارة خود ادعا نكرده ايم ، از آنان بيزاريم و به خدا پناه مي جوييم»
رجال كشي 1/71
3-مامقاني مي فرمايد:
« عبد الله بن سبا كسي است كه به كفر بازگشت و اظهار غلو نمود ومي فرمايد:"غالي مطعوني است كه اميرالمؤمنين او را با آتش سوزاند، وي معتقد بود كه علي -عليه السلام- خدا و خودش پيامبرست »
تنقيح المقال ج2 / 183-182
4-نوبختي مي فرمايد:
« سبائيها به امامت علي قائل بودند، و اعتقاد داشتند كه امامت فرض است و از سوي خدا تعيين مي گردد، آنها پيروان عبد الله بن سبا هستند ، ابن سبا از كساني بود كه بر ابوبكر و عمر و عثمان و ديگر صحابه آشكارا طعن وارد مي كرد و از آنان بيزاري مي جست و مدّعي بود كه علي -عليه السلام- او را به اين كار مكلف كرده است، اميرالمؤمنين از وي در اين باره توضيح خواستند ، او اعتراف نمود، بنابرين دستور به قتلش دادند، مردم سراسيمه پيش امير المؤمنين رفتند وگفتند : آيا كسي را ميكشي كه به محبت شما اهل بيت دعوت مي كند و بسوي ولايت شما و بيزاري از دشمنان شما مي خواند ، بنا براين او را به مدائن تبعيد كردند »
5- نيز مي فرمايد:
« عده اي از اهل علم حكايت كرده اند كه عبد الله بن سبا مردي يهودي بود كه مسلمان شد ، و با علي (ع)دوستي كرد، او قبلاً، كه هنوز يهودي بود در باره يوشع بن نون كه پس از موسي- عليه السلام- آمد همين مقوله را مي گفت وقتي كه مسلمان شد در باره علي بن ابيطالب (ع) نيز چنين ادعائي كرد . او اولين كسي بود كه از فرض بودن امامت علي -عليه السلام -و اظهار بيزاري از دشمنانش سخن گفت از اينجاست كه كساني كه با شيعه مخالفند مي گويند: اصل رفض از يهوديت است »
فرق الشيعة ص 32-44
6-سعد بن عبدالله اشعري قمي در آغاز سخنش از سبائيت مي فرمايد:
« سبائيها پيروان عبد الله بن سبا هستند ،او عبد الله بن وهب راسبي همداني است،عبد الله بن خرسي وابن أسودكه از معتمدترين يارانش بودند او را در اين كار ياري كردند، وي اولين كسي بود كه بر ابوبكر و عمر و عثمان آشكارا طعن وارد كرد و از آنان اعلان بيزاري نمود »
المقالات والفرق ص 20
7-ابن ابي الحديد تصريح كرده كه درحالي كه علي-عليه السلام- خطبه مي خواند عبد الله بن سبا بلند شد وگفت:( أنت أنت ) تويي تويي، چندين بار اين جمله را تكرار كرد ، حضرت علي فرمودند:
« نفرين بر تو باد من كيستم ؟ گفت: ( أنت الله ) تو خدايي، دستور دادند كه او را با پيروانش دستگير كنند »
شرح نهج البلاغه ج 5/5
8-آقاي نعمة الله جزائري مي فرمايد:
« عبد الله بن سبا به اميرالمؤمنين گفت: تو الهِ بر حقي ، أمير المؤمنين او را به مدائن تبعيد كردند، او از يهوديت مسلمان شده بود ، و مانند آنچه كه به حضرت علي- عليه السلام -گفت در يهوديت به يوشع بن نون و موسي -عليه السلام- مي گفت »
الانوار النعمانية ج 2 /234

اين بود چند تا روايت از كتب معتبر و متنوع كه در علوم رجال وفقه و فرق بود، بخاطر آنكه مطلب زياد طولاني نشود از روايات بي شمار ديگري كه در كتب مختلف وجود دارد صرف نظر كرديم ، كه همه آنها شخصيتي را ثابت مي كنند كه اسمش عبد الله بن سبا است، بعد از اين ديگر ممكن نيست كه از وجود او منكر شويم خصوصا اينكه اميرالمؤمنين- عليه السلام- او را به خاطر مقوله كفر آميزي كه گفته بود عذاب داد، معناي اين سخن آن است كه حضرت اميرالمؤمنين ، عبد الله بن سبا را ديده است ، و اين خود براي اثبات شخصيت او كافيست كه ديگر جاي انكار باقي نميماند.
آنچه از نصوص گذشته بر ميآيد اين است :
1 - اثبات شخصيت ابن سبا ووجود فرقه اي كه او را ياري مي كردند، و حرف او را مي زدند كه اين فرقه "سبائيت" نام دارد.
2- ابن سبا، مردي يهودي بود كه مدعي اسلام شد،گر چه او تظاهر به اسلام نمود ، اما حقيقت اين است كه او بر يهوديتش باقي ماند و بر اساس آن سمپاشي كرد.
3- او اولين كسي بود كه بدعت طعن بر ابوبكر و عمر و ديگر صحابه- رضوان الله عليهم- را اختراع نمود.
4-او اولين كسي بود كه از امامت امير المؤمنين- عليه السلام- سخن گفت.
5- و او اولين كسي بود كه مدعي شد امير المؤمنين وصي پيامبر - صلي الله عليه و آله- است.
طبعا اين مقوله را از يهوديت نقل كرده بود وچنين وانمود ميكرد كه گويا با اهل بيت (ع)محبت دارد ، لذا به ولايت آنان و بيزاري از دشمنانشان - كه گويا صحابه پيامبر بودند _ دعوت مي كرد .
بنابرين عبد الله بن سبا يك شخصيت حقيقي است كه نميتوان انكارش كرد و نه از كنارش به آساني گذشت لذا با صراحت در كتب و مصادر معتبر ما از او سخن رفته است ، براي اطلاع و آشنائي بيشتر با ابن سبا مي توانيد به كتب ذيل مراجعه فرمايد:
غارات ثقفي، رجال طوسي،رجال حلي،قاموس الرجال تستري،دائرة المعارف اعلمي حائري موسوم به مقتبس الاثر،الكني و الالقاب از عباس قمي،حل الاشكال بن طاووس،رجال بن داود،تحرير طاووسي،مجمع الرجال قهبائي،نقد الرجال تفرشي،جامع الرواة مقدسي اردبيلي،مرآة الانوار محمد بن طاهر عاملي و مناقب آل ابي طالب از ابن شهر آشوب.
اينها- كه البته نمونه است ونه حصر- و تعداد كثيري از ديگر مصادر معتمد ما همگي اتفاق دارند كه ابن سبا يك شخصيت واقعي است كه هرگز نمي توان از تاريخ حذفش كرد، ولي تعجب ميكنم كه علماي معاصر ما امثال مرتضي عسكري و محمد جواد مغنية و ديگران چرا اصرار دارند كه از وجود ابن سبا منكر شوند ؟ در حالي كه ادعاي آنان كاملا بي اساس است.

۱۷.۱.۸۷

پیام حزب الفرقان به جوانان غیور و دلیر مردان اهل سنت ایران


پیام حزب الفرقان به جوانان غیور و دلیر مردان اهل سنت ایران

(وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ)(سران کفر و نفاق هیچگونه عهد و پیمانی ندارند و به قول و قرارشان پای بند نیستند پس با آنان بجنگید تا از ظلم و فساد دست بردارند و توهین به مقدسات و طعنه زدن به اسلام را ترک نمایند.)جوانان و دلیر مردان غیور اهل سنت ایران!شما روزانه شاهد ظلم و جنایات بی شماری هستید که از ناحیه ی رژیم ستم پیشه ی رافضی بر شما و سایر برادران و خواهران شما در سراسر ایران اعمال می شود،جوانان اهل سنت به اتهامات واهی و دور از واقعیت،راهی زندان و چوبه های دار می شوند و یا مورد توهین،شکنجه و آزار قرار می گیرند،روحانیون حق گوی و حق خواه اهل سنت با دسیسه و نیرنگ سر به نیست،ترور و اعدام می گردند و صدای مظلومیت و حق خواهی آنان در هیچ رسانه و نشریه ای در کشور منعکس نمی شود.حکومتگران خون آشام با تطمیع و تهدید و سوء استفاده از قدرت،جوانان ما را به تغییر مذهب به تشیع و امیدارند و به ازواج مطهرات رسول خدا صلی الله علیه وسلم که خداوند آنان را مادران (مؤمنان)خطاب کرده است،توهین میکنند و به بی بی عایشه صدیقه رضی الله عنها افترا می بندند و به خلفای راشدین و جان نثاران پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم به ویژه حضرت عمر رضی الله عنهم که اساس مکتب اسلام اند و خداوند در کلام پاک خود،خشنودی خویش را از آنان اعلام کرده است،سبّ و لعن می فرستند و همه ساله در ماه ربیع الاول در شهر کاشان بر سر قبر خودساخته ی ابولؤلؤ مجوسی ملعون،مراسم عمرکشان به پا می کنند و به ساحت مقدس حضرت عمر و سایر صحابه بدترین اهانت ها را روا میدارند و احساسات مذهبی و عقیدتی اهل سنت را جریحه دار میکنند.
این همه توهین و حق کشی وتبعیضات مذهبی و قومی که شما روزانه در ادارات،رسانه ها و منابر،شاهد آن هستید،از آن جهت است که رژیم خون آشام ایران،اساسا با صحابه پیامبر و مکتب تسنن کینه و عناد دارد و اهل سنت را مسلمان نمیداند و حتی خوردن مال سنی را حلال میداند که این مسئله در کتب شیعه به ویژه
تحریر الوسیله خمینی ص 318 به وضوح دیده می شود،و علاوه از آن،عملکرد حکام جور و فساد ایران در طول دوران سیاه انقلاب و ظلم و جنایات بی شمار آنان نسبت به اهل سنت،خود شاهدی است بر ادعای ما.
ظلم و جنایات از حد گذشته ی عمال فسق و فساد ولایت فقیه نسبت به اهل سنت،کاسه ی صبر اهل تسنن ایران را لبریز کرده و متدینین و غیور مردان آنان را به تلافی جنایات بی شمار رژیم،وادار به قیام مسلحانه علیه جور جباران زمان کرده است که در واقع این آخرین گزینه ای است که برای اهل سنت ایران مانده است.درحالی که توهین ها و هتک حرمتها و تبعیضها بی وقفه ادامه دارد و دولت مستبد رافضی ها فشار فراوانی بر مردم وارد میکند راه چاره ای برای مردم ما جز دفاع از مذهب و عقیده و هویت خویش باقی نمانده است و بر اساس فرامین قرآن و اصول اسلامی، ما موظفیم که به دفاع از عقیده و مرام خودمان برخیزیم چنانچه خداوند فرموده است:(وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ)توبه:12(اگر پیمان های خودشان را نقض کردند و دین شمارا مورد تمسخر و استهزا قرار دادند،با سران کفر و نفاق به جنگ برخیزید..)جوانان غیور و دلیر مردان اهل سنت ایران زمین!وقت آن رسیده است که به خود آیید و برای اعاده ی حقوق از دست رفته خودتان و برای دفاع از عقیده و ناموس و شرف اسلام و صحابه پیامبر صلی الله علیه وسلم به پا خیزید و انتقام خون شهدای اهل سنت را _که فقط به خاطر عقیده و دفاع از اسلام جان خودشان را از دست داده اند_از نابکاران و چنگیزیان زمان بگیرید.به وظیفه دینی و اسلامی خودتان عمل کنید و زبونی و ترس را کنار بگذارید و جهاد را فرا راه خودتان قرار دهید تا از ذلت و خواری نجات یابید،زیرا رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرموده است:
(إذا ترکتم الجهاد فسلّط الله علیکم الذّلة)(هرگاه جهاد را کنار گذاشتید خداوند ذلت و خواری را بر شما مسلط می سازد)با قیام مسلحانه ی خودتان،مرهمی بر جگرهای سوخته ی مادران داغدیده ای نهید که فرزندانشان در سیاه چالهای رژیم بسر می برند و تنها به خاطر سنی بودن روزانه گلوله باران می شوند.با حرکت آگاهانه ی خودتان،مشت محکمی بر دهان خود فروختگان و یاوه گویانی زنید که دین و آیین شما را به باد تمسخر گرفته اند و حقوق حقه ی شما را پایمال کرده اند پس به پا خیزید و بدانید که حق گرفتنی است و دادنی نیست.جوانان عزیز !از آنجایی که پیروزی بر دشمن بدون آمادگی و آگاهی امکان پذیر نیست و بر اساس فرموده قرآن:"وأعدّوا...ومن رباط الخیل"(انفال:60)هر انسان مؤمن و با عقیده ای وظیفه دارد تا خودش را جهت مقابله با دشمنان دین و قرآن آماده سازد،بر همین اساس،رزمندگان حزب الفرقان اهل سنت ایران که برای دفاع از ناموس پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم و صحابه و اسلام و عقیده به پا خواسته اند،آماده اند تا شمارا آموزش دهند و برای دفاع و مقابله با دشمنان دین و مکتب اسلام آماده سازند،پس به رزمندگان حزب الفرقان بپیوندید و در پایگاه های حزب آموزش ببینید تا در وقت نیاز از شرف،عقیده وناموستان دفاع کنید و بیش از این به زالوصفتان یهودی مسلک رافضی اجازه ندهید که معتقدات شما را بازیچه ی دست خود سازند و مسلک و آیین شمارا مورد تمسخر قرار دهند.مرد باشید و مردانه زندگی کنید و بدانیدکه:"والعاقبة للمتقین"سرانجام از آن پرهیزگاران و حق خواهان است.
شاخه نظامی حزب الفرقان اهل سنت ایران

فتوای خمینی در مورد مصادره و غصب کردن اموال اهل سنت!!!

خمینی که شیعیان او را امام و رهبر خود میدانند با صراحت گفته است:گرفتن مال ناصبی (یعنی سنی) به هر صورت ممکن جایز و روا است؛چه از طریق غصب و تحت فشار قرار دادن گرفته شود و یا از طریق مصادره،و خمس آن نیز باید پرداخت شود چون سنی ناصبی از جمله ی کفار حربی شمرده می شود.













۱۶.۱.۸۷

حقیقتی غیرقابل انکار

مذهب شیعه یکی از خرافی ترین ومزخرف ترین مذاهب کره ی زمین است که بر اثر خرافات چند آخوند احمق بوجود آمده است وتمام آخوند های بی غیرت مردم بیچاره را استحمار کرده واز مال وناموس آن ها سوء استفاده می کنند وبه بهانه ی خمس وسهمیه ی امام زمان مال مردم را به غارت برده ودر عیاشی خود استفاده می کنند وبوسیله ی حکم منحوس صیغه به ناموس آنان حمله می کنند


بِأیّ ذَ نبٍ ضُرِبَت
در طول تاریخ تمام مذاهب برای ملت خود آسانی وآسایش به همراه آورده اند و اسلام واحکام آن برای مسلمانان سبب آسایش در دنیا وآخرت است .مگر امام حسین رضی الله تعالی عنه را چه کسی به شهادت رسانده ؟ آیا شیعیان نبودند که او را دعوت کرده وتنهایش گذاشتند . پس ببینیم خود ائمه چه فیصله ای کرده اند .

امام زین العابدین ( رح ) می فرماید :

«اينها برما گريه ميكنند ! مگر ما را جز آنها چه كسي كشته است ؟!»

احتجاج 2/29


رأي امام باقر(ع) در مورد شیعیان
خدا را شكر:
« اگر همه مردم هم، شيعه ما مي بودند، حتما سه چهارم شان در باره ما شكاك(شك كننده) و يك چهارم ديگرشان احمق مي بودند »
رجال كشي ص 79


رای امام حسین رضی الله تعالی عنه در مورد شیعیان در میدان کربلا
نفرين بر طاغوت:« اما شما در بيعت ما همچون پرنده ( الدباء) از عجله كار گرفتيد و همانند پروانه شتاب زده شديد و بلا فاصله عهد تان را شكستيد پس نفرين و هلاكت و نابودي باد برطاغوت هاي اين امت و گروهي هاي ديگر و آنانيكه كتاب را بفراموشي سپردند و شما هم كه داريد مارا خوار ميگذاريد و ميكشيد، هان لعنت خدا برستمگران باد »
احتجاج 2 طبرسي/42



از مفضل بن عمر روايت است كه گفت :
از امام صادق- عليه السلام -شنيدم كه ميفرمودند:
« لوقام قائمنا بدأ بكذابي الشيعة فقتلهم»
-هرگاه امام قائم ظهور كند از شيعيان دروغين شروع خواهد كرد و آنان را خواهد كشت.
رجال كشي/253
چرا امام قائم ازشيعيان دروغين شروع ميكند و اول آنان را ميكشد؟!زيرا تهمتها و دروغهايي كه آنان ساخته اند و به نام دين واهل بيت (ع) به خورد مردم داده اند خيلي زشت است و پيامدهاي خطرناكي دارد مانند صيغه و لواط و خمس و تحريف قرآن و بداء و رجعت وغيره كه متأسفانه همه جزو ايمان! قرار گرفته است، پس ﭺه كسي از شمشير امام قائم نجات خواهد يافت؟! عجل الله فرجه الشريف؟!!.
و از امام صادق- عليه السلام- روايت است كه فرمودند:
« ما انزل الله سبحانه آية في المنافقين الا وهي فيمن ينتحل التشيع!! »
-خداوند پاك هيچ آيه اي در باره منافقين نازل نفرموده مگر اينكه بر پيروان تشيع تطبيق ميورد!!.
رجال كشي ص/254بيوگرافي ابو الخطاب
جانم و پدر و مادرم فداي امام صادق- عليهم السلام -باد خوب شناخته است! پس وقتي تمام آيات نفاق بركساني كه از تشيع پيروي ميكنند تطبيق ميخورد چگونه من با آنان همراه باشم؟! آيا بازهم درست است كه ادعا كنند از مذهب اهل بيت- عليهم السلام- پيروي ميكنند؟ و آيا بازهم ادعاي محبت اهل بيت -عليهم السلام- صادق است ،اينك پاسخ همه آن پرسشهايي كه همواره مرا به حيرت واداشته و ذهنم را به خود مشغول ميداشت در يافتم.



توهين شیعیان به به ام كلثوم(ع) !
چاره اي نبود؟ :
هنگامي كه اميرالمؤمنين –عليه السلام- دختر شان ام كلثوم را به نكاح عمر بن خطاب دادند چرا دشمني با اهل بيت را مانع اين وصلت ندانستند!؟، ابو جعفر كليني از امام صادق- عليه السلام- نقل مي كند كه ايشان در باره آن ازدواج فرمودند:
« إن ذلك فرج غصبناه » !!!
-آن فرجي بود كه از ما غصب شد

فروع كافي 2/141
ازگوينده اين سخن مي پرسيم: آيا عمر با ام كلثوم ازدواج شرعي كردند؟ يا اينكه او را به زور غصب نمود ؟ كلام صادق- عليه السلام –معنايش آشكار است آيا ممكن است ابوعبدالله چنين سخن پوچي در باره بيت طاهرة حضرت علي-عليه السلام - بفرمايند؟
و انگهي اگر عمر ام كلثوم را غصب نمود پدرش اسدالله صاحب ذوالفقار و قهرمان قريش چگونه به اين ذلت تن داد و از ناموسش دفاع نكرد!؟.













۱۴.۱.۸۷

.خوردن و نوشیدن ادرار و مدفوع ائمه دخول جنت را واجب می کند.

برادران مسلمان: ملاحظه کنید که علماء و مراجع شیعه حتی از توهین به امامانشان هم دریغ نمی کنند.
یکی از مراجع تقلید شیعیان، آیت الله ملا زین العابدین گلپایگانی در کتابش انوار الولایه می نویسد:
ادرار و مدفوع ائمه مانند مشک است ( یعنی خوشبو و خوشمزه ) و هر که ادرار و مدفوع و یا خون ائمه را بنوشد دخول بهشت بر آن شخص واجب می شود.









پس برای یک شیعه نیازی نیست که نماز بخواند، روزه بگیرد، حج کند بلکه کافی است که دنبال دستشویی های ائمه باشد که در آن دو فایده وجود دارد یک شکم سیر می شود و دوم حتما به جنت می رود.















افراط‌ و تفريط‌ شيعيان‌ در مورد اهل‌ بيت‌

افراط‌ و تفريط‌ شيعيان‌ در مورد اهل‌ بيت‌
در كتاب‌ اصول‌ الاخبار نوشته‌ حسين‌ آملي‌ ص‌79 آمده‌ است‌: پيامبر صلی الله علیه وسلم به‌ سوي‌ خانه‌ عائشه‌ اشاره‌ كرده‌ و فرمود: ريشه‌ كفر در اينجا خواهد بود. در كتاب‌ حياة‌ القلوب‌ مجلسي‌ آمده‌ است‌: عائشه‌ و حفصه‌ مي‌خواستند پيامبر صلی الله علیه وسلم رامسموم‌ كرده‌ و بكشند.
ويژگي‌ شيعه‌ چيزي‌ نيست‌ جز غلو ايشان‌ در مورد تعدادي‌ از اهل‌ بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم و ائمه‌ كه‌ آنان‌ را تا مرز تقديس‌ وپرستش‌ بالا مي‌برند و نسبت‌ به‌ بقيه‌ اهل‌ بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم توهين‌ و ناسزا روا داشته‌ و اصولاً آنها را در زمره‌ اهل‌ بيت‌پيامبر صلی الله علیه وسلم بشمار نمي‌آورند. همان‌ رفتاري‌ كه‌ نسبت‌ به‌ عائشه‌ و حفصه‌ رضي‌ الله عنهما روا مي‌دارند. اما از نظر اهل‌سنت‌ اينان‌ از اهل‌ بيت‌ پيامبرند و براي‌ اين‌ ادعاي‌ خود دلايل‌ محكم‌ و متقني‌ از خود قرآن‌ دارند. آنچنانكه‌ خداوند درمورد همسران‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «انما يريد الله ليذهب‌ عنكم‌ الرجس‌ اهل‌ البيت‌ و يطهركم‌ تطهيراً» همانا كه‌خدا مي‌خواهد ناپاكي‌ از شما اهل‌ بيت‌ دور شود و پاك‌ كند شما را، پاك‌ كردني‌. (سوره‌ احزاب‌ آيه‌ 33) كه‌ اراده‌ تشريعي‌خدايتعالي‌ در آن‌ مطرح‌ مي‌باشد و نه‌ اراده‌ تكويني‌. از نظر شيعه‌ در اين‌ آيه‌ همسران‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم مورد خطاب‌ نيستند درحاليكه‌ اين‌ آيه‌ در ميان‌ آياتي‌ است‌ كه‌ خطاب‌ كلي‌ آنها همسران‌ رسول خدا صلی الله علیه وسلم مي‌باشند. آياتي‌ كه‌ در آنها همسران‌پيامبر ملزم‌ به‌ وفاداري‌ بيت‌ نبوت‌، تقوي‌ پيشه‌ نمودن‌، حفظ‌ حجاب‌ و متانت‌، امر به‌ نماز و زكات‌ و اطاعت‌ از اوامررسولخدا صلی الله علیه وسلم مي‌شوند و خداوند دو راه‌ مقابلشان‌ قرار مي‌دهد كه‌ اگر خدا و رسول‌ وي‌ را انتخاب‌ كنند بايد ملتزم‌ به‌اين‌ اوامر باشند واگر زندگي‌ دنيا و زينتهاي‌ آنرا انتخاب‌ كنند ديگر افتخار همسري‌ رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم را نخواهند داشت‌. نيزشيعيان‌ استدلال‌ مي‌كنند كه‌ اگر منظور خداوند در اين‌ آيات‌ همسران‌ رسول خدا است‌ مي‌بايست‌ صيغه‌ مؤنث‌بكار مي‌رفت‌ از آنجائيكه‌ فعل‌ به‌ صورت‌ جمع‌ مذكر (يطهركم‌) بكار رفته‌ است‌ خطاب‌ به‌ همسران‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم نبوده‌بلكه‌ گروه‌ ديگري‌ كه‌ به‌ زعم‌ ايشان‌ فقط‌ اهل‌ بيت‌ هستند مورد خطاب‌ آيه‌ بوده‌اند (و با اين‌ استدلال‌ بي‌ اساس‌ عصمت‌اهل‌ بيت‌ و به‌ تبع‌ آن‌ عصمت‌ ساير ائمه‌ را نتيجه‌ مي‌گيرند) اصولاً در زبان‌ عربي‌ صيغه‌ مذكر بر صيغه‌ مؤنث‌ غالب‌ است‌اين‌ قاعده‌ در نحو به‌ قاعده‌ تغليب‌ معروف‌ است‌. براي‌ مثال‌ در زبان‌ عربي‌ هر گاه‌ شخصي‌ وارد مكاني‌ شود كه‌ عده‌اي‌خانم‌ در آنجا حاضر باشند بايد بگويد: السلام‌ عليكن‌. اما اگر در اين‌ مكان‌ فقط‌ يك‌ مرد نيز حاضر باشد بنا بر همين‌قاعده‌ تغليب‌ صيغه‌ به‌ مذكر تبديل‌ مي‌شود. يعني‌ بايد بگويد: السلام‌ عليكم‌. واژه‌ اهل‌ بيت‌ نيز از همين‌ خصوصيت‌برخوردار است‌. براي‌ رد استدلال‌ شيعه‌ در مورد فوق كافيست‌ به‌ روش‌ تفسير قرآن‌ توسط‌ قرآن‌، دست‌ يازيده‌، به‌ چندآيه‌ ديگر قرآن‌ كه‌ از اهل‌ بيت‌ سخني‌ رفته‌ است‌ توجه‌ كنيم‌. مثلاً خطاب‌ فرشتگان‌ به‌ همسر حضرت‌ ابراهيم‌ علیه السلام كه‌گفتند: «رحمة‌ الله و بركاته‌ عليكم‌ اهل‌ البيت‌» و يا اين‌ آيه‌ شريفه‌ از قول‌ حضرت‌ موسي‌ علیه السلام به‌ همسرش‌ كه‌مي‌فرمايد: «قال‌ لاهله‌ امكثوا» در هر دو مورد فوق شيعيان‌ نيز مانند اهل‌ سنت‌ معتقدند كه‌ مخاطبين‌ اين‌ آيات‌همسران‌ حضرت‌ ابراهيم‌ و حضرت‌ موسي‌ عليهما السلام‌ بوده‌ و براي‌ اهل‌ يا اهل‌ بيت‌ صيغه‌ جمع‌ مذكر بكار رفته‌است‌. به‌ اين‌ اصل‌ علماء بزرگ‌ شيعه‌ همچون‌ طبرسي‌ در مجمع‌ البيان‌، ج‌4 ص‌211 و علي‌ بن‌ ابراهيم‌ القمي‌ در تفسيرقمي‌ ج‌2 ص‌139 و كاشاني‌ در تفسير منهج‌ الصادقين‌ ج‌7 ص‌95 اذعان‌ نموده‌اند. بنابراين‌ همچنانكه‌ ديديم‌ در قرآن ‌كريم‌ اطلاق اهل‌ بيت‌ به‌ همسران‌ به‌ وضوح‌ قابل‌ ملاحظه‌ است‌ پس‌ چگونه‌ است‌ كساني‌ كه‌ مدعي‌ تكريم‌ و بزرگداشت‌اهل‌ بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم هستند، به‌ همسران‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم كه‌ به‌ تعبير قرآن‌ مادران‌ مؤمنين‌ هستند احترام‌ بايسته‌ و شايسته‌ راروا نمي‌دارند؟ مگر نه‌ اين‌ است‌ كه‌ خداوند مي‌فرمايد: «النبي‌ اولي‌ بالمؤمنين‌ من‌ انفسهم‌ و ازواجه‌ امهاتهم‌» پيامبر بر مؤمنين‌ از خودشان‌ اولي‌تر است‌ و همسران‌ ايشان‌ مادران‌ مؤمنين‌ هستند. (سوره‌ احزاب‌ آيه‌ 76) وانگهي‌ مگرنه‌ اينكه‌ خداوند از نيت‌ و تمايل‌ باطني‌ عائشه‌ و حفصه‌ بنابر آنچه‌ شيعيان‌ مدعيند كه‌ آنها قصد جان‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم را داشته‌اند، آگاهي‌ داشته‌ تا پيامبرش‌ را از اين‌ خطر آگاه‌ سازد؟
بار ديگر بر مي‌گرديم‌ به‌ مسئله‌ غلو شيعيان‌ در مورد اهل‌ بيت‌ مسيحيان‌ كه‌ ادعاي‌ دوستي‌ حضرت‌ عيسي‌ علیه السلام را داشتنداز او اطاعت‌ و فرمانبرداري‌ نمي‌كردند بلكه‌ در تعريف‌ و تمجيد از او از حد گذشته‌، او را مي‌پرستيدند. اينچنين‌ محبتي‌چيزي‌ نيست‌ مگر پيروي از خواهشهات‌ نفساني‌. تعريف‌ و تمجيد از كسي‌ به‌ تنهايي‌ كافي‌ نمي‌باشد بلكه‌ آنچه لازمة‌ هدايت‌ است ‌اطاعت‌ و پيروي‌ است‌. چرا كه‌ تحسين‌ مبالغه‌آميز باعث‌ فريب‌ شخص‌ تحسينگر شده‌ و اين‌ توهم‌ را در وي‌ بوجودمي‌آورد كه‌ اين‌ عمل‌ باعث‌ شفاعت‌ او نزد خداوند مي‌گردد و هم‌ اينكه‌ اينگونه‌ زياده‌ رويها دروازه‌هاي‌ تعقل‌ و آزادانديشي‌ او را مي‌بندد. اهل‌ تشيع‌ نيز همانند مسيحيان‌ با غلو و زياده‌ روي‌ از حدود عقل‌ و شرع‌ فراتر رفته‌اند.
اهل‌ سنت‌ جانب‌ اعتدال‌ را گرفته‌اند. هم‌ نسبت‌ به‌ كساني‌ كه‌ بدگوئي‌ اهل‌ بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم را مي‌كنند (مثل‌ خوارج‌) وهم‌ نسبت‌ به‌ كساني‌ كه‌ در دوستي‌ اهل‌ بيت‌ افراط‌ مي‌نمايند (مثل‌ شيعيان‌) و اين‌ افراط‌ را تا بدان‌ حد رسانيده‌اند كه‌ اهل‌بيت‌ را مي‌پرستند و ثواب‌ زيارت‌ قبور ائمه‌ را بيشتر از ثواب‌ زيارت‌ كعبه‌ مي‌پندارند و مي‌گويند: هر كسي‌ قبور اهل‌ بيت‌را زيارت‌ كند خداوند جهنم‌ را بر او حرام‌ و بهشت‌ را بر او واجب‌ مي‌گرداند.
(عيون‌ الاخبار ابن‌ بابويه‌ قمي‌ ص‌255 و كتاب‌ مع‌ الخطيب‌ في‌ خطوط‌ العريضة‌ از عبدالله انصاري‌ ص‌18)
آيا نامي‌ جز شرك‌ مي‌توان‌ بر اين‌ اعتقادات‌ نهاد؟
اهل‌ سنت‌ اين‌ مسئله‌ كه‌ قبرها واسطه‌ بين‌ بندگان‌ و پروردگارشان‌ قرار مي‌گيرند را بشدت‌ مردود مي‌دانند. اگر فرض‌ كنيم‌زيارت‌ يكي‌ از مقابر اهل‌ بيت‌ برابر با صد حج‌ است‌، پس‌ چرا زيارت‌ مرقد پيامبر صلی الله علیه وسلم با چنين‌ ثوابي‌ شايد بيشتر از آن‌نباشد؟ چرا اين‌ چنين‌ غلوهايي‌ را صرفاً در حق‌ اهل‌ بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم ملاحظه‌ مي‌كنيم‌. در حاليكه‌ نسبت‌ به‌ حضرت‌محمد صلی الله علیه وسلم چنين‌ افراطهايي‌ را نمي‌بينيم‌؟ آيا شيعيان‌ اهل‌ بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم را بالاتر از خود پيامبر اسلام صلی الله علیه وسلم دانسته‌ و اهل‌بيت‌ پيامبر صلی الله علیه وسلم را بيشتر از خود او دوست‌ دارند؟